حامد حکیمی

Channel
Logo of the Telegram channel حامد حکیمی
@hamedhakimi8Promote
995
subscribers
روان‌کاوی پیج اینستاگرام https://www.instagram.com/hamedhakimi8/
معروف است که دیکتاتورها خیلی خوب «از عشق حرف می‌زنند»: هیتلر، استالین، موسولینی، و بسیاری دیکتاتورهای قبل و بعد از این افراد، مانند لوئی چهاردهم، ناپلئون اول یا مستبدان جوامع مدرن. دیگری را به تله انداختن اغلب با چاپلوسی، آرمانی‌سازی، فریفتن، و جذاب‌دانستن شروع می‌شود.
دروغ‌گویی، توجیه‌ و لاپوشانیِ مداوم رفتارهایی است که برای حفظ نظام سلطه ضروری‌ است. اگر زندانی تلاش کند طغیان یا فرار کند، تنش افزایش می‌یابد، فشار بیشتر می‌شود و گیره تنگ‌تر می‌شود. گاهی هم راهکارها بنیادی‌تر است: انکار کامل همۀ شواهد، ازبین‌بردن مدارک، و دیوانه‌ خطاب‌کردن کسانی که مقاومت می‌کنند. این نوع استبداد در همۀ سطوح وجود دارد: از زوج‌ و خانواده گرفته تا رئیس شرکت و دولت.

👉@hamedhakimi8
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ساوریو تاماسلا، روان‌کاو و مدیر مرکز مطالعات روان‌کاوی در فرانسه، در این ویدئو درمورد تصورات اشتباهی که درمورد اعتماد به نفس وجود دارد توضیح می‌دهد.
ایشان نویسندۀ کتاب فرار از زندان عاطفی هم هستند که به‌تازگی منتشر شده است.


👉@hamedhakimi8
وقتی روان‌کاوی بد فهمیده شود یا به شکل مبتذل و عامیانه دربیاید، همچنان که نمونه‌های آن را از چند دهه پیش در تمامی زیرشاخه‌های روان‌شناسی‌ می‌بینیم، خودش می‌تواند بخشی از این سیستم ایدئولوژیکی باشد که ذهن و تفکر مردم را مبهم و مغشوش می‌کند و بر آن‌ها سلطه‌ می‌‌یابد.

در طول گفت‌وگویی که چند والد جوان با شوروشوق درمورد کودکان‌شان داشتند، زنی که سن و سال بیشتری داشت بحث را به انحصار خود درآورد و با حالت تحکمی یک سخنرانی اخلاقی برای آن‌ها ارائه داد. برای اینکه سلطه‌ای را که بر این والدین حیرت‌زده پیدا کرده بود محکم‌تر کند، وانمود کرد که دارد به گفته‌های روان‌شناسان ارجاع می‌دهد، انگار با این فرمول جادویی می‌خواست جلو هرگونه نقدی را بگیرد و دیگران را مجبور ‌کند که حرف‌های او را باور کنند. او تأیید کرد که بچۀ شیرخوار یک «اغواگر» است. وقتی یکی از والدین در مقابل این تفسیر عجیب و مغرضانه که با تجربیات خودش تناسبی نداشت اعتراض کرد، آن زن سریع پشت این جمله پنهان شد که «یکی از روان‌شناسان کودک که بسیار مشهور است این را می‌گوید». به این ترتیب، احتمال هرگونه نقد، تفکر، و اظهارنظر شخصی را از همه سلب ‌کرد و خیلی سریع فراموش کرد که همۀ نوزادان شیرخوار مثل هم نیستند، هر والدی منحصربه‌فرد است و رابطۀ بین والد و کودک یگانه و خاص است...

