#غزل_منتشر_نشده از نسخهی رامپور صفحهی ۱۶۲۵ با خطِ بیدل در حاشیه.
تا چند رموزِ من و ما با همه گوئی؟
ای هیچ مگو هیچ مگو تا همه گوئی
آن گوش که افسانهی معنی شنود کو؟
گیرم که تو پوشیده و پیدا همه گوئی
رازِ دلت ای غنچه! همین رنگی و بوئیست
پُر لب نگشایی که مبادا همه گوئی
قاصد ندهی درد سر شکر و شکایت
آن به که ببندی لب و یکجا همه گوئی
موج و کف و گوهر، همه دریاست، ولیکن
غیرت نپسندد که یکی را همه گوئی
فهمِ خُمِ اسرارِ ازل حوصلهخواه است
شرمی که به هر ساغر و مینا همه گوئی
کافیست ز رمزِ دهنت نیم تبسم
آن ظرف که دارد که تو با ما همه گوئی؟
ناقص پی اظهار حقیقت نتوان بود
لب بندی از این صوت و صدا، یا همه گوئی
چون نامهی اعمال حیا کن ز خطائی
کامروز نهان داری و فردا همه گوئی
یک حرف هم اینجا که توئی، از تو محال است
جائی که نباشی مگر آنجا همه گوئی
بیدل به خَمِ قدرتِ چوگانِ ارادت
هرچند سپهری که سراپا همه گویی
«بیدلِ دهلوی»
ـ
@berkeye_kohan ـ
تصویر: نسخهی رامپور، همین
غزل در حاشیه با خط بیدل