یادداشت های شاهنامه خالقی مطلق

Channel
Logo of the Telegram channel یادداشت های شاهنامه خالقی مطلق
@shahnameh1000Promote
1.67K
subscribers
از یادداشت ها، مقالات و سخنرانی های دکتر جلال خالقی مطلق پروانه اسماعیل زاده @Parvaneh_esm @shahnameh1000
پاسخ به پرسش یکی از اعضای گرامی کانال در باره نظر دکتر خالقی در باره‌ی مذهب فردوسی و معرفی منابع در این مورد 👆
ادمین
سی نکته در ابیات شاهنامه1- خالقی.pdf
277.6 KB
سی نکته در ابیات شاهنامه - قسمت اول
دکتر جلال خالقی مطلق
آینده؛ سال دهم؛ تیر و مرداد ۱۳۶۳

قسمت سوم: بررسی بیت‌های الحاقی در قطعه‌ی گفتار اندرستایش پیامبر
صفحه ۵۷۸ تا ۵۸۱
@shahnameh1000
بیت‌های برافزوده کاتبان  در زیرنویس بیت شماره ۹۵ از " گفتار اندر ستایش پیغمبر" ص ۱۰ دفتر یکم جلال خالقی مطلق

در باره‌ی بودگی یا افزودگی چهار بیتی که پس از بیت ۹۵ در بیشتر دستنویس‌های شاهنامه در ستایش سه خلیفه‌ی نخستین آمده است سخن بسیار گفته اند.... این چهار بیت را نخست نه به دلیل مذهب فردوسی، بلکه به دلایل لغوی و سبکی افزوده‌ی دیگران میدانم و اگر این دلایل نبود، آنها را با وجود تشیع فردوسی به متن می بردم:...


با الحاقی بودن این بیت‌ها ثابت می گردد که فردوسی نه اهل تسنن بود و نه شیعه‌ی زیدی، بلکه شیعه‌ی اسماعیلی( نظر زریاب خویی) و یا شیعه‌ی دوازده‌امامی (نظر مهدوی دامغانی) . نگارنده نظر دوم را محتمل‌تر می‌دانم.

جلال خالقی مطلق
یادداشت های شاهنامه دفتر دهم ص۱۸ و ۱۹

@shahnameh1000
جای گُل در فرهنگ ایران کهن.pdf
1.5 MB
مقاله جای گُل در فرهنگ ایران؛ جلال خالقی مطلق؛ درج در کتاب: جشن‌نامه استاد اسماعيل سعادت؛ تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی؛ ۱۳۸۷

🔸 فایل این مقاله برای نخستین‌بار است که منتشر می‌شود.

کانون پژوهش‌های شاهنامه


@shahnameh_ferdowsi

@shahnameh1000
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بیستم شهریورماه، زادروز جلال خالقی مطلق (۱۳۱۶)
@theapll
نگه کن که تا چاره‌ی کار چیست/ برین خستگی‌ها بر آزار کیست، (از هشت جلدی)

[ب ۱۱۵۰ دوم] از این مصراع معنی درستی به دست نمی‌آید و دگرنوشت‌ها نیز کمکی نمی‌کنند. در فرهنگ‌ها آزار به معنی «غم، اندوه، تیمار» نیز معنی شده است. اگر این واژه در اینجا بدین معنی به کار رفته باشد، معنی مصراع روشن است: «برای درمان این زخم‌ها چه تیماری باید خورد؟» که در این صورت باید در مصراع دوم چیست خواند، نگارنده گواه دیگری برای آزار در این معنی نمی‌شناسد. دیگر اینکه چرا شاعر تیمار به کار نبرده است؟ از سوی دیگر عین این مصراع در خود شاهنامه باز هم آمده است (← سوم ۱۸۶/۱۳۳۴). از این رو شاید آزار به معنی «دردی که از درمان زخم می‌رسد» به کار رفته باشد. آقای پژمان فیروزبخش (نامهٔ ۵ آذر ۱۳۹۱) آزار را در اینجا به معنی «مرهم» می‌گیرند و در گواه آن بیتی از دانشنامه حکیم میسری (ص ۱۷۰) می‌آورند: که آب از خایگان او برون آر + به نیش و گر بر او اندای آزار، که آزار اندودن یعنی «مرهم نهادن». به نظر ایشان مصراع دوم این بیت و نیز مصراع دوم بیت ۱۳۳۴ در داستان کاموس کشانی چنین است: بر این خستگی‌ها بر آزار چیست؟ یعنی: «مرهم این زخم‌ها چیست؟». - اگر در کار پیرایش متن، بر دانش و روش، خیالِ بکر نیز افزوده گردد نور علی نور است. ایشان این هر سه را توأمان دارند و بر سر آنها فروتنی را نیز.
جلال خالقی مطلق
یادداشت‌های شاهنامه، ۱۳۹۳؛ دفتر یازدهم آویزه‌ها ص ۱۰۵

