دخترها تسلیم نمی‌شوند

#گلچهره_سهراب
Channel
Books
Education
Motivation and Quotes
Family and Children
Persian
Logo of the Telegram channel دخترها تسلیم نمی‌شوند
@doxtarhaPromote
3.77K
subscribers
160
photos
27
videos
162
links
قصه‌های زندگی زنانی که توانسته‌اند با وجود همه سختی‌ها به رویاهایشان دست پیدا کنند. سفارش کتاب زنان پیشرو و ارتباط با ادمین‌ها: @DoxtarhaModir @DoxtarhaModir2 آدرس کانال: @doxtarha صفحه ما در اینستاگرام: www.instagram.com/doxtarha
⁣⁠داستان زندگی #پروین_اعتصامی
۲۵ اسفند ۱۲۸۵ – ۱۵ فروردین ۱۳۲۰ / تبریز

شاعر

«ای مُرغک خُرد ، ز آشیانه / پرواز کن و پریدن آموز
تا کی حرکات کودکانه؟ / در باغ و چمن چمیدن آموز
رام تو نمی‌شود زمانه / رام از چه شدی؟ رمیدن آموز»
این شعر را دختری دوازده ساله به نام رخشنده اعتصامی (معروف به پروین) سروده، دختری که اسباب‌بازی‌اش کتاب‌ها بودند!

پروین شعر گفتن را از کودکی شروع کرد. پدرش اشعار شاعران بزرگ ایران مثل حافظ و سعدی را به او می‌داد تا پروین با عوض کردن وزن و قافیه‌شان شعر دیگری بگوید. قطعاتی را هم از زبان‌های خارجی از کتاب‌ها ترجمه می‌کرد و به پروین می‌گفت از روی آن‌ها شعری بگوید و به این ترتیب سرودن شعر را تمرین کند. پروین به کمک پدرش زبان‌های انگلیسی و عربی را هم آموخت. او علاقه‌ی زیادی به دانستن داشت و سعی می‌کرد تا می‌تواند بخواند و به معلوماتش اضافه کند.

پروین در هجده سالگی از مدرسه فارغ‌التحصیل شد و در مراسم فارغ‌التحصیلی‌اش سخنرانی‎ای ارائه داد که بعدها به اعلامیه‌ی «زن و تاریخ» مشهور شد. پروین در این سخنرانی درباره‌ی اهمیت آموزش زنان و دختران صحبت کرد و آن را برای پیشرفت کشور لازم دانست. بعد از تمام شدن درسش او دو سال در همان مدرسه ادبیات فارسی و انگلیسی درس داد. پروین در تمام این سال‌ها شعر می‌سرود اما پدرش به او اجازه نمی‌داد اشعارش را منتشر کند، چون فکر می‌کرد دیگران چاپ شعرهای یک زن جوان را راهی برای پیدا کردن همسر می‌دانند، اما بعد از ازدواج و سپس جدا شدن پروین از همسرش به این کار رضایت داد. پروین در سال ۱۳۱۴ اولین دیوان اشعارش را با مقدمه‌ی ملک‌الشعرای بهار منتشر کرد که خیلی از آن استقبال شد. درون‌مایه‌ی اغلب اشعار پروین مسائل اجتماعی بود. بسیاری از اشعار او به صورت مناظره (گفتگو) بودند. او در اشعارش پند و اندرزهای اخلاقی را مطرح می‌کرد و از ظلم و ستم به محرومان و ضعیفان انتقاد می‌کرد.

پروین در سال ۱۳۲۰ در سن ۳۴ سالگی در اثر بیماری حصبه از دنیا رفت. او در عمر کوتاهش به اندازه‌ی صدها عمر صد ساله اثربخش بود. دیوان اشعار او که مجموعه‌ای از ۲۴۸ شعر است بارها تجدید چاپ شده و تمام کودکان ایران با اشعار او آشنا هستد. پروین را مشهورترین شاعر زنِ ایران می‌دانند و روز تولد او یعنی ۲۵ اسفند، روز گرامیداشت پروین اعتصامی نامیده شده است.

