بِبَریدم در یک کِشتی،
در یک کُهنآرامْ کِشتی،
در سینهیِ آن، یا اگر میخواهید، در کفِ موج،
و گُم کُنیدَم، در دور، در دور.
در یراق زمینهای کُهَن.
در مخملِ فریبندهیِ برف.
در نَفَسِ چند سگِ گِردِ هم آمده.
در فوج از توان افتادهیِ برگهایِ مُرده.
بِبریدم بدون شکستنَم، در بوسهها،
در سینههایی که بر آیند و نفس کِشند،
در فرشهایِ کفِ دستها و خندهیِ آنها،
در دالانهایِ استخوانهایِ دراز و مَفصلها.
بِبَریدَم، یا بهتر، خاک کنیدَم.
— هانری میشو، فَضایِ اندرون
ترجمهیِ محمود مسعودی
Henri Michaux, Untitled, 1961
@mohhakat