در این مثال، که متأسفانه خیلی هم رایج است، یکی از حاضران جرئت کرد و مخالفتش را بیان کرد. چند بار دیده‌اید که استفاده از نوشته‌ها، گفته‌ها یا نظرات یک روان‌پزشک یا روان‌کاو موجب بسته‌شدن جریان آزاد فکری شود و جلو آزادی بیان را بگیرد؟ برخی واژه‌ها تبدیل به اصطلاحات به‌ظاهر مقدس شدند _ مانند «تاب‌آوری»، «نارسیسم»، «فرافکنی»، «اختلال خلق» یا «اختلال دوقطبی» _ در حدی که استفاده از آن‌ها موجب می‌شود کل حاضران ساکت شوند و به‌شکل اجباری و کورکورانه به تعریف و تمجید آن شخص بپردازند. این یعنی تمامیت‌خواهی فکری مخرب و مضر، و خلاص‌شدن از آن بسیار حیاتی است.

یکی دیگر از روش‌های وحشتناک سلطه‌گری و تخریب که به اندازۀ خودکامگی مستقیم نیست و ظرافت بیشتری دارد بازی‌دادن است. بازی‌دادن یعنی بدون اینکه مستقیم از دیگری درخواستی بکنیم، او را مجبور به رفتاری کنیم که انتخاب خودش نیست. یعنی بدون اینکه انگیزۀ واضح‌مان را به او بگوییم او را غیرمستقیم تحت فشار بگذاریم تا کاری را که انتخاب خودش نیست انجام دهد.

از کتاب فرار از زندان عاطفی
نویسنده: ساوریو تاماسلا
مترجم: حامد حکیمی

ترجمه از فرانسوی

انتشارات پندار تابان

👉@hamedhakimi8
افرادی که احساسات‌شان را سرکوب می‌کنند، کل طیف هیجانی‌شان سرکوب می‌شود، نه فقط یک یا دو تا از هیجانات‌شان
اگر شما از دو مکانیسم انکار و سرکوبی استفاده می‌کنید تا با احساسات شدیدتان کنار بیایید، احتمالاً این احساسات را از آگاهی‌تان خارج کردید و خودتان را آرام و خون‌سرد می‌دانید. شاید شما همیشه «آرام» باشید و هیچ‌وقت حال‌تان «افت» نکند. اما وقتی «افت» نداشته باشید، «خیز» هم ندارید. یعنی حال‌تان اصلاً بالاوپایین نمی‌شود.

اگر زندگی شما «یکنواخت» است یا اغلب بی‌حوصله‌اید، احتمالاً دارید چیزی را سرکوب می‌کنید. اگر نگرش شما به زندگی بسیار منطقی است و فضای چندانی برای هیجانات نگذاشتید، از خودتان بپرسید پس احساسات‌تان کجاست. هیجانات نیروی حیات‌بخش همۀ روابط بین‌فردی است، به همین علت، ممکن است خودتان را تنها و جداافتاده ببینید و احساس کنید از افرادی که می‌شناسید فاصلۀ زیادی گرفته‌اید، از دوستان، همکاران یا شریک زندگی‌تان.

نیازهای سرکوب‌شده یا انکار‌شده به‌طور کامل ناپدید نمی‌شوند، فقط آگاهی ما از آن‌هاست که ناپدید می‌شود، اما آن نیازهای ناهشیارْ مخفیانه به حضور خود ادامه می‌دهند. افرادی که به کار‌شان معتادند و وقتی برای روابط ندارند ممکن است دچار علائم جسمی شوند و نیاز به مراقبت پزشکی داشته باشند. افرادی که آگاهی از نیازمند‌بودن‌شان به دیگران را سرکوب می‌کنند اغلب به غذا، الکل، و مواد مخدر روی می‌آورند. یکی از نیروهای ناهشیاری که اغلب در شخصیت معتادان دیده می‌شود این است که آن‌ها به یک «ماده» تمایل دارند، یعنی هرچیزی که بتوانند بخرند و کنترلش کنند، نه چیزی که غیرقابل‌اعتماد باشد، مثل رابطۀ انسانی.