نویسنده: #الهام_نظری
ویراستار: #گلچهره_سهراب

داستان زندگی زنان پیشرو را در کانال «دخترها تسلیم نمی‌شوند» بخوانید.
@doxtarha
داستان زندگی #سیما_رئیسی
متولد ۳۰ شهریور ۱۳۶۶ / چابهار

کارشناس علوم سیاسی و فعال اجتماعی

سیما از زمان تولد بیماری‌ای داشت به نام آب‌سیاه چشمی. این بیماری باعث لرزش و تکان‌خوردن دائمی چشم‌ها می‌شود و تمرکز در موقع خواندن و نوشتن را سخت می‌کند. به همین دلیل، یادگیری درس‌ها در کلاس اول برای سیما سخت بود و مسئولان مدرسه که تاثیر بیماری‌اش بر روی یادگیری را نمی‌فهمیدند، به او گفتند که کندذهن است و باید در مدرسه‌ی استثنائی درس بخواند. بالاخره بعد از گذراندن سه سال اول دبستان در مدرسه‌ی استثنایی، معلم مهربانی به او کمک کرد که به مدرسه‌ی عادی برگردد.

وقتی سیما کلاس دوم راهنمایی بود بینایی یکی از چشم‌هایش را از دست داد، اما نگذاشت ناراحتی جلوی پیشرفتش را بگیرد و به درس خواندن ادامه داد. کمی بعد از کنکور چشم دیگرش هم نابینا شد. او خیلی ترسیده بود و نمی‌دانست باید چه کار کند، تا این که فهمید در رشته‌ی علوم سیاسی در دانشگاه آزاد زاهدان پذیرفته شده است. خانواده‌ی سیما خیلی با رفتن او به زاهدان مخالفت بودند. آن‌ها می‌گفتند خوبیت ندارد که یک دختر نابینای تنها به شهر دیگری برود، به علاوه او تازه یک ماه بود که کاملا نابینا شده بود و آن‌ها نگران بودند که نتواند به تنهایی از پس زندگی‌اش بربیاید. در نهایت وقتی پدرش اصرار سیما به درس خواندن و مستقل شدن را دید، به او گفت که هر تصمیمی بگیرد ازش حمایت خواهد کرد، و سیما به زاهدان رفت.

سیما چون دیگر نمی‌توانست خودش کتاب‌ها را بخواند، راه‌های خلاقانه برای یادگیری پیدا می‌کرد. مثلا، از دوستانش می‌خواست که کتاب‌ها را با صدای بلند بخوانند تا بتواند با گوش دادن یاد بگیرد. او نه‌تنها دوران کارشناسی را با موفقیت به پایان رساند، بلکه تحصیلاتش را تا مقطع دکترا در رشته‌ی علوم سیاسی ادامه داد. سیما که چالش‌های زندگی افراد معلول را تجربه کرده بود، همزمان با تحصیل، شروع به فعالیت‌های اجتماعی برای کمک به کودکان معلول کرد. او انجمن نابینایان چابهار را راه انداخت که برای بچه‌های نابینا کلاس‌های آموزشی و دوره‌های سوادآموزی برگزار می‌کند. به‌علاوه، با کمک یک فرد نیکوکار موسسه‌ای به نام «خانه‌ی امید چابهار» را تاسیس کرد که برای کودکان دارای معلولیت کارگاه‌های آموزشی برگزار می‌کند. علاوه بر این‌ها، او در زمینه‌ی توانمندسازی زنان و بهبود محیط زیست هم تلاش می‌کند.

در تمام این سال‌ها، سیما وقتی احساس دلسردی می‌کرد، با خواندن سرگذشت افراد موفق، به خصوص نابینایان موفق، انگیزه‌ی خود را برای تلاش بالا می‌برد. امروز خود او زن موفقی است که به بسیاری از افراد برای دنبال کردن آرزوهایشان انگیزه می‌دهد.

نویسنده: #الهام_نظری
ویراستار: #گلچهره_سهراب

داستان زندگی زنان پیشرو را در کانال "دخترها تسلیم نمی‌شوند" بخوانید.
@doxtarha

https://www.instagram.com/p/BzifyROJTtr/?igshid=1xxcttp8k61s0
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کتاب زنان پیشرو منتشر شد. این کتاب حاصل یک تلاش گروهی دو ساله است که در نهایت به شکل کتاب به ثمر رسید. در این ویدیو درباره‌ی کتاب توضیحاتی داده‌ایم. کتاب در حال حاضر در نمایشگاه کتاب تهران، غرفه‌ی نشر هوپا عرضه می‌شود و بعد از اتمام نمایشگاه در کتابفروشی‌ها توزیع خواهد شد. همچنین امکان سفارش آنلاین آن بعد از اتمام نمایشگاه کتاب در وبسایت نشر هوپا ایجاد خواهد شد.

