@literature9#غزل منم که در شبم از عشق آتشی برپاست
منم که باز رگم رود و سینهام دریاست
سرم به سردی آوازهای روسی بود
دلم چقدر از این التهابها میخواست
دوباره عصر که شد میروم قدم بزنم
هوا تصادفا این روزها چقدر هواست!
دوباره هر زنی از دور پونهای کوهیست
به هر که میرسم این روزها شبیه شماست!
عبور کردی و دیدم که خاطرت پر بود
به قول حافظ از این فتنهها که در سر ماست!
عبور کردی و آن شب فصوص میخواندم
تمام شد، به خودم گفتم این همان سوداست
زنی شریف که گاهی اگر دقیق شوی
غمی به شکل گل از پشت خندهاش پیداست
زنی که فاصلهاش با خیال یک قدم است
بهمحض این که نگاهش نمیکنی رویاست
زنی تکیده که همرنگ این جماعت نیست
شبیه کرگدنیهای روح من تنهاست
زنی که کشته مرا با صدای شیرینش
زنی که بیشتر از نصف خندهاش نعناست
مرا به کشف تعابیری از حقیقت برد
که در مکاشفه آغوش دوست یوحناست
به هر بهانه به او میرسم فقط کافیست
پیاده باشم و باران بگیرد او اینجاست
پر از جراحتم اما به طرز مشکوکی
همین که میرسی از راه زندگی زیباست
* بیا که در تو غمی باشکوه میبینم
که بین این هیجانات کوچک استثناست
قدم که میزنی احساس میکنم رودی
و جنس رفتنت از ابرهای بارانزاست
نیاز نیست بگویم چقدر زیبایی
همین که بی تو سرم درد میکند گویاست
چقدر مثل رفیقان رفته میخندی
چه این سکوت ملیحی که میکنی گیراست
مرا به دیدن یاران درگذشته ببر
که خندههای تو هر بار یادی از رفقاست
مقابلم که نشستی بگو نگاه کنم
ببینم این همه تردید و زخم معده کجاست
همین که میروم از هر چه هست دل بکنم
تو مینشینی و دیگر نمیشود برخاست
تو مینشینی و من باز آرمانخواهم
تو مینشینی و تا پلک میزنم فرداست
تو مینشینی و بنشین که بی تو ممکن نیست
به موقع آمدهای اوج سالهای وباست
#سعید_شاد