نگه کن که تا چاره‌ی کار چیست/ بر این خستگی‌هابر آزار چیست، (از ویرایش چاپ سخن بیت ۱۱۴۷)

@shahnameh1000
معرفی دستنویسهای شاهنامه-خالقی.pdf
1.6 MB
معرفی و ارزیابی برخی از دستنویس های شاهنامه

دکتر جلال خالقی مطلق

ایران نامه ؛ بهار ۱۳۶۴؛ شماره ۱۱
@shahnameh1000
جهان را چو باران به بایستگی
روان را چو دانش به شایستگی

زادروز استاد خالقی فرخنده باد

بیستم شهریور ۱۴۰۳
@shahnameh1000
در شاهنامه واژه‌های اورنگ، اورند و اروند در بیشتر جاها به یکدیگر گشتگی یافته‌اند. واژهٔ سوم به معنی "افسون و نیرنگ" و هر دو واژهٔ نخستین به معنی " زیبایی و شکوه" به کار رفته‌اند.

یادداشت های شاهنامه خالقی مطلق دفتر یازدهم ص ۲۰۹


@shahnameh1000
:
جهان را همه چون تنِ خویش خواه

[ب ۱۱۸۵.دوم] آقای خطیبی در نامه‌ای (بی‌تاریخ) دربارۀ مصراع دوم این بیت به نگارنده نوشته اند: "... آیا سعدی در بیت معروف بنی‌آدم اعضای یک پیکرند، از این بیت تأثیر نپذیرفته است؟ آیا بر اساس این بیت نمیتوان گفت ضبط یک پیکرند درست است، نه یکدیگرند؟"


خالقی مطلق، جلال؛ یادداشت‌های شاهنامه؛ ج10؛ ص۱۸۶

*داستان نوشین‌روان مصرع دوم بیت۱۱۸۵ هشت جلدی و بیت ۱۱۸۶ چهارجلدی

@dr_khatibi_abolfazl
[ب ۷۴. یکم] در همه دستنویس‌های شاهنامه و ترجمۀ بنداری و غررالسیر و دیگر جاها بشوتن آمده است، ولی این نام در اوستا Pēšyōktanīr و در پهلوی pēšōtan است و از اینرو باید آنرا در شاهنامه به زیر بای فارسی خواند. به گزارش روایات زردشتی پشوتن با خوردن شیر از دست زردشت بیمرگ شده است. او در شمار جاودانان در کنگ‌دژ به سر میبرد. یوستی نام او را "دارندۀ تنی چون جغد" معنی کرده است و شاید مانند کردن او به جغد به سبب دانایی او بوده باشد. برای نام او معنی "بندی‌تن" نیر گفته‌اند این نام در میان پارسیان رواج دارد. دربارۀ او ← یشت ۲۴؛ دینکرد (کتاب هفتم)؛ بندهشن (بخش ۳۲)؛ زراتشت نامه.