آدرس غرفه‌ی نشر هوپا: سالن ناشران کودک‌ونوجوان، راهروی چهارم، غرفه‌ی ۱۲۳

نویسندگان: #گلچهره_سهراب #الهام_نظری #شهرزاد_حدادان #سحر_سلیمانی_متین #لیلا_بابائی_فلاح #مهرناز_شیرازی_عدل #آرزو_دهقانی

@doxtarha
Sara Khadem
@doxtarha
داستان زندگی ⁠⁠#سارا_خادم‌الشریعه / شطرنج‌باز

نویسنده: #شهرزاد_حدادان
با صدای: #گلچهره_سهراب

داستان زندگی زنان پیشرو را در کانال «دخترها تسلیم نمی‌شوند» بخوانید.
@doxtarha
Audio
داستان زندگی ⁠⁣#ویلما_رادلف / ورزشکار

با صدای مترجم متن: #گلچهره_سهراب

داستان زندگی زنان پیشرو را در کانال «دخترها تسلیم نمی‌شوند» بخوانید.
@doxtarha
#ویلما_رادلف
⁣۲۳ ژوئن ۱۹۴۰ – ۱۲ نوامبر ⁣۱۹۹۴ /⁣ ایالات متحده امریکا

ورزشکار

سال‌ها پیش، قبل از این‌که واکسن فلج اطفال کشف شود، بچه‌ها در معرض خطر این بیماری بودند. ویلما یک دختر کوچولو بود که بیماری فلج اطفال گرفت و پاهایش فلج شدند. دکتر گفت «من مطمئن نیستم که او بتواند دوباره راه برود.» مادر ویلما در گوشش گفت «عزیز دلم، بهت قول می‌دهم که تو دوباره راه خواهی رفت.»

هر هفته،‌ مادر ویلما او را برای معالجه به شهر می‌برد. هر روز،‌ یکی از بیست و یک خواهر و برادرش به نوبت پاهای ضعیفش را ماساژ می‌دادند. ویلما مجبور بود برای راه رفتن از یک آتل مخصوص استفاده کند و بچه‌های بدجنس همسایه او را مسخره می‌کردند. بعضی وقت‌ها که پدر و مادرش خانه نبودند،‌ ویلما سعی می‌کرد بدون آتل راه برود. این کار خیلی سخت بود ولی ویلما کم‌ کم قوی‌تر شد.

وقتی ویلما نه ساله شد،‌ قول مادرش به حقیقت پیوست. ویلما می‌توانست راه برود! او حتی شروع کرد به بسکتبال بازی کردن. او عاشق بالا پریدن و دویدن بود. به همین دلیل،‌ وقتی مربی‌اش از او پرسید که آیا می‌خواهد عضو تیم دو میدانی باشد ویلما بلافاصله قبول کرد. ویلما در بیست مسابقه شرکت کرد و در تمام آن‌ها برنده شد. او گفت «من نمی‌دانم که چرا این‌قدر سریع می‌دوم. من فقط می‌دوم.» ویلما سریع‌ترین زن دونده در دنیا شد و باعث شادی بسیار خانواده و کشورش شد. در المپیک سال ۱۹۶۰ ویلما سه رکورد جهانی را شکست. ویلما همیشه می‌گفت کلید برنده شدن این است که یاد بگیری چطور ببازی:‌ «هیچکس همیشه نمی‌برد. اگر تو بتوانی بعد از یک شکست سخت از جایت بلند بشوی،‌ و از نو شروع کنی،‌ یک روز قهرمان خواهی شد.»

