#مکرمه_قنبریمتولد ۱۳۰۷ / روستای دریکنده بابل
روزی روزگاری در روستای دریکنده بابل زنی به اسم
مکرمه زندگی میکرد.
مکرمه دلش خیلی گرفته بود، چون همدم و یارش را از دست داده بود؛ مردی که روزهای نوجوانی و جوانیشان را با هم گذرانده بودند، در کنار هم در مزرعه کار کرده بودند و صاحب نه فرزند شده بودند. آنقدر دل
مکرمه گرفته بود و احساس تنهایی میکرد که گاهی با گاوش حرف میزد تا تنهاییاش پر شود.
یک روز وقتی آمد سراغ گاوش، دید که جایش خالی است و فهمید که بچههایش گاو را بدون اجازه او فروختهاند.
مکرمه خیلی غصه خورد، و نمیدانست تنهاییاش را چهطور پر کند. چون وقتی کودک بود نتوانسته بود به مدرسه برود و سواد خواندن و نوشتن نداشت، نمیتوانست کتاب هم بخواند. کار در مزرعه هم برای
مکرمهی ۶۷ ساله دیگر سخت شده بود. یک روز
مکرمه به صدای درونش گوش کرد و با گِل روی تخته سنگی گاوش را نقاشی کرد. بعد از آن،
مکرمه نقاشیهای زیادی روی در، دیوار، سنگ و حتی کدو حلوایی کشید، تا این که پسرش برایش کاغذ و رنگ خرید.
مکرمه نقاشیهای بسیار زیادی کشید. موضوع نقاشیهایش حیوانات، قصههای شاهنامه، قصههای قرآن و حکایتهای قدیمی بودند که او موقع کشاورزی از زبان شوهرش شنیده بود. در سال ۷۴ اولین نمایشگاهش را در گالری سیحون برگزار کرد و بعد از آن در گالریهای دیگر در ایران، آمریکا و اروپا نمایشگاه گذاشت. خانهی
مکرمه که روی در و دیوارش پر از نقاشیست حالا موزه شده و خیلی از مردم هر سال به دیدن خانه و نقاشیهایش میروند. مردم صفا و صمیمت نقاشیهای او را دوست دارند. او با عشقی که به نقاشی کردن داشت حالا روستای کوچک دریکنده را به روستای نقاشیها تبدیل کرده؛ همهی جای این روستا پر از نقاشیهای ننه
مکرمه است.
نویسنده:
#آرزو_دهقانیداستان زندگی زنان پیشرو را در کانال "دخترها تسلیم نمیشوند" بخوانید.
@doxtarha