اگر شما هم درگیر مشکلِ خوردن یا مواد مخدر هستید، احتمالاً دارید نیازی را در وجودتان سرکوب یا انکار می‌کنید، نیازی که مربوط به ارتباط با دیگران است. اگر به رابطۀ جنسی تمایل کمی دارید یا اصلاً تمایلی ندارید، به‌احتمال‌بسیار نیاز جنسی‌تان را سرکوب کرده‌اید. به همین شکل، اگر بیش‌از‌حد فیلم‌های هرزه‌نگاری تماشا می‌کنید، خصوصاً وقتی که ازدواج کردید یا رابطۀ عاشقانه دارید، احتمالاً دارید نیاز و وابستگی‌تان را به شخص دیگر برای ارضای نیاز جنسی‌تان انکار می‌کنید - چون خودتان به‌تنهایی هم می‌توانید از پس این نیاز برآیید! اگر برای‌تان دشوار است که به دیگران نزدیک شوید، احتمالاً به این علت است که نیازمند‌بودن به دیگران برای‌تان غیرقابل‌قبول است. افرادی که به خود می‌گویند که نیاز چندانی به دوست، روابط صمیمی و یا رابطۀ جنسی ندارند درحال انکارند.

کتاب چرا آن کار را کردم؟
چاپ هفتم

نویسنده: #جوزف_برگو
مترجم: #حامد_حکیمی

👉@hamedhakimi8
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
در دیگران به دنبال هرچیزی بگردیم آن را پیدا می‌کنیم...
چه اتفاقی می‌افتد که بعد از گرفتن یک تصمیم، احساس گناه شدیدی داریم؟ چه اتفاقی می‌افتد که بعد از اینکه رفتاری از ما سر می‌زند، این‌قدر با خودمان در تعارض قرار می‌گیریم؟ چرا وقتی به نظر می‌رسد همه‌چیز در زندگی ما طبق برنامه و خوب است، احساس خستگی، بی‌رمقی، بی‌حالی، بدن‌درد یا خستگی روانی توضیح‌ناپذیری داریم؟ اگر این پرسش‌ها، ابهام‌ها و خستگی‌ها ادامه‌دار باشند، احتمالاً گرفتار پدیده‌هایی هستیم که خارج از هشیاری ماست و ما را تحت سلطۀ خود درآورده است.

نشانۀ سلطه یک احساس ناخوشی عمیق و دائمی است. سلطه می‌تواند مقطعی باشد، مثل شخصی که تحت سلطۀ مواد مخدر، دارو، بیماری، و یا یک هیجان خاص مثل خشم، آزردگی و ناامیدی است. از طرف دیگر، سلطۀ یک شخص روی فردی دیگر می‌تواند ادامه‌دار باشد که در اینجا بحث بازی قدرت پیش می‌آید. نویسنده در این کتاب به بررسی این سلطۀ دوم می‌پردازد و به‌طور مشخص بازی‌دادن، سوءاستفاده از قدرت، تلقین‌کردن یک فکر به دیگری، و «زندانی‌کردن ذهن دیگری» را در بستر خانواده‌ها، زوج‌ها و گروه‌ها تحلیل می‌کند.

از کتاب فرار از زندان عاطفی
نویسنده: ساوریو تاماسلا
مترجم: حامد حکیمی

ترجمه از فرانسوی

انتشارات پندار تابان

👉@hamedhakimi8
ما به مفاهیم نیاز داریم، اما نباید مدام تحت سلطه و وابستگی آن‌ها باشیم. من از مفاهیمی که ادعا می‌کنند همه‌چیز را روشن ‌می‌سازند دوری می‌کنم، این مفاهیم محصول یک تفکر عینیت‌نایافته‌اند.
(ژان برتران پُنتالیس)

👉@hamedhakimi8
بسیاری از افراد، خصوصاً خانم‌های چهل و پنجاه ساله، پس از اینکه می‌بینند در سطح ناهشیار و پنهانی به خانواده‌شان وفادار بوده‌اند، با شورواشتیاق، به تحصیل یا کار یا دیگر علایق‌شان بازمی‌گردند.

من خیلی دوست داشتم به دانشگاه بروم، اما پدرم به هر طریقی متوسل می‌شد تا من را منصرف کند. نهایتاً به من گفت که توانش را ندارم. خوشبختانه من فهمیدم که این مسئله مربوط به رنج و ناامیدی او در کودکی است و ربطی به من ندارد. او خیلی بااستعداد بود، اما همین پیامی را که به من می‌داد خودش از پدرش گرفته بود. یکی از مزایای بزرگ‌شدن در دهۀ شصت [میلادی] این بود که فهمیده بودم نباید به نصیحت‌های افراد بالای سی‌سال گوش بدهم.

