رنگت روخدااااایی‌ کن

#داستان_پندآموز
Channel
Logo of the Telegram channel رنگت روخدااااایی‌ کن
@jomalate10rishteriPromote
11.22K
subscribers
34K
photos
10.2K
videos
2.98K
links
کانالی برا رسیدن به اندیشه برتر @seyyedz ادمین
#داستان_پندآموز #صبروبردباری

🌺استاد فاطمی نیا:
💎حديثي زيبا از امیرالمومنین علیه السلام نقل شده است كه موارد بسياري به بنده مراجعه كردند كه بعد از عمل به اين روايت مشكلشان حل شده است!
حضرت در یک جمله کوتاه میفرمایند:

(( الاحتمال ، قبر العیوب ))
"
#تحمل_وبردباری_قبرعیب_هاست"

چه طور جسد در قبر پنهان میشود، همه عیب ها با بردباری پنهان میشود.

🌱مردي برايم نقل ميكرد كه من تا به منزل ميرسيدم، همسرم شروع به دعوا میکرد كه چرا تو فقيري؟! چرا من را بيست سال اسيرخود كردي؟! و...!
مرد میگفت من هم جوابش را ميدادم و تا شب مدام دعوا میکردیم!
و به همين منوال روزهاي ديگر!
از وقتي كه این حدیث را شنيد و عمل كرد، کارشان درست شد!
🌱مرد نقل ميكرد که همسرم طبق معمول ، تا من رسيدم شروع کرد به تكرار همان حرف ها!
میگوید یاد این روايت افتادم که "الاحتمال قبر العیوب" هیچی نگفتم و سكوت كردم! با همين سكوتم ،تمام شد! دعوا ریشه کن شد!


♡••♡••♡••♡••♡
@jomalate10rishteri
#رنگت‌روخداااایےکن☝️
🌷🍃🌷🍃🌷

🌺🧚‍♀️
#داستان_پندآموز

نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده می کرد. یک روز، او با صاحبکار خود موضوع را در میان گذاشت.
صاحب کار او بسیار ناراحت شد و سعی کرد او را منصرف کند.
صاحب کار از او خواست تا به عنوان آخرین کار، ساخت خانه ای را به عهده بگیرد.
نجار در حالت رودربایستی پذیرفت.
برای همین به سرعت و بی دقتی، به ساختن خانه مشغول شد و کار را تمام کرد.
او صاحب کار را از اتمام کار باخبر کرد. صاحب کار، برای دریافت کلید این آخرین کار، به آن جا آمد.
صاحب گفت: این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سال های همکاری!
نجار، شوکه شد و بسیار شرمنده شد
این
داستان ماست. ما زندگیمان را می سازیم. هر روز می گذرد. گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که می سازیم نداریم، پس در اثر یک شوک و اتفاق غیرمترقبه می فهمیم که مجبوریم در همین ساخته ها زندگی کنیم.
♡••♡••♡••♡••♡
@jomalate10rishteri
#رنگت‌روخداااایےکن☝️
#داستان_پندآموز #صبروبردباری

🌺استاد فاطمی نیا:
💎حديثي زيبا از امیرالمومنین علیه السلام نقل شده است كه موارد بسياري به بنده مراجعه كردند كه بعد از عمل به اين روايت مشكلشان حل شده است!
حضرت در یک جمله کوتاه میفرمایند:

(( الاحتمال ، قبر العیوب ))
"
#تحمل_وبردباری_قبرعیب_هاست"

چه طور جسد در قبر پنهان میشود، همه عیب ها با بردباری پنهان میشود.

🌱مردي برايم نقل ميكرد كه من تا به منزل ميرسيدم، همسرم شروع به دعوا میکرد كه چرا تو فقيري؟! چرا من را بيست سال اسيرخود كردي؟! و...!
مرد میگفت من هم جوابش را ميدادم و تا شب مدام دعوا میکردیم!
و به همين منوال روزهاي ديگر!
از وقتي كه این حدیث را شنيد و عمل كرد، کارشان درست شد!
🌱مرد نقل ميكرد که همسرم طبق معمول ، تا من رسيدم شروع کرد به تكرار همان حرف ها!
میگوید یاد این روايت افتادم که "الاحتمال قبر العیوب" هیچی نگفتم و سكوت كردم! با همين سكوتم ،تمام شد! دعوا ریشه کن شد!