«دکترها به من گفتند که هیچ‌وقت دوباره راه نخواهم رفت. مادرم گفت که من راه خواهم رفت. من مادرم را باور کردم.»
- ویلما رادلف

ترجمه از کتاب «داستان‌های قبل از خواب برای دختران خط‌شکن»
مترجم: #گلچهره_سهراب

داستان زندگی زنان پیشرو را در کانال «دخترها تسلیم نمی‌شوند» بخوانید.
@doxtarha
#نوش‌آفرین_انصاری
متولد ۳۰ شهریور ۱۳۱۸ / شهر سیملا در هندوستان

استاد کتابداری و دبیر شورای کتاب کودک

نوش‌آفرين در یک روز گرم تابستانی در دامنه‌های هيماليا در هند به دنيا آمد. پدرش عضو وزارت خارجه‌ی ایران بود و مدام با خانواده‌اش به ماموریت می‌رفت. به همین دلیل، نوش‌آفرین دائم در سفر بود و در دوران کودکی و نوجوانی در دوازده کشور دنیا زندگی کرد. او بعد از تمام شدن دبیرستان، پس از مشورت با دوست پدرش محمدعلی جمالزاده، تصميم گرفت کتابداری بخواند تا بعد از بازگشت به ایران بتواند مردم را به کتاب خواندن تشویق کند.

نو‌ش‌آفرین در مدرسه‌ی کتابداری ژنو درس خواند و در سن ۲۴ سالگی به ایران برگشت و کار در رشته‌ی کتابداری را شروع کرد. در همان زمان‌ها به دعوت شورای کتاب کودک که تازه در ایران تاسیس شده بود، به این شورا پیوست. کمی بعد به دلیل شغل همسرش به کانادا رفت؛ او در آن‌جا تحصیلاتش را در رشته‌ی کتابداری ادامه داد. پس از بازگشت به ایران، نوش‌آفرین برای تدریس به دانشگاه تهران دعوت شد، کاری که تا 30 سال بعد ادامه داد. همچنين او اولين زنی بود که رياست کتابخانه‌ی دانشکده‌ی ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران را که در آن زمان بزرگترين کتابخانه‌ی ايران بود به عهده گرفت.

نوش‌آفرین علاقه و اعتقاد زیادی به کار داوطلبانه داشت و با وجود مشغله‌ی زیاد فعالیت در شورای کتاب کودک را ادامه داد. او در سال ۱۳۵۹ دبیر شورا شد و در کنار توران ميرهادی، نقش بسیار مهمی در تهیه‌ی فرهنگنامه‌ی کودکان و نوجوانان بازی کرد. توران ميرهادی درباره‌ی او گفته بود: «کار فرهنگنامه‌ی کودکان و نوجوانان با گروه بزرگ نویسندگان و ویراستاران و همکاران گوناگون در زمینه‌های متن و تصویر، تنظیم، یافتن منابع و حرکت سازنده، با راهنمایی‌های روز به روز و مراقبت دائمی او شکل گرفت و پيش رفت».

نوش‌آفرین هنوز هم در همین سمت در شورا مشغول کار است. بیشتر کسانی که در شورا فعالیت می‌کنند زن هستند. او اعتقاد دارد که کار داوطلبانه روش خوبی برای تاثیرگذاری اجتماعی زنان است. بسیاری از این زنان در ابتدا برای کار در بیرون از خانه از طرف خانواده محدودیت داشتند، اما توانستند این فرهنگ سنتی را تغییر بدهند. نوش‌آفرین می‌گوید: دختران نوجوان مسئول آموزش خانواده‌هایشان هستند. جامعه دارد تغییر می‌کند و دخترها با گفتگو با خانواده‌شان می‌توانند آن‌ها را هم به همراه خودشان رشد بدهند.

نوش‌آفرين انصاری نقش بسيار مهمی در پيش‌برد کتابداری در ايران داشته است. به دليل تلاش‌هايش او در سال ۲۰۱۰ به عضويت افتخاری دفتر بین‌المللی کتاب برای نسل جوان (IBBY) درآمد و از هیات مدیره‌ی این دفتر لوح افتخار دریافت کرد.