یادداشت های شاهنامه خالقی مطلق دفتر دهم ص ۲۵۴
#نام

@shahnameh1000
خطبه داستان هفت خوان اسپندیار- بیت ۱ تا ۲۰:

[ب ۲۰] بخش آغازین این خطبه یعنی ده بیت نخستین، یکی از توصیف‌های زیبای طبیعت در شاهنامه است. ما در این توصیف یکبار دیگر گواه احساس شاعری هستیم که در آغوش طبیعت زندگی میکند و با آن هم‌نفس است. شاعر طبیعت را به گونۀ طبیعی و زندۀ آن می‌بیند ولی آنرا رنگین توصیف میکند و در آن دم زندگی میدمد و و آنرا به سخن در میاورد: شبی است پر رعد و برق و بارانی. گویی آسمان خشمگین و اندوهگین است و به سوگواری سرود مغانی میخواند. ولی بامدادان با تابش خورشید، دیگر از آن اندوه شبانه اثری نیست. آسمان درخشان و خندان است. باران شبانه طبیعت را شسته، هوا را به نرمی دیبا و زمین را به زیبایی نگارۀ مانی درآورده است. آسمان با نرگس سیاه چشم که از باران شبانه شاداب گشته است، به سخن در میاید و به او میگوید: من دوش از عشق تو گریان بودم و نه از درد، و می افزاید: تا آسمان نبارد و نگرید، زمین نروید و نخندد! بدین ترتیب، توصیف طبیعت که نخست اندوهگین است، پایانی خوش فرجام می‌یابد، هم از اینرو که ستایش ممدوح را به دنبال دارد و هم از اینرو که داستان با پیروزی اسفندیار به پایان میرسد. مانند همین توصیف طبیعت را در خطبه داستان "رستم و اسفندیار" نیز داریم، ولی در آنجا مناسب پایان بدفرجام داستان، توصیف خطبه نیز تا پایان اندوهگین میماند.


یادداشت های شاهنامه خالقی مطلق دفتر دهم ص ۲۵۳

@shahnameh1000
زمین گر گشاده کند راز خویش / بپیماید اندازه‌ی کازِ خویش،
کنارش پر از تاج‌داران بود/ بَرَش پر ز خون سُواران بود!
پر از مرد دانا بود دامنش/ پر از خوب‌رخ چاکِ پیراهنش!
چه افسر نهی بر سرت‌بر، چه ترگ / بر او بگذرد پرّ و پیکان مرگ!

نوشین روان
۸۰۷ تا ۸۱۰ چاپ سخن
۸۱۲ تا ۸۱۳ هشت جلدی


این گونه بیت های شاهنامه سخنوران پس از فردوسی را سخت متآثر ساخته است، چنانکه مانند مضمون این بیت ها را در اشعار کسانی چون خیّام و نظامی و سعدی و حافظ و فراوان باز می‌یابیم.