همین پدیده را در دانشجویانی هم دیده‌ام که خانواده‌شان به آموزش اهمیتی نمی‌دهند یا آن را برای دختران مناسب نمی‌دانند. سنگینی این انتظارات و وفاداری‌های نهفته در پسِ آن اغلب به تعارض‌های درونی شدید منجر می‌شود. دانشجویان بااستعدادی را دیده‌ام که، درحالی‌که فقط یک ترم از درس‌شان باقی مانده یا فقط جلسۀ دفاع دکتری‌شان مانده، درس و دانشگاه را رها کردند. چون مدرک دانشگاهی معنای نمادینی دارد که مخالف حس وفاداری آن‌ها به خانواده است، درنتیجه نمی‌توانند آن را بپذیرند. رهاشدگی، حتی در بزرگسالی هم، بسیار دردناک است، بنابراین، آن‌ها تلاش‌های‌ قبلی‌شان را در‌جهت فردیت‌یافتن ضایع می‌کنند تا در وفاداری‌شان به خانواده خللی وارد نشود.

بسیاری از مراجعان من، خصوصاً خانم‌هایی که در دهۀ چهارم و پنجم زندگی هستند، وقتی وفاداری پنهان‌شان به خانواده را می‌بینند، با شورواشتیاق، به تحصیل یا کار یا دیگر علایق‌شان بازمی‌گردند. خوشحالم که می‌توانم آن‌ها را در رسیدن به رؤیاهای‌شان یاری کنم؛ این هم از مزایای راهنما یا درمانگر بودن است.


کتاب چرا روان‌درمانی مؤثر است؟
چاپ سوم

نویسنده: #لوئیس_کازولینو
مترجم: #حامد_حکیمی

👉@hamedhakimi8
من در‌مورد خودم احساس خوبی دارم چون اصلاً شبیه تو نیستم.
وقتی داشتم این کتاب را می‌نوشتم، مطالب و مقاله‌های بسیاری را یافتم که مردان و زنانی را به تصویر می‌کشید که می‌خواستند به دنیا ثابت کنند که دیگر از وزن‌شان، گرایش جنسی‌شان، هویت جنسی‌شان، طلاق‌‌شان، سقط جنین، اعتیاد، بیماری روانی، ناتوانی جسمی، یا تجاوزی که به آن‌ها شده شرمنده نیستند. شرم‌زدایی تبدیل شده به روح زمانۀ ما و ویژگی اصلی دوران ماست. اکنون بسیاری از مردم شرم اجتماعی را نیروی ستمگری می‌دانند که باید با آن مقابله کرد. چیزی که من را متعجب کرد حجم عظیم مقالاتی بود که اصرار داشتند بگویند این دیگران‌اند که باید شرم کنند. نویسندگان انگشت‌شان را به‌ سمت مرتجعان، چندهمسران، بیگانه‌هراسان، پزشکانی که به بیماران چاق‌شان احساس شرم می‌دهند، صنعت‌گران حریص، افرادی که بی‌شرمانه مالیات نمی‌دهند، سیاستمداران بی‌ملاحظه، قاتلانی که احساس پشیمانی نمی‌کنند، والدین بی‌توجه و... نشانه می‌گرفتند.

ما اغلب، ازطریق شرمنده‌کردن دیگران، از ارزش‌هایی مانند شکیبایی و مدارا، شفقت، انصاف و مسئولیت اجتماعی حمایت می‌کنیم.

در سال‌های اخیر، شرم در حوزۀ سیاست تبدیل به یک سلاح شده است. هر حزبْ طرف دیگر را وقیح می‌داند و اصرار دارد که حزب مخالف باید از موضع سیاسی خود خجالت بکشد. صاحب‌نظران و نویسندگان نامه‌ها اصرار دارند که اعضای فلان حزب سیاسی باید برای داشتن چنین یا چنان عقیده‌ای که آن نویسنده با آن مخالف است شرم کنند. این اتهامات آشکارا، و گاهی پنهانی، از ارزش‌هایی حمایت می‌کند که نویسنده با آن موافق است. لحن این نویسندگان اغلب گستاخانه و حق‌به‌جانب است. آن‌هایی که از قربانیان سرکوب‌شدۀ شرم اجتماعی دفاع می‌کنند اغلب نظرشان را با همان وقاحت و حق‌به‌جانبی گروه دیگر ابراز می‌کنند.