نویسنده:#الهام_نظری
ویراستار: #گلچهره_سهراب

داستان زندگی زنان پیشرو را در کانال «دخترها تسلیم نمی‌شوند» بخوانید.
@doxtarha
Zheng Xian
@doxtarha
داستان زندگی ⁠#ژنگ_زیان / رهبر ارکستر

با صدای مترجم متن: #گلچهره_سهراب

داستان زندگی زنان پیشرو را در کانال «دخترها تسلیم نمی‌شوند» بخوانید.
@doxtarha
#ژنگ_زیان
⁣متولد ۱۹۷۳ / چین

رهبر ارکستر

روزی روزگاری، سرزمینی وجود داشت که در آن پیانو ممنوع بود. آن‌جا هیچ‌کس اجازه نداشت پیانو بفروشد یا در کنسرت پیانو بنوازد. در هیچ‌جای این سرزمین اثری از پیانو نبود. یک روز، مرد باهوشی تصمیم گرفت پیانوی خودش را بسازد. او تمام قطعات لازم را خرید و دست به کار شد. البته او پیانو را برای خودش نساخت. بلکه آن را برای ژنگ، دختر کوچولوی چهارساله‌اش ساخت. ژنگ آن‌قدر از نواختن پیانو لذت می‌برد که وقتی بزرگتر شد معلم پیانو شد و خواننده‌های زیادی را در مرکز اپرای شهر پکن آموزش داد. ژنگ خیلی خوشحال بود و فکر می‌کرد برای بقیه‌ی عمرش یک نوازنده و معلم پیانو خواهد بود.

یک شب، بعد از این که گروه ارکستر و خوانندگان اپرا تمرین اپرای «ازدواج فیگارو» را تمام کردند، رهبر ارکستر ژنگ را صدا زد و بدون هیچ توضیحی بهش گفت «فردا تو ارکستر را رهبری می‌کنی». ژنگ با صدای لرزانی جواب داد «خیلی ممنون». ژنگ داشت از وحشت زهره ترک می‌شد. فردای آن روز، ژنگ به گروه ارکستر گفت که برای یک تمرین اضافه حاضر شوند. ژنگ خیلی ریزه‌میزه بود و فقط ۲۰ سال داشت. وقتی رفت روی صحنه،‌ چند تا از نوازنده‌ها بهش خندیدند. ژنگ نه پلک زد و نه خندید. فقط چوبش را بالا برد و آماده شد.

ده دقیقه بعد، تمامی نوازنده‌ها با احترام زیاد رهبری او را پذیرفتند و هماهنگ با حرکات دستان او اپرای «ازدواج فیگارو» را به زیبایی اجرا کردند. ژنگ می‌گوید «یک شبه زندگی من برای همیشه تغییر کرد». امروز،‌ ژنگ یکی از مهم‌ترین رهبرهای ارکستر در دنیاست.

«وقتی دخترها زنان دیگر را می‌بینند که این کار را انجام می‌دهند،‌ احساس می‌کنند آن‌ها هم می‌توانند رهبر ارکستر بشوند.»
- ژنگ زیان

⁣ترجمه از کتاب «داستان‌های قبل از خواب برای دختران خط‌شکن»
مترجم: #گلچهره_سهراب

داستان زندگی زنان پیشرو را در کانال «دخترها تسلیم نمی‌شوند» بخوانید.
@doxtarha
Marzieh Boroomand
@doxtarha
داستان زندگی ⁠#مرضیه_برومند / کارگردان، عروسک‌گردان و بازیگر

با صدای نویسنده‌ی متن: #گلچهره_سهراب

داستان زندگی زنان پیشرو را در کانال «دخترها تسلیم نمی‌شوند» بخوانید.
@doxtarha
#مرضیه_برومند
⁣متولد ۱۷ خرداد ۱۳۳۰ / تهران

کارگردان، عروسک‌گردان و بازیگر

در یک روز زیبای بهاری دختری در خیابان دلگشای تهران به دنیا آمد که اسم او را مرضیه گذاشتند. کودکی مرضیه و خواهر و برادرهایش با شعر و هنر آمیخته بود. مادر مرضیه زنی بود خلاق، با روحیه‌ی هنرمندانه. او بقچه‌ای پر از کلاه و دامن و چادر و وسایل نمایش داشت و هر وقت بچه‌ها خیلی شلوغ می‌کردند بقچه‌اش را باز می‌کرد و با آن‌ها نمایش اجرا می‌کرد. در تعطیلات تابستان آن‌ها در بالکن خانه‌شان یک پرده می‌زدند و برای نمایش خانگیشان به اهل محل بلیط می‌فروختند.