یادداشت های شاهنامه دفتر دهم ص ۲۸۵
@shahnameh1000
خرّاد برزین

[ب۱۵۳۶. یکم] یوستی در نامنامه ایرانی (ص۱۷۸) می‌نویسد که اگرچه فرهنگ‌های فارسی این نام را به زبر یکم ثبت کرده‌اند، ولی چون این نام با آتش مقدس آذرخُرّاد یا آذررام‌خُرّاد در شاهنامه یکی است که همان نام آذرخُرّه است از اینرو خرّاد به پیش یکم درستتر است. - و اما این مرد که در پادشاهی پرویز بارها خردمندی و زیرکی او ستوده شده است (← بیت‌های ۱۱۲۹-۱۱۳۴، ۱۱۵۵- ۱۱۵۹، ۱۴۵۰-۱۵۰۴، ۱۵۳۶- ۱۵۳۸، ۲۴۸۸ بجلو)، در زمان هرمزد نیز به زیرکی آوازه داشت و ساوه شاه را فریفت ← هفتم ۵۱۳ / ۵۸۴ بجلو). در زمان شیرویه، او مردی پیر، ولی همچنان کوشا و ارجمند بود (هشتم ← 18/324 بجلو). او گویا از نواحی شمال ایران بود. چون بهرام چوبین مردم شهر او را ماهی‌فروش و خود او را ماهیگیر مینامد (← هفتم ۵۳۱ / ۷۹۷ - ۷۹۹). او همچنین در ایجاد دشمنی میان هرمزدِ بدبین و بهرام مغرور بی‌تأثیر نبوده است و سرانجام همین مرد است که به فرمان پرویز به پیامبری پیش خاقان میرود و زن او خاتون را بر ضد بهرام میفریبد تا بهرام به قتل میرسد ( ← بیت ۲۴۸۶) بجلو). نام او در الأخبار الطوّال (ص ۸۰ و دیگر جا)، نهاية الأرب (ص ۳۸۶، ۳۸۷، ۳۸۹) و غرر السّیر (ص ۶۷۶) هرمزد جُرابزین و در نهاية الأرب (ص۳۸۲) همچنین یزدک کاتب ثبت شده است. بلعمی در شرح یک رویداد (تاریخ دوم ص ۷۶۸) او را هرمز خرابرزین (→ جزابزین؟) و در جاهای دیگر مردان شاه نامیده است. طبری (تاریخ دوم ص ۱۰۰۱) و ابن بلخی (فارسنامه، ص ۱۰۲) نام او را تنها هرمز نوشته‌اند، ولی در مجمل التواریخ (ص ۷۸ و ۹۶) نام او برابر با شاهنامه خرّاد برزین است. به گمان نگارنده دور نیست که جرابزین گشته همان خرّاد برزین باشد. در منابع غربی، چنانکه نولدکه (تاریخ ایرانیان و تازیان، ص ۲۸۹ پ۱) گزارش کرده است نام او زَلابزان و زَلَبران ثبت شده است چنانکه نولدکه می‌نویسد، به گزارش ثئوفیلاکتوس این مرد را برای مأموریت‌های دشوار برمی‌گزیدند که با آنچه دینوری و ثعالبی و ابن بلخی دربارۀ زیرکی و هوشمندی و مکّاری او نوشته‌اند سازگار است و توصیف‌های شاهنامه را دربارۀ او تأیید میکند و روشن میسازد که این مرد در زمان خود و سالها پس از آن در میان ایرانیان از آوازۀ ویژه‌ای برخوردار بود.