در سطح روان‌شناسی فردی، وقتی سرپیچی از شرم با تلاش برای ایجاد شرم در دیگران همراه می‌شود‌، اغلب نشان‌دهندۀ نوعی غرور کاذب است: یعنی من در‌مورد خودم احساس خوبی دارم چون اصلاً شبیه تو نیستم. این شبیه این است که فرد شرمش را روی دیگری تخلیه می‌کند و بقیه را مجبور می‌کند تا شرمش را تحمل کنند. سرپیچی از شرم، در دفاعی‌ترین حالتش، جایگزین سرزنش و تحقیر می‌شود تا احساس ارزشمندی برای آن شخص پدید آورد. افرادی که بیش‌ازحد به سرپیچی از شرم و شرم‌زدایی تکیه می‌کنند ممکن است در تلاش برای مقابله با شرم تحمل‌ناپذیرشان منزوی‌تر و حق‌به‌جانب‌تر شوند و بیشتر دیگران را قضاوت کنند.



از کتاب شرم‌کاوی


نویسنده: #جوزف_برگو
مترجم: #حامد_حکیمی

👉@hamedhakimi8
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
کسانی که در گذشته با افراد نارسیست (خودشیفته) در ارتباط بودند، چه در ارتباط با والدین و چه در رابطۀ عاطفی، ممکن است بیش‌از‌حد عذرخواهی کنند، حتی در مواقعی که مقصر نیستند.
👉@hamedhakimi8
ما فقط می‌خواهیم شاد باشیم، اما شادی مقصدی نیست که بتوانیم به آن برسیم و تا پایان عمر همان‌جا بمانیم.

همه می‌خواهند شاد باشند و به دیگران عشق بورزند. کاملاً هم طبیعی‌ست. اتفاقاً برای رسیدن به این شادی توصیه‌های حرفه‌ای هم کم نداریم. کافی‌ست به نزدیک‌ترین کتابفروشی محل‌تان بروید و سری به قفسۀ پرفروش‌هایش بزنید تا هم مسیر خوشبختی را بیابید و هم در عشق بی‌قید‌وشرطْ غوطه بخورید. در همان قفسه‌ها، کتاب‌هایی هم خواهید یافت با عنوان «غلبه بر... »؛ برای نمونه «غلبه بر احساسات منفی»، «غلبه بر افسردگی» و انواع و اقسام غلبه‌های دیگر! من این تمایل شدید به شاد‌بودن، عشق‌ورزیدن و اصطلاحاً «دُور زدن» احساسات دردناک را درک می‌کنم، اما در این کتاب، نگرش متفاوتی برای کنارآمدن با هیجانات ارائه می‌دهم.

احساسات تجاربی هستند موقت و گذرا؛ می‌آیند و می‌روند و هیچ‌کس نمی‌تواند یک احساس خاص را تا ابد داشته باشد. درنتیجه، «شادیْ» حالت روحی یا مقصدی نیست که شما بتوانید به آن برسید و تا پایان عمر همان‌جا بمانید. حتی اگر ازدواج موفقی هم داشته باشید و عاشق شغل‌تان باشید، باز مرگ ممکن است یکی از عزیزان‌تان را از شما بگیرد. حتی اگر به سطح بالایی از موفقیت و رضایت‌خاطر رسیده باشید، باز ممکن است رکود اقتصادی همه‌چیز را برهم‌زند، ترافیک اعصاب‌تان را به‌هم بریزد، فروشنده گستاخی کند، پروازتان کنسل شود و خلاصه اتفاقات ناگواری از این دست برای‌تان پیش بیاید. ناکامی، ناامیدی، خشم، ناراحتی و اندوه بخش‌های جدایی‌ناپذیر تجارب انسانی است. درنهایت هم، مرگ حتمی‌ست و همه باید با آن مواجه شویم.

