هنگام که گریه میدهد ساز
هنگام که گریه میدهد ساز
این دود سرشت ابر بر پشت...
هنگام که نیل چشم دریا
از خشم به روی میزند مشت...
زان دیر سفر که رفت از من
غمزهزن و عشوهساز داده
دارم به بهانههای مأنوس
تصویری از او بهبر گشاده.
لیکن چه گریستن، چه طوفان؟
خاموش شبی است. هر چه تنهاست.
مردی در راه می زند نی
وآواش فسرده برمیآید.
تنهای دیگر منم که چشمم
طوفان سرشک میگشاید.
هنگام که گریه میدهد ساز
این دود سرشت ابر بر پشت.
هنگام که نیل چشم دریا
از خشم به روی میزند مشت.
[۱۳۲۷]
ـــ نیما یوشیج، مجموعه اشعار فارسی، نشر نگاه، ۱۳۸۸، ص ۶۷۹-۸۰.