خالقی مطلق، جلال؛ یادداشت‌های شاهنامۀ فردوسی؛ ج ۱۱؛ ص۵۶ ؛ داستان خسرو پرویز

@shahnameh1000
Forwarded from هفت‌ گردان
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
داستان بیژن با منیژه
تهیه و تدوین: کاوس ندایی
@haftgordan
بیژن_و_منیژه_و_ویس_و_رامین_خالقی_مطلق_VOL_02_NO_2_ایرانشناسی_تابستان.pdf
807.6 KB
جلال خالقی مطلق
بیژن و منیژه و ویس و رامین
(مقدمه‌ای بر ادبیات پارتی و ساسانی)
ایرانشناسی تابستان ۶۹ شماره ۲
@shahnameh1000
ب ۳۵۲] در منابع دیگر بخشی از سرگذشت مزدک در پادشاهی قباد و بخشی و از جمله قتل او و پیروان او در پادشاهی انوشروان رخ میدهد. نام او را طبری و برخی دیگر مزدک بامدادان و پیرو مردی به نام زرادشت خُرگان نامیده اند. مسکویه و نویسندۀ نهاية الأرب مزدک را اهل فسا در فارس و بلعمی از نسا در خراسان دانسته اند، ولی طبری فسا را زادگاه زرادشت و مذریه را زادگاه مزدک نوشته است دینوری او را مزدک مازیار و از مردم استخر دانسته است به گزارش این رویدادنگاران زرادشت و مزدک چنانکه در شاهنامه نیز دربارهٔ مزدک آمده ،است معتقد به اشتراک مردم در زن و ثروت بودند موضوع گفتگوی مزدک با قباد و مَثَل مارگزیده و ندادن پادزهر به او آنچنانکه در شاهنامه آمده است، در گزارش ثعالبی نیز هست، ولی در گزارش چکیده رویدادنگاران دیگر .نیست تنها ابن اثیر این نکته را افزون دارد که مزدک خوردن گوشت را حرام کرده بود (دینوری، ص ۶۵ ۶۷ ،طبری ،دوم ص ۸۸۳ - ۸۸۴؛ ۸93 - ۸۹۴ ،بلعمی یکم ص ۶۷۶ - ۶۷۷؛ مسکویه، یکم، ص۱۷۳ -۱۷۴، ۱۸۰؛ ثعالبی، ص ۵۹۵ - ۵۰۶؛ ابن اثیر، يكم، ص ۴۱۳؛ نهاية الأرب ص ،۲۹۵،(۳۰۳ ). چند پژوهش مهم درباره مزدک :نولدکه،" دربارۀ مزدک و مزدکیان"، ترجمۀ بخش ایران تاریخ طبری، ص۴۵۵ ۴۶۷ کریستن سن ،پادشاهی قباد و کمونیسم مزدکی ؛ کلیما، تاریخ جنبش مزدکیان ترجمۀ جهانگیر فکری ارشاد، تهران ۱۳۵۹ ،همو تاریخچهٔ مکتب مزدک ترجمه جهانگیر فکری ارشاد تهران.۱۳۷۱ . دربارۀ مزدک تألیفات دیگری نیز انجام یافته است ولی به گمان نگارنده پژوهش کوتاه نولد که هنوز در رأس آنها قرار دارد.
ب ۳۵۸. یکم] طبری ،دوم، ص (۸۸۸ و برخی منابع دیگر پادشاهی قباد را ۴۳ سال نوشته اند که در آن ۶ سال پادشاهی جاماسپ هم حساب شده است پادشاهی واقعی قباد از ۴۸۸ تا ۵۳۱ یعنی واقعاً ۴۳ سال بود که از این مدت ۲ سال ،آن یعنی از ۴۹۶ تا ۴۹۸ پادشاهی در دست جاماسپ بود.
داستان قباد
بیت 352 از داستان قباد
برداشت از دفتر دهم ص 272

@shahnameh1000
مادر سیاوش

روزی گیو و طوس به همراه چند سوار تا کرانۀ مرزهای توران‌زمین به شکار می‌روند. بیشۀ انبوهی در آنجا نظر آن‏ها را جلب می‌کند. آن‏ها به بیشه‌زار نزدیک می‌شوند و در کمال تعجب دختری ماه‏روی را در آنجا می‌بینند. گیو از او می‌پرسد که از چه خاندانی است و چرا و چگونه به آنجا آمده است. دختر پاسخ می‌دهد که او شب گذشته از دست پدر میخواره‌اش که با خنجر قصد کشتن او را داشته، گریخته است. دخترک از خاندان کرسیوز بود و تبارش به فریدون می‌رسید. او با اسب گریخته بود، ولی اسب او در میانۀ راه از پای درآمده بود و سپس راهزنی به او حمله کرده و دار و ندار او را برده و اکنون دختر به این بیشه‌زار پناه آورده بود، بدین امید که به‌محض اینکه مستی از پدر دور شود، خانواده‌اش به جستجوی او خواهند آمد. گیو و طوس هر دو در صدد به چنگ آوردن دختر برمی‌آیند و میان آن‏ها بر سر دختر کار به ستیزه می‌کشد. هریک از آن‏ها مدعی است که زودتر از دیگری با اسب به آنجا رسیده است و به این خاطر هر‌یک دختر را از آن خود می‌داند. سرانجام به این نتیجه می‌رسند که دختر را بکشند و به اختلاف خود پایان دهند. در این زمان سواری به آن‏ها پیشنهاد می‌کند که دختر را نزد کیکاووس ببرند تا او میان آن‏ها داوری کند. هر دو نفر از این پیشنهاد استقبال می‌کنند و به همراه دختر نزد شاه می‌روند. ولی پادشاه خود به دختر دل می‌بازد و او را به شبستان خود می‌فرستد. آن دختر بعدها پسری ‏می‌زاید که نامش را سیاوش می‌گذارند. رستم کمی بعد از تولد سیاوش او را به زابل می‌برد تا خود به تربیت او بپردازد. این همه اطلاعاتی است که شاهنامه از این زن به دست می‌دهد.
نکتۀ جالب‌توجه در سرگذشت این زن، آن است که شاهنامه کوشیده است تبار او را به فریدون نسبت دهد. دختری که گیو و طوس در بیشه‌زار یافتند، کنیزک زیبارویی بیش نبود. در این بخش شاعر بیت‌هایی از این داستان کوتاه را به توصیف اصل و نسب و دارایی این زن اختصاص داده تا خواننده گمان نبرد که مادر سیاوش نجیب‌زاده نبوده و فقط به خاطرِ زیبایی‌اش به کاخ شاه راه یافته بوده‏ است.