یکی از اولین چالش‌هایی که با درمانجویان جدیدم دارم این است که آن‌ها را متقاعد کنم که هیچ راه گریزی از برخی احساسات دردناک وجود ندارد. خود من هم زمانی که تازه تحت روان‌درمانی قرار گرفته بودم، مدام به درمانگرم می‌گفتم: «من فقط می‌خوام شاد باشم.» او هم اغلب این سؤال را از من می‌پرسید: «دوست داری بفهمی که واقعاً چه احساسی داری؟ یا فقط می‌خوای یک احساس خاص و تکراری داشته باشی؟» در این سال‌ها، مراجعانم هم بارها این جمله را به من گفته‌اند و من هم همان پاسخی را به آن‌ها داده‌ام که درمانگرم به من می‌داد.


از کتاب چرا آن کار را کردم؟
چاپ هفتم

نویسنده: #جوزف_برگو
مترجم: #حامد_حکیمی

👉@hamedhakimi8
ما گاهی، با صرف‌نظرکردن از هرگونه جاه‌طلبی و بلندپروازی، از شرم اجتناب می‌کنیم. اگر شما آرزوی رسیدن به هیچ چیز را نداشته باشید، دیگر خیال‌تان راحت است که هیچ‌گاه احساس شرم نخواهید کرد. افرادی که انگیزه ندارند، توانایی برنامه‌ریزی برای آینده را ندارند یا تنبل به نظر می‌رسند، ممکن است ترس از شرم ناشی از انتظارات برآورده‌نشده داشته باشند: اگر هیچ انتظاری نداشته باشید، اگر هیچ هدفی نداشته باشید، پس دیگر هیچ‌گاه اسیر ناامیدی نخواهید شد.

بی‌میلی به دوست‌یابی و برقراری رابطه ممکن است ریشه در ترس از شرم داشته باشد. بسیاری از مردم منزوی می‌شوند چون به نظرشان ابراز علاقه به دیگران غیرممکن است. آن‌ها به‌جای اینکه بپذیرند که ممکن است طرد شوند (عشق یک‌طرفه)، به دنبال تنهایی می‌روند و معتاد به کار می‌شوند و زمانی که تمایل به برقراری ارتباط بیش‌ازحد برای‌شان تهدیدکننده می‌شود، به بی‌تفاوتی پناه می‌برند.

اکثر ما گه‌گاه، ازطریق بی‌تفاوت نشان‌دادن خودمان، از شرم دوری می‌کنیم. آیا تا‌به‌حال برای‌تان پیش آمده که به کسی علاقه‌مند شوید ولی چون به این نتیجه رسیدید که علاقه‌تان دوطرفه نیست (عشق یک‌طرفه)، آن را پنهان کرده باشید؟ آیا تابه‌حال پیش آمده که شما را به مهمانی دعوت نکرده باشند (طردشدگی) و شما هم سعی کنید خودتان را بی‌تفاوت نشان دهید؟ آیا پیش آمده که همکارتان به‌جای شما سِمت بالاتری بگیرد (انتظارات برآورده‌نشده) و شما بگویید «من اصلاً از اولشم اون سِمت رو نمی‌خواستم»؟ اکثر ما، دست‌کم یک‌بار در زندگی،‌ از بی‌تفاوتی‌ در حکم ابزاری برای کاهش شرم استفاده کرده‌ایم.

پشت چنین بی‌تفاوتی ظاهری‌ای که معمولاً با تحقیر هم همراه است اغلب یک حس برتری پنهان است. دن سبک زندگی بی‌قیدانه‌اش را برتر از شغل پشت‌میزنشینیِ نُه تا پنج می‌دانست و وقتی دوستش دیلان یکی از همین شغل‌ها نصیبش شد، او را تحقیر می‌کرد. بااینکه نووا در حسرت این بود که با یک نفر زیر یک سقف زندگی کند و رابطۀ متعهدانه‌ای داشته باشد، اما روابط زناشویی را خوار می‌شمرد و اصرار داشت که رابطۀ جنسی بدون روان‌گردان‌ها‌ کسل‌کننده است. وقتی او تحت تأثیر روان‌گردان‌ها بود، در آسمان‌ها سیروسیاحت می‌کرد و از روی ابرها برای ساکنان فانی و بدبختِ زمین دست تکان می‌داد.