مرضیه از دبستان همیشه عضو گروه نمایش بود. دبیرستانی بود که آوازه‌ی گروه تئاترشان به سایر مدارس در منطقه رسید و گه‌گاه با سایر مدارس منطقه مسابقه می‌گذاشتند. در این زمان مرضیه به طور حرفه‌ای وارد کار تئاتر شد و در برنامه جوانان رادیو شروع به فعالیت کرد. سال ۱۳۴۸ مرضیه موفق شد در رشته‌ی تئاتر دانشکده‌ی هنرهای زیبا وارد شود. در سال‌های آخر دانشگاه، مرضیه در کانون پرورش فکری کودکان شروع به کار در تئاتر کودک کرد و در آن‌جا با نمایش عروسکی مدرن آشنا شد. چندی بعد به اولین تیم تئاتر کودک در تلویزیون پیوست و بعد از اجرایش در نمایش گنجشک و پنبه‌دانه معروف شد.

درسال ۱۳۵۹ مرضیه تصمیم گرفت کارگردانی را تجربه کند و مجموعه تلویزیونی دیو چو بیرون رود را ساخت. مدرسه‌ی موش‌ها که سومین تجربه‌ی کارگردانی مرضیه بود با استقبال فراوان روبرو شد. چند روز بعد از پخش این برنامه مرضیه داشت در خیابان راه می‌رفت که صدای چند کودک را شنید که شعر مدرسه‌ی موش‌ها را می‌خواندند. او با شنیدن صدای این کودکان متوجه شد که چه‌قدر کاری که انجام می‌دهد اهمیت دارد و چه مسئولیت بزرگی در برابر مردم و جامعه دارد.

مرضیه در طی سالیان با کارگردانی، بازیگری و عروسک‌گردانی ده‌ها مجموعه تلویزیونی از جمله خونه مادربزرگه، الو الو من جوجوام، و قصه‌های تا‌به‌تا شادی را به خانه‌های ایرانی‌ها آورده است. مرضیه سعی می‌کند در کارهایش به رشد جامعه‌ی ایرانی هم کمک کند. مثلا کتاب‌فروشی هدهد فرهنگ کتاب‌خوانی را ترویج می‌کند،‌ آب پریا اهمیت مراقبت از محیط زیست را به ما یادآوری می‌کند و خونه مادربزرگه نشان می‌دهد که ما می‌توانیم با وجود اختلاف سلیقه‌هایمان به هم احترام بگذاریم و با آرامش در کنار هم زندگی کنیم.

نویسنده: #گلچهره_سهراب

داستان زندگی زنان پیشرو را در کانال «دخترها تسلیم نمی‌شوند» بخوانید.
@doxtarha
Florence Nightingale
@doxtarha
داستان زندگی #فلورانس_نایتینگیل / پرستار

مترجم: #الهام_نظری
با صدای: #گلچهره_سهراب

داستان زندگی زنان پيشرو را در کانال «دخترها تسليم نمی‌شوند» بخوانيد.
@doxtarha
Golrokh Bahri
@doxtarha
داستان زندگی #گلرخ_بحری / کارآفرین و تحولگر اجتماعی

با صدای نویسنده‌ی متن: #گلچهره_سهراب

داستان زندگی زنان پیشرو را در کانال "دخترها تسلیم نمی‌شوند" بخوانید.
@doxtarha
#گلرخ_بحری
متولد ۸ تیر ۱۳۶۳ / تهران

کارآفرین و تحول‌گر اجتماعی

روزی روزگاری در شهر بزرگ و پرهیاهوی تهران دختر کوچولویی به نام گلرخ زندگی می‌کرد. گلرخ وقتی بچه بود یک نکته‌ی خیلی مهم را در مورد خودش و زندگی کشف کرد. او متوجه شد که وقتی کار خوب انجام می‌دهد، حالش خیلی بهتر می‌شود و احساس خوشحالی می‌کند. او که از کودکی می‌دید چه‌طور پدرش برای کمک به دیگران داوطلب می‌شود، دوست داشت بتواند به آدم‌های دیگر کمک کند تا بتوانند زندگی بهتری داشته باشند.