[زن در شاهنامه، دکتر جلال خالقی مطلق، برگردان از آلمانی: مریم رضایی، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۴۰۱، ص ۷۴-۷۵]

بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی

@AfsharFoundation

@shahnameh1000
۱۰- آرمان‌شهر نظامی

نظامی همۀ آنچه را در آثار خود دربارۀ اخلاق نیکو تبلیغ کرده است، در توصیف یک شهرِ آرمانی یا مدینۀ فاضله، که نیست، ولی باید می‌بود، یکجا گرد آورده است. چکیدۀ سخن نظامی چنین است: اسکندر پس از ساختن سدّ اسکندری به شهری می‌رسد «که بسیار کس جُست و آن را نیافت»، یعنی به ناکجاآباد. شهری پر از باغ و آب روان و کشت و درود و گله‌های فراوان، ولی شهر بی پاسبان و گلۀ بی نگهبان. چون یکی از همراهان اسکندر دست به سوی شاخی دراز می‌کند تا میو‌ه‌ای بچیند، در دم تن او چون چوب کمان می‌خشکد. اسکندر به درون شهر می‌رود، شهری می‌بیند آراسته و پُرخواسته، از بس ایمنی بی دروازه، مردمانی مهربان و مهمان‌نواز. و چون اسکندر سبب آن امنیت و آبادانی را می‌پرسد، بدو پاسخ چنین می‌دهند که کار آنها جز بر مدار راستی و درستی نگردد، به دادۀ خداوند خرسند و خشنودند، در غم و شادی و هنگام نیاز، یار و یاور یکدیگرند، هرکس از آنان که زیانی بیند، دیگران آن زیان را از او بردارند، چنان‌که همه در مال و خواسته برابرند. در آن دیار از هر دانه‌ای که بکارند، هفتصد برمی‌گیرند، توکّل به خدا دارند، از سخن‌چینی و غیبت و عیب جستن و خون ریختن و زر و سیم اندوختن و تجسّس کردن در زندگی دیگران به‌دورند. به جانوران آزاری نمی‌رسانند و جز به ‌اندازۀ خوردِ خود شکار نمی‌کنند و از‌این‌رو دد و دام از مردم نمی‌رمند. از بسیارخواری برکنارند، ولی گرسنگی نیز نمی‌کشند. کسی از آنها در جوانی نمی‌میرد، مگر آنکه پیری دررسد که داروی آن جز مرگ نیست. هرکس که از روش آنها برگردد، او را از شهر می‌رانند. اسکندر از کار آنها به شگفتی می‌افتد و با خود می‌گوید که تا آن زمان حکایتی خوب‌تر از آن نشنیده بود و «نه در نامۀ خسروان دیده بود» و می‌اندیشد که اگر پیش از این به دیدار چنین مردمانی رسیده بود، دیگر به گرد جهان نمی‌گشت(اقبالنامه، ص۸۱، بیت۸۱_۱۷۲).

[نظامی گنجه‌ای، دکتر جلال خالقی مطلق، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۴۰۲، ص ۷۶-۷۷]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار
@AfsharFoundation
@shahnameh1000
Telegram Center
Telegram Center
Channel