درحالی‌که بی‌تفاوتی نشان‌دهندۀ فقدان میل است، حقارت یک پله فراتر می‌رود و اصرار دارد که بگوید آن چیز موردعلاقه هیچ ارزشی ندارد. جو موران، که خودش خجالتی بود، اعتقاد داشت که «آنچه باعث خجالتی‌بودن افراد می‌شود آن بخش‌ پنهان ماست که تصور می‌کند بیشترِ گفت‌وگو‌های اجتماعی درواقع مناسکی پوچ و بی‌معناست که صرفاً برای پرکردنِ سکوتِ آزاردهنده است.» او همچنین درمورد «اعتماد عجیبی که افراد خجالتی را از پا درمی‌آورد صحبت می‌کند، یعنی این حس که آن‌ها دارند از تزویر و ریا فرار می‌کنند و از زیر بار زندگی اجتماعی شانه خالی می‌کنند.» خجالتی‌ها هم، مثل همۀ مردم، در آرزوی روابط انسانی هستند و می‌خواهند عضوی از جمع باشند. وقتی درد احساس تعلق‌ خاطر نداشتن به جمع برای‌شان تحمل‌ناپذیر می‌شود، ممکن است به تکبر و حقیرشمردن دنیایی که آن‌ها را طرد کرده پناه ببرند.

افرادی که توسط دیگر هم‌سن‌وسالان‌شان طرد می‌‌شوند هم گاهی اوقات به خودبرتربینی و تحقیر دیگران پناه می‌برند و بچه‌معروف‌ها را، اگر دختر باشند «خوشگل‌های خنگ»، و اگر پسر باشند «کله‌پوک» توصیف می‌کنند. مردان هم‌جنس‌گرا که خود را «خودی» حس نمی‌کنند ممکن است گاهی همۀ دگرجنس‌گرایانی را که آنان را طرد کرده‌اند به دیدۀ تحقیر ببینند. هرکسی راهی پیدا می‌کند تا آن‌هایی را که احساس بدی در او به وجود آورده‌اند خوار کند و به آن‌ها القابی مانند «تازه‌به‌دوران‌رسیده‌ها»، «ندیدبدیدها» و «دکترهای دوزاری» بچسباند.
اکثر ما هم ممکن است در زندگی‌مان دست‌کم یک‌بار در موقعیت آن گربه‌ای که دستش به گوشت نمی‌رسید قرار بگیریم. بی‌تفاوتی و تحقیرکردن به ما کمک می‌کند که وقتی احساس می‌کنیم طرد شدیم و دوست‌مان ندارند یا به جایگاهی که می‌خواستیم نرسیدیم، از احساس شرم در امان بمانیم.


از کتاب شرم‌کاوی


نویسنده: #جوزف_برگو
مترجم: #حامد_حکیمی

👉@hamedhakimi8
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
چک‌کردن چندبارۀ قفل درها رفتاری است که ممکن است مربوط به وسواس باشد. اما جدای از وسواس، گاهی افرادی که در گذشته با افراد نارسیست (خودشیفته) در ارتباط بودند، چه در رابطه با والدین و چه در رابطۀ عاطفی، ممکن است تمایل به چک‌کردن چندبارۀ قفل در داشته باشند. در این حالت، این عادت مکانیسمی است برای داشتن احساس امنیت و بازپس‌گرفتن احساس کنترل روی محیط.