وقتی گلرخ بزرگ شد به کار بازاریابی علاقمند شد. بازاریابی دانشی است که به یک سازمان کمک می‌کند محصولش را به مشتری‌های مورد نظر معرفی کند و آن‌ها را تشویق کند که محصولش را استفاده کنند. او همزمان با کار به عنوان مدیر بازاریابی در کسب و کار خانوادگیشان، مجموعه‌ی آتنا، به موسسه‌های خیریه هم مشاوره می‌داد. در این دوره بود که متوجه شد خیلی از خیریه‌های کوچک در مناطق محروم در جمع‌آوری پول برای پروژه‌هایشان دچار مشکل هستند، چون که افراد نیکوکار آن‌ها را نمی‌شناسند و نمی‌توانند به آن‌ها اعتماد کنند. گلرخ می‌دانست که برای حل این مشکل در خارج از ایران سیستم‌هایی وجود دارد که پول‌های کم از افراد بسیار زیادی جمع‌آوری شوند. او دوست داشت کار مشابهی در ایران انجام بدهد. ایده‌اش را با اعضای هیئت مدیره‌ی آتنا مطرح کرد و موفق شد آن‌ها را راضی کند تا از این پروژه حمایت کنند. گلرخ چیز زیادی از کارآفرینی نمی‌دانست. شروع این کار به معنای انتخاب یک دنیای کاملا ناشناخته در برابر فضای آشنای بازاریابی بود، اما او تصمیم گرفت که توی این اقیانوس بپرد.

گلرخ در سال ۱۳۹۲ مهربانه را تاسیس کرد. مهربانه افراد نیکوکار را به سازمان‌های خیریه‌ی کوچک و گاه ناشناخته وصل می‌کند تا برای پروژه‌هایشان بودجه جمع کنند و پس از انجام آن‌ها به حامیانشان گزارش بدهند. مهربانه با ایجاد شفافیت در نحوه‌ی انجام کار اعتماد نیکوکاران را جلب می‌کند و به آن‌ها امکان می‌دهد به خیریه‌هایی کمک کنند که از هدیه‌های مالی به بهترین شکل استفاده می‌کنند. امروز مهربانه بیش از ده هزار نیکوکار را به خیریه‌ها در نقاط دور و نزدیک ایران متصل می‌کند و به آن‌ها کمک می‌کند که با فقط ۱۰۰۰ تومان، حس خوب کمک کردن به دیگران را تجربه کنند. گلرخ می‌گوید «مهربانه باعث می‌شود انسان‌ها مهر و عشقشان را زندگی کنند.»

نویسنده: #گلچهره_سهراب

داستان زندگی زنان پیشرو را در کانال «دخترها تسلیم نمی‌شوند» بخوانید.
@doxtarha
Sarinya Srisakul
@doxtarha
داستان زندگی ⁠#سارینیا_سریساکل / ⁣آتشنشان

مترجم: #گلچهره_سهراب
با صدای: #الهام_نظری

داستان زندگی زنان پیشرو را در کانال «دخترها تسلیم نمی‌شوند» بخوانید.
@doxtarha
#سارینیا_سریساکل
متولد ۱۹۸۰ / ایالات متحده امریکا

⁣آتشنشان

یک روز، دختر جوانی با یک خبر هیجان انگیز به سراغ پدرش رفت. «بابا، من برای آتش‌نشان شدن ثبت نام کرده‌ام!» پدرش خیلی تعجب کرد. «مگر دیوانه‌ای! آتش‌نشانی خطرناکه. شغل خوبی برای یک زن نیست. به علاوه،‌ ما اهل تایلند هستیم. هیچ آسیایی‌ای در آتش‌نشانی نیویورک کار نمی‌کند.» اما سارینیا تصمیمش را گرفته بود.