♡••♡••♡••♡••♡
@jomalate10rishteri
#رنگت‌روخداااایےکن☝️
🌷🍃🌷🍃🌷

🌺🧚‍♀️
#داستان_پندآموز

نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده می کرد. یک روز، او با صاحبکار خود موضوع را در میان گذاشت.
صاحب کار او بسیار ناراحت شد و سعی کرد او را منصرف کند.
صاحب کار از او خواست تا به عنوان آخرین کار، ساخت خانه ای را به عهده بگیرد.
نجار در حالت رودربایستی پذیرفت.
برای همین به سرعت و بی دقتی، به ساختن خانه مشغول شد و کار را تمام کرد.
او صاحب کار را از اتمام کار باخبر کرد. صاحب کار، برای دریافت کلید این آخرین کار، به آن جا آمد.
صاحب گفت: این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سال های همکاری!
نجار، شوکه شد و بسیار شرمنده شد
این
داستان ماست. ما زندگیمان را می سازیم. هر روز می گذرد. گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که می سازیم نداریم، پس در اثر یک شوک و اتفاق غیرمترقبه می فهمیم که مجبوریم در همین ساخته ها زندگی کنیم.
♡••♡••♡••♡••♡
@jomalate10rishteri
#رنگت‌روخداااایےکن☝️
#داستان_پندآموز #صبروبردباری

🌺استاد فاطمی نیا:
💎حديثي زيبا از امیرالمومنین علیه السلام نقل شده است كه موارد بسياري به بنده مراجعه كردند كه بعد از عمل به اين روايت مشكلشان حل شده است!
حضرت در یک جمله کوتاه میفرمایند:

(( الاحتمال ، قبر العیوب ))
"
#تحمل_وبردباری_قبرعیب_هاست"

چه طور جسد در قبر پنهان میشود، همه عیب ها با بردباری پنهان میشود.

🌱مردي برايم نقل ميكرد كه من تا به منزل ميرسيدم، همسرم شروع به دعوا میکرد كه چرا تو فقيري؟! چرا من را بيست سال اسيرخود كردي؟! و...!
مرد میگفت من هم جوابش را ميدادم و تا شب مدام دعوا میکردیم!
و به همين منوال روزهاي ديگر!
از وقتي كه این حدیث را شنيد و عمل كرد، کارشان درست شد!
🌱مرد نقل ميكرد که همسرم طبق معمول ، تا من رسيدم شروع کرد به تكرار همان حرف ها!
میگوید یاد این روايت افتادم که "الاحتمال قبر العیوب" هیچی نگفتم و سكوت كردم! با همين سكوتم ،تمام شد! دعوا ریشه کن شد!

♡••♡••♡••♡••♡
@jomalate10rishteri
#رنگت‌روخداااایےکن☝️
🌷🍃🌷🍃🌷

🌺🧚‍♀️
#داستان_پندآموز

نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده می کرد. یک روز، او با صاحبکار خود موضوع را در میان گذاشت.
صاحب کار او بسیار ناراحت شد و سعی کرد او را منصرف کند.
صاحب کار از او خواست تا به عنوان آخرین کار، ساخت خانه ای را به عهده بگیرد.
نجار در حالت رودربایستی پذیرفت.
برای همین به سرعت و بی دقتی، به ساختن خانه مشغول شد و کار را تمام کرد.
او صاحب کار را از اتمام کار باخبر کرد. صاحب کار، برای دریافت کلید این آخرین کار، به آن جا آمد.
صاحب گفت: این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سال های همکاری!
نجار، شوکه شد و بسیار شرمنده شد
این
داستان ماست. ما زندگیمان را می سازیم. هر روز می گذرد. گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که می سازیم نداریم، پس در اثر یک شوک و اتفاق غیرمترقبه می فهمیم که مجبوریم در همین ساخته ها زندگی کنیم
@jomalate10rishteri
#رنگت‌روخداااایےکن☝️
#داستان_پندآموز
#صبروبردباری

🌺استاد فاطمی نیا:
💎حديثي زيبا از امیرالمومنین علیه السلام نقل شده است كه موارد بسياري به بنده مراجعه كردند كه بعد از عمل به اين روايت مشكلشان حل شده است!
حضرت در یک جمله کوتاه میفرمایند:

(( الاحتمال ، قبر العیوب ))
"
#تحمل_و_بردباری_قبر_عیب_هاست"

چه طور جسد در قبر پنهان میشود، همه عیب ها با بردباری پنهان میشود.

