@literature9#متن_خوانیپس جبرئیل را بفرمود: که برو از روی زمین یک مشت خاک بردار و بیاور،
جبرئیل علیهالسلام برفت.
خواست که یک مشت خاک بردارد، خاک گفت: ای جبرئیل چه میکنی؟
گفت تو را به حضرت میبرم که از تو خلیفتی میآفریند، سوگند بر داد: به عزت و ذوالجلالی حق که مرا مبر که من طاقت قُرب ندارم و تاب آن نیارم.
من نهایتِ بُعد اختیار کردم تا از سَطَواتِ* قهر الوهیّت خلاص یابم؛ که قُربت را خطر بسیار است، که (والمُخلصونَ عَلی خَطَرٍ عظیمٍ)
نزدیکان را بیش بود حیرانی
کایشان دانند سیاست سلطانی
جبرئیل چون ذکر سوگند شنید به حضرت بازگشت.
گفت: خداوندا تو داناتری، خاک تن در نمیدهد!
میکائیل را بفرمود تو برو.
او برفت، همچنین سوگند بر داد.
اسرافیل را فرمود تو برو. او برفت؛ همچنین سوگند بر داد. بازگشت.
حق تعالی عزرائیل را بفرمود برو اگر به طوع و رغبت نیاید به اکراه و اجبار برگیر و بیاور.
عزرائیل بیامد و به قهر یک قبضه خاک از روی جمله ی زمین برگرفت.
*سَطَوات= ج: سطوت: حشمت، مهابت
#مرصاد_العباد #نجم_الدین_رازی تصحیح: دکتر محمد امین ریاحی
◽️◽️◽️ چه حکایتیست این سرپیچی از سرِ دلهره و آگاهی! گویی خاک از همه عالِمتر بود بر آیندهی تباهی که بر بشر خواهد رفت!
◽️◽️◽️چونکه صانع خواست ایجاد بشر
از برای اِبتلای خیر و شر
جبرئیلِ صدق را فرمود رو
مشت خاکی از زمین بستان گرو
او میان بست و بیامد تا زمین
تا گزارد امر ربَّالعالمین
دست سوی خاک بُرد آن مؤتَمَر
خاک خود را در کشید و شد حَذَر
پس زبان بگشاد خاک و لابه کرد
کز برای حرمت خلّاقِ فرد
ترک من گو و برو جانم ببخش
رو بتاب از من عنان خنگ رخش
در کشاکشهای تکلیف و خطر
بهر لله هل مرا اندر مبر
و الخ...
روایت منظوم
#مولانامثنوی، دفتر پنجم