۱۰- آرمانشهر نظامی
نظامی همۀ آنچه را در آثار خود دربارۀ اخلاق نیکو تبلیغ کرده است، در توصیف یک شهرِ آرمانی یا مدینۀ فاضله، که نیست، ولی باید میبود، یکجا گرد آورده است. چکیدۀ سخن نظامی چنین است: اسکندر پس از ساختن سدّ اسکندری به شهری میرسد «که بسیار کس جُست و آن را نیافت»، یعنی به ناکجاآباد. شهری پر از باغ و آب روان و کشت و درود و گلههای فراوان، ولی شهر بی پاسبان و گلۀ بی نگهبان. چون یکی از همراهان اسکندر دست به سوی شاخی دراز میکند تا میوهای بچیند، در دم تن او چون چوب کمان میخشکد. اسکندر به درون شهر میرود، شهری میبیند آراسته و پُرخواسته، از بس ایمنی بی دروازه، مردمانی مهربان و مهماننواز. و چون اسکندر سبب آن امنیت و آبادانی را میپرسد، بدو پاسخ چنین میدهند که کار آنها جز بر مدار راستی و درستی نگردد، به دادۀ خداوند خرسند و خشنودند، در غم و شادی و هنگام نیاز، یار و یاور یکدیگرند، هرکس از آنان که زیانی بیند، دیگران آن زیان را از او بردارند، چنانکه همه در مال و خواسته برابرند. در آن دیار از هر دانهای که بکارند، هفتصد برمیگیرند، توکّل به خدا دارند، از سخنچینی و غیبت و عیب جستن و خون ریختن و زر و سیم اندوختن و تجسّس کردن در زندگی دیگران بهدورند. به جانوران آزاری نمیرسانند و جز به اندازۀ خوردِ خود شکار نمیکنند و ازاینرو دد و دام از مردم نمیرمند. از بسیارخواری برکنارند، ولی گرسنگی نیز نمیکشند. کسی از آنها در جوانی نمیمیرد، مگر آنکه پیری دررسد که داروی آن جز مرگ نیست. هرکس که از روش آنها برگردد، او را از شهر میرانند. اسکندر از کار آنها به شگفتی میافتد و با خود میگوید که تا آن زمان حکایتی خوبتر از آن نشنیده بود و «نه در نامۀ خسروان دیده بود» و میاندیشد که اگر پیش از این به دیدار چنین مردمانی رسیده بود، دیگر به گرد جهان نمیگشت(اقبالنامه، ص۸۱، بیت۸۱_۱۷۲).
[نظامی گنجهای، دکتر جلال خالقی مطلق، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۴۰۲، ص ۷۶-۷۷]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار
@AfsharFoundation
@shahnameh1000