#رواندرمانی #روانکاوی #حامد_حکیمی

👉@hamedhakimi8
انکار نیاز جنسی
برای بسیاری از ما دشوار است که بپذیریم نیازمندیم و باید به دیگران تکیه کنیم تا نیازهای‌مان برآورده شود. علت آن این است که تجارب اولیۀ وابستگی ما بسیار آسیب‌زا یا به‌شدت غیرقابل‌‌اعتماد بوده است. درنتیجه، ممکن است آگاهی از نیازهای‌مان را سرکوب کنیم و به‌شکل افراطی مستقل و خودبسنده شویم. ممکن است اصلاً انکار کنیم که نیاز یا خواسته‌ای داریم.
اگر شما هم درگیر مشکلِ خوردن یا مواد مخدر هستید، احتمالاً دارید نیازی را در وجودتان سرکوب یا انکار می‌کنید، نیازی که مربوط به ارتباط با دیگران است. اگر به رابطۀ جنسی تمایل کمی دارید یا اصلاً تمایلی ندارید، به‌ احتمال‌ بسیار نیاز جنسی‌تان را سرکوب کرده‌اید. به همین شکل، اگر بیش‌از‌حد فیلم‌های هرزه‌نگاری تماشا می‌کنید، خصوصاً وقتی که ازدواج کردید یا رابطۀ عاشقانه دارید، احتمالاً دارید نیاز و وابستگی‌تان را به شخص دیگر برای ارضای نیاز جنسی‌تان انکار می‌کنید - چون خودتان به‌تنهایی هم می‌توانید از پس این نیاز برآیید! اگر برای‌تان دشوار است که به دیگران نزدیک شوید، احتمالاً به این علت است که نیازمند‌بودن به دیگران برای‌تان غیرقابل‌قبول است. افرادی که به خود می‌گویند که نیاز چندانی به دوست، روابط صمیمی و یا رابطۀ جنسی ندارند درحال انکارند.

از کتاب چرا آن کار را کردم؟
چاپ هفتم

نویسنده: #جوزف_برگو
مترجم: #حامد_حکیمی

👉@hamedhakimi8
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ان کلوتیلد زیگلر، روان‌کاو، در این ویدئو توضیح می‌دهد که چگونه افرادی که در کودکی مورد سوءاستفاده و بدرفتاری قرار گرفتند در بزرگسالی سناریوی بدرفتاری را با شریک‌های عاطفی‌شان بازتولید می‌کنند. بعد به این نتیجه می‌رسند که همۀ مردها یا زن‌ها سوءاستفاده‌گرند.


#رواندرمانی #روانکاوی #حامد_حکیمی

👉@hamedhakimi8
«هیچ‌کدام از اتفاقات گذشته، چه منصفانه باشند و چه غیرمنصفانه، هیچ‌گاه از بین نمی‌روند. خودِ زمان هم، که پدر همه چیز است، نمی‌تواند جلو آن‌ها را بگیرد و از وقوع مجدد آن‌ها جلوگیری کند.»

👉@hamedhakimi8
بودا این حقیقت را به ما آموخت که زندگی یعنی رنج‌کشیدن. ناامیدی و رنج جزء جدایی‌ناپذیر انسان‌بودن است. همین موضوع را، البته با چاشنی فلسفیِ کمتر، در فیلم عروس شاهزاده می‌شنویم. مرد سیاه‌پوش به باترکاپ می‌گوید: «سرور من! زندگی رنج است. هرکس نظر دیگری دارد، حتماً دارد چیزی می‌فروشد.» برای نمونه، امروز صنعت داروسازی ادعا می‌کند که می‌تواند رنج روان‌مان را با یک قرص، یا ترکیبی از قرص‌ها، کاهش دهد. این دیدگاه در حوزۀ سلامت روان در کشورهای غربی رایج است و نتیجۀ آن چیزی نیست جز میلیاردها دلار پول که به جیب شرکت‌های داروسازی می‌رود. در این کتاب، سعی کردم نگرش متفاوتی را برگزینم و با آن مرد سیاه‌پوش تقریباً موافقم. به گمان من، زندگی سراسر رنج نیست، اما خالی از رنج هم نیست.


از کتاب چرا آن کار را کردم؟
چاپ هفتم

نویسنده: #جوزف_برگو
مترجم: #حامد_حکیمی

👉@hamedhakimi8
زندگی سراسر رنج است. هرکس نظر دیگری دارد، حتماً دارد چیزی می‌فروشد.


👉@hamedhakimi8
Telegram Center
Telegram Center
Channel