او یک دوره‌ی آموزشی طاقت‌فرسای سه ماهه را گذراند. در این دوره یاد گرفت چه‌طور با آتش در آشپزخانه و اتوموبیل مبارزه کند، چه‌طور بر روی نردبان مخصوص ماشین آتش‌نشانی حرکت کند، و یاد گرفت چه‌طور با اتفاقات دشوار دیگر مواجه بشود. او تنها کارآموز زن بود و یکی از معدود کارآموزهای غیر سفیدپوست. خیلی سخت بود ولی او موفق شد که دوره را تمام کند. آتش‌نشانها باید از نظر جسمی قوی و آماده باشند تا بتوانند در شرایط اورژانس به خوبی کار کنند. به همین دلیل سارینیا تصمیم گرفت هر روز با دوچرخه سر کار برود و برگردد. هر روز سر کار با یک موقعیت تازه روبه‌رو می‌شد:‌ آسانسورهای از کار افتاده، بسته‌های مشکوک، نشتی آب، تصادف اتومبیل، نشتی گاز و غیره. سارینیا می‌گوید «هیچ‌وقت نمی‌دونستم وقتی وارد اداره آتش‌نشانی بشوم چه چیزی در انتظارم است. آتش‌نشان بودن خیلی جالب و هیجان‌انگیز است، به‌علاوه می‌تونی به آدم‌ها کمک کنی.»

هروقت یک زن به کمک احتیاج داشت، سارینیا اولین نفر در محل حادثه بود. او می‌گوید «بعضی وقت‌ها برای کسی که در شرایط روحی سخت است دیدن صورت یک نفر شبیه به خودش کلی باعث آرامش می‌شود.» به علاوه، این مسئله که سارینیا می‌توانست به چند زبان صحبت کند در خیلی مواقع مفید بود، چون در شهر نیویورک افراد زیادی از فرهنگ‌های مختلف وجود دارند و خیلی‌ها نمی‌توانند انگلیسی صحبت کنند.

این روزها تعداد زنان در اداره آتش‌نشانی شهر نیویورک دو برابر زمانی ‌است که سارینیا شروع به کار کرد. او می‌گوید «این عالیه، اما من همچنان تنها زن آسیایی آتش‌نشان هستم. واقعا خیلی دوست دارم که روزی یک نفر دوم را ببینم!» سارینیا می‌گوید «نکته اصلی قهرمان بودن کمک به دیگران است.»

ترجمه از کتاب "داستان‌های قبل از خواب برای دختران خط‌شکن"
مترجم: #گلچهره_سهراب

داستان زندگی زنان پیشرو را در کانال «دخترها تسلیم نمی‌شوند» بخوانید.
@doxtarha
Evita Peron
@doxtarha
داستان زندگی #اویتا_پرون / سیاستمدار

ترجمه: #الهام_نظری
با صدای: #گلچهره_سهراب

داستان زندگی زنان پیشرو را در کانال "دخترها تسلیم نمی‌شوند" بخوانید.
@doxtarha
📢 یک روز جهانی به نام #مریم_میرزاخانی

اتحادیه‌ی بین‌المللی انجمن‌های ریاضی جهان با پیشنهاد کمیته‌ی زنان انجمن ریاضی ایران،۳ ماه می (۱۳ اردیبهشت)، روز تولد مریم میرزاخانی را روز جهانی زن در ریاضیات نامگذاری کرد. / منبع: ایسنا

داستان زندگی مریم را از طریق لینک‌های زیر بخوانید:

⁣⁣⁣مریم میرزاخانی (نویسنده:‌ #الهام_نظری)
https://t.me/Doxtarha/87

مریم میرزاخانی (مترجم:‌ #گلچهره_سهراب) - ترجمه داستان منتشر شده در جلد دوم كتاب "قصه های قبل از خواب برای دختران خط شكن"
https://t.me/Doxtarha/303

داستان زندگی زنان پیشرو را در کانال «دخترها تسلیم نمی‌شوند» بخوانید.
@doxtarha
Purna Malavath
@doxtarha
داستان زندگی #پورنا_ملوات/ کوهنورد

مترجم: #گلچهره_سهراب
با صدای: #فخرالسادات_هاشمی

داستان زندگی زنان پیشرو را در کانال "دخترها تسلیم نمی‌شوند" بخوانید.
@doxtarha
#پورنا_ملوات
متولد آوریل ۲۰۰۰ / هندوستان

⁣کوهنورد

روزی روزگاری دختری به نام پورنا با همکلاسی‌هایش رفتند سفر صخره‌نوردی. وقتی به کوه بنگیر در جنوب هند رسیدند، پورنا به