🌱مردي برايم نقل ميكرد كه من تا به منزل ميرسيدم، همسرم شروع به دعوا میکرد كه چرا تو فقيري؟! چرا من را بيست سال اسيرخود كردي؟! و...!
مرد میگفت من هم جوابش را ميدادم و تا شب مدام دعوا میکردیم!
و به همين منوال روزهاي ديگر!
از وقتي كه این حدیث را شنيد و عمل كرد، کارشان درست شد!
🌱مرد نقل ميكرد که همسرم طبق معمول ، تا من رسيدم شروع کرد به تكرار همان حرف ها!
میگوید یاد این روايت افتادم که "الاحتمال قبر العیوب" هیچی نگفتم و سكوت كردم! با همين سكوتم ،تمام شد! دعوا ریشه کن شد!
🌷🍃🌷🍃🌷

🌺🧚‍♀️
#داستان_پندآموز

نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده می کرد. یک روز، او با صاحبکار خود موضوع را در میان گذاشت.
صاحب کار او بسیار ناراحت شد و سعی کرد او را منصرف کند.
صاحب کار از او خواست تا به عنوان آخرین کار، ساخت خانه ای را به عهده بگیرد.
نجار در حالت رودربایستی پذیرفت.
برای همین به سرعت و بی دقتی، به ساختن خانه مشغول شد و کار را تمام کرد.
او صاحب کار را از اتمام کار باخبر کرد. صاحب کار، برای دریافت کلید این آخرین کار، به آن جا آمد.
صاحب گفت: این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سال های همکاری!
نجار، شوکه شد و بسیار شرمنده شد
این
داستان ماست. ما زندگیمان را می سازیم. هر روز می گذرد. گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که می سازیم نداریم، پس در اثر یک شوک و اتفاق غیرمترقبه می فهمیم که مجبوریم در همین ساخته ها زندگی کنیم

@
#داستان_پندآموز
#صبروبردباری

🌺استاد فاطمی نیا:
💎حديثي زيبا از امیرالمومنین علیه السلام نقل شده است كه موارد بسياري به بنده مراجعه كردند كه بعد از عمل به اين روايت مشكلشان حل شده است!
حضرت در یک جمله کوتاه میفرمایند:

(( الاحتمال ، قبر العیوب ))
" #تحمل_و_بردباری_قبر_عیب_هاست"

چه طور جسد در قبر پنهان میشود، همه عیب ها با بردباری پنهان میشود.

🌱مردي برايم نقل ميكرد كه من تا به منزل ميرسيدم، همسرم شروع به دعوا میکرد كه چرا تو فقيري؟! چرا من را بيست سال اسيرخود كردي؟! و...!
مرد میگفت من هم جوابش را ميدادم و تا شب مدام دعوا میکردیم!
و به همين منوال روزهاي ديگر!
از وقتي كه این حدیث را شنيد و عمل كرد، کارشان درست شد!
🌱مرد نقل ميكرد که همسرم طبق معمول ، تا من رسيدم شروع کرد به تكرار همان حرف ها!
میگوید یاد این روايت افتادم که "الاحتمال قبر العیوب" هیچی نگفتم و سكوت كردم! با همين سكوتم ،تمام شد!
دعوا ریشه کن شد!

@jomalate10rishteri
#انرژی_مثبت👆
#داستان_پندآموز

🌹حکایتی خواندنی و بسیار زیبا🌹

دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی كار می كردند :
كه یكی از آنهاازدواج كرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود .
شب كه می شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را با هم نصف می كردند . یك روز برادر مجرد با خودش فكر كرد و گفت :‌
(( درست نیست كه ما همه چیز را نصف كنیم . من مجرد هستم و خرجی ندارم ولی او خانواده بزرگی را اداره می كند . ))
بنابراین شب كه شد یك كیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت .
در همین حال برادری كه ازدواج كرده بود با خودش فكر كرد و گفت :‌(( درست نیست كه ما همه چیز را نصف كنیم . من سر و سامان گرفته ام ولی او هنوز ازدواج نكرده و باید آینده اش تأمین شود . ))
بنابراین شب كه شد یك كیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت .
سال ها گذشت و هر دو برادر متحیر بودند كه چرا ذخیره گندمشان همیشه با یكدیگر مساوی است . تا آن كه در یك شب تاریك دو برادر در راه انبارها به یكدیگر برخوردند . آن ها مدتی به هم خیره شدند و سپس بی آن كه سخنی بر لب بیاورند كیسه هایشان را زمین گذاشتند و یكدیگر را در آغوش گرفتند.
خوبی هیچوقت دردنیاوآخرت ازبین نمی رود...
از "خوب" به "بد"رفتن به فاصله لذته پريدن از يک نهر باريک است اما براي برگشتن بايد از اقيانوس گذشت.

@jomalate10rishteri
#انرژی_مثبت👆
#داستان_پندآموز

🌹حکایتی خواندنی و بسیار زیبا🌹

دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی كار می كردند :
كه یكی از آنهاازدواج كرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود .
شب كه می شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را با هم نصف می كردند . یك روز برادر مجرد با خودش فكر كرد و گفت :‌
(( درست نیست كه ما همه چیز را نصف كنیم . من مجرد هستم و خرجی ندارم ولی او خانواده بزرگی را اداره می كند . ))
بنابراین شب كه شد یك كیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت .
در همین حال برادری كه ازدواج كرده بود با خودش فكر كرد و گفت :‌(( درست نیست كه ما همه چیز را نصف كنیم . من سر و سامان گرفته ام ولی او هنوز ازدواج نكرده و باید آینده اش تأمین شود . ))
بنابراین شب كه شد یك كیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت .
سال ها گذشت و هر دو برادر متحیر بودند كه چرا ذخیره گندمشان همیشه با یكدیگر مساوی است . تا آن كه در یك شب تاریك دو برادر در راه انبارها به یكدیگر برخوردند . آن ها مدتی به هم خیره شدند و سپس بی آن كه سخنی بر لب بیاورند كیسه هایشان را زمین گذاشتند و یكدیگر را در آغوش گرفتند.
خوبی هیچوقت دردنیاوآخرت ازبین نمی رود...
از "خوب" به "بد"رفتن به فاصله لذته پريدن از يک نهر باريک است اما براي برگشتن بايد از اقيانوس گذشت.

@jomalate10rishteri
#انرژی_مثبت👆
#داستان_پندآموز
❤️به مناسبت نزدیک شدن به روز پدر❤️
📝در سال 1989 زمین لرزه هشت ریشتري بیشتر مناطق آمریکا را با خاک یکسان کرد و در کمتر از چند دقیقه بیش از سی هزار کشته بر جای گذاشت.در این میان پدری دیوانه وار به سوی مدرسه پسرش دوید اما با دیدن ساختمان ویران شده مدرسه شوکه شد.
👀با دیدن این منظره دلخراش یاد قولی که به پسرش داده بود افتاد: پسرم هر اتفاقی برایت بیفتد من همیشه پیش تو خواهم بود. و اشک از چشمانش سرازیر شد.با وجود توده آوار و انبوه ویرانی ها کمک به افراد زیر آوار نا ممکن به نظر میرسید اما او هر لحظه تعهد خود به پسرش را به خاطر می آورد.

💥او دقیقا روی مسیری که هر صبح به همراه پسرش به سوی کلاس او می پیمودند تمرکز کرد و با به خاطر آوردن محل کلاس به آنجا شتافته و با عجله شروع به کندن کرد.دیگر والدین در حال ناله و زاری بودند و او را ملامت می کردند که کار بی فایده ای انجام میدهد.
🏴ماموران آتش نشانی و پلیس نیز سعی کردند او را منصرف کنند اما پاسخ او تنها یک جمله بود:آیا قصد کمک به مرا دارید یا باید تنها تلاش کنم؟؟؟
🔎هشت ساعت به کندن ادامه داد. دوازده ساعت...بیست و چهار ساعت...سی و شش ساعت و بالاخره در سی و هشتمین ساعت سنگ بزرگی را عقب کشیده و صدای پسرش را شنید فریاد زد پسرم!جواب شنید پدر من اینجا هستم.پدر من به بچه ها گفتم نگران نباشید پدرم حتما ما را نجات خواهد داد.پدر شما به قولتان عمل کردید.
⁉️پدر پرسید وضع آنجا چطور است؟؟
📢ما 14 نفر هستیم. زخمی، گرسنه و تشنه ایم. وقتی ساختمان فرو ریخت یک قطعه مثلثی شکل ایجاد شد که باعث نجات ما شد.
پسرم بیا بیرون.
👌نه پدر اجازه بدهید اول بقیه بیرون بیایند من مطمئن هستم شما مرا بیرون می آورید و هر اتفاقی بیفتد به خاطر من اينجا خواهید ماند.
❤️پدر باوفاترین آفریده هستی❤️
#بزن_رولینک🔰
@shamimerezvan
@azkarerouzaneh
@jomalate10rishteri
🌷🍃🌷🍃🌷

🌺🧚‍♀️ #داستان_پندآموز

نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده می کرد. یک روز، او با صاحبکار خود موضوع را در میان گذاشت.
صاحب کار او بسیار ناراحت شد و سعی کرد او را منصرف کند.
صاحب کار از او خواست تا به عنوان آخرین کار، ساخت خانه ای را به عهده بگیرد.
نجار در حالت رودربایستی پذیرفت.
برای همین به سرعت و بی دقتی، به ساختن خانه مشغول شد و کار را تمام کرد.
او صاحب کار را از اتمام کار باخبر کرد. صاحب کار، برای دریافت کلید این آخرین کار، به آن جا آمد.
صاحب گفت: این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سال های همکاری!
نجار، شوکه شد و بسیار شرمنده شد
این داستان ماست. ما زندگیمان را می سازیم. هر روز می گذرد. گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که می سازیم نداریم، پس در اثر یک شوک و اتفاق غیرمترقبه می فهمیم که مجبوریم در همین ساخته ها زندگی کنیم

🌼🍃
@jomalate10rishteri
#انرژی_مثبت👆
#داستان_پندآموز
#صبروبردباری

🌺استاد فاطمی نیا:
💎حديثي زيبا از امیرالمومنین علیه السلام نقل شده است كه موارد بسياري به بنده مراجعه كردند كه بعد از عمل به اين روايت مشكلشان حل شده است!
حضرت در یک جمله کوتاه میفرمایند:

(( الاحتمال ، قبر العیوب ))
" #تحمل_و_بردباری_قبر_عیب_هاست"

چه طور جسد در قبر پنهان میشود، همه عیب ها با بردباری پنهان میشود.

🌱مردي برايم نقل ميكرد كه من تا به منزل ميرسيدم، همسرم شروع به دعوا میکرد كه چرا تو فقيري؟! چرا من را بيست سال اسيرخود كردي؟! و...!
مرد میگفت من هم جوابش را ميدادم و تا شب مدام دعوا میکردیم!
و به همين منوال روزهاي ديگر!
از وقتي كه این حدیث را شنيد و عمل كرد، کارشان درست شد!
🌱مرد نقل ميكرد که همسرم طبق معمول ، تا من رسيدم شروع کرد به تكرار همان حرف ها!
میگوید یاد این روايت افتادم که "الاحتمال قبر العیوب" هیچی نگفتم و سكوت كردم! با همين سكوتم ،تمام شد!
دعوا ریشه کن شد!

@shamimerezvan
@azkarerouzaneh
@jomalate10rishteri
#داستان_پندآموز

🌹موعظه #صاحب_دل🌹

گویند : صاحب دلى ، براى #اقامه #نماز به مسجدى رفت. نمازگزاران ، همه او را شناختند ؛ پس ، از او خواستند که پس از نماز ، بر منبر رود و پند گوید. پذیرفت.
نماز جماعت تمام شد. چشم ‏ها همه به سوى او بود. مرد صاحب دل برخاست و بر پله نخست منبر نشست.
بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود. آن گاه خطاب به جماعت گفت :
مردم! هر کس از شما که مى ‏داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مرد ، برخیزد! کسى برنخاست. گفت :
حالا هر کس از شما که خود را آماده #مرگ کرده است ، برخیزد !
باز کسى برنخاست. گفت : شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید ؛ اما براى رفتن نیز آماده نیستید

💜💥اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ
💚⭐️وآلِ مُحَمَّدٍ
♥️🌙وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
@shamimerezvan
@azkarerouzaneh
@jomalate10rishteri
🌸🍃🌸🍃

#احسن_القصص
#داستان_پندآموز

💎امام صادق (ع) با بعضی از اصحاب برای تسلیت به خانه یکی از خویشاوندان می‌رفتند. در بین راه بند کفش امام صادق (ع) پاره شد به طوری که کفش به پا، بند نمی‌شد.

امام کفش را به دست گرفتند و با پای برهنه به راه افتاند.

ابن ابی یعفور - که از بزرگان و صحابه آن حضرت بود - فوراً کفش خویش را از پا درآورد، بند کفش را باز و دست خود را به طرف امام (ع) دراز کرد تا آن بند را به امام (ع) بدهد که امام با کفش برود و خودش با پای برهنه راه برود.

امام با حالت خشمناک روی خویش را از عبدالله برگرداند و به هیچ وجه حاضر نشد آن را بپذیرد و فرمودند: «اگر یک سختی برای کسی پیش آید، خود آن شخص، از همه به تحمل آن سختی اولی‌تر است. معنا ندارد که حادثه‌ای برای یک نفر پیش بیاید و دیگری متحمل رنج بشود.»
📚بحارالانوار

@shamimerezvan
@azkarerouzaneh
@jomalate10rishteri
#داستان_پندآموز
❤️به مناسبت نزدیک شدن به روز پدر❤️
📝در سال 1989 زمین لرزه هشت ریشتري بیشتر مناطق آمریکا را با خاک یکسان کرد و در کمتر از چند دقیقه بیش از سی هزار کشته بر جای گذاشت.در این میان پدری دیوانه وار به سوی مدرسه پسرش دوید اما با دیدن ساختمان ویران شده مدرسه شوکه شد.
👀با دیدن این منظره دلخراش یاد قولی که به پسرش داده بود افتاد: پسرم هر اتفاقی برایت بیفتد من همیشه پیش تو خواهم بود. و اشک از چشمانش سرازیر شد.با وجود توده آوار و انبوه ویرانی ها کمک به افراد زیر آوار نا ممکن به نظر میرسید اما او هر لحظه تعهد خود به پسرش را به خاطر می آورد.

💥او دقیقا روی مسیری که هر صبح به همراه پسرش به سوی کلاس او می پیمودند تمرکز کرد و با به خاطر آوردن محل کلاس به آنجا شتافته و با عجله شروع به کندن کرد.دیگر والدین در حال ناله و زاری بودند و او را ملامت می کردند که کار بی فایده ای انجام میدهد.
🏴ماموران آتش نشانی و پلیس نیز سعی کردند او را منصرف کنند اما پاسخ او تنها یک جمله بود:آیا قصد کمک به مرا دارید یا باید تنها تلاش کنم؟؟؟
🔎هشت ساعت به کندن ادامه داد. دوازده ساعت...بیست و چهار ساعت...سی و شش ساعت و بالاخره در سی و هشتمین ساعت سنگ بزرگی را عقب کشیده و صدای پسرش را شنید فریاد زد پسرم!جواب شنید پدر من اینجا هستم.پدر من به بچه ها گفتم نگران نباشید پدرم حتما ما را نجات خواهد داد.پدر شما به قولتان عمل کردید.
⁉️پدر پرسید وضع آنجا چطور است؟؟
📢ما 14 نفر هستیم. زخمی، گرسنه و تشنه ایم. وقتی ساختمان فرو ریخت یک قطعه مثلثی شکل ایجاد شد که باعث نجات ما شد.
پسرم بیا بیرون.
👌نه پدر اجازه بدهید اول بقیه بیرون بیایند من مطمئن هستم شما مرا بیرون می آورید و هر اتفاقی بیفتد به خاطر من اينجا خواهید ماند.
❤️پدر باوفاترین آفریده هستی❤️
#بزن_رولینک🔰
@shamimerezvan
@azkarerouzaneh
@jomalate10rishteri
🍀 #داستان_پندآموز 🍀

#مجنون_و_شتر

❇️روزی مجنون آهنگ دیار لیلی کرد. با بی قراری برشتری سوار شد و با دلی لبریز از مهر به جاده زد.
در راه گاه خیال لیلی آنچنان او را باخود می برد. شتر نیز در گوشه ی آبادی بچه ای داشت.
او هر بار که مجنون را از خود بیخود می دید به سوی آبادی بازمی گشت و خود را به بچه اش می رساند. مجنون هر بار که به خود می آمد در می یافت که فرسنگ ها راه را بازگشته است.
او سه ماه در راه ماند پس فهمید که آن شتر با او همراه نیست ؛پس اورا رها کرد و پای پیاده به سوی دیار لیلی به راه افتاد.....

به راستی مولانا با این حکایت نشان می دهد که روح ما همان مجنون است و عشق معنوی حق ، همان لیلی است. تن ما همان شتر است و وابستگی ها و دل مشغولی های جهان مادی بچه آن شتر است. وقتی از علت حقیقی بودنمان در جهان مادی که همانا شناخت حقیقت خویشتن است غافل شویم و به آن نپردازیم، به تن و خواسته های گذرای مادی تن سرگرم می شویم و از رسیدن به حقیقت بازمی مانیم.
بهتراست موانع رسیدن به وصال را کنار بزنیم و با گام استوارتر عزم خانه ی دوست کنیم ...

https://t.me/joinchat/AAAAAENYXjx3JbDh858JTg
#انرژی_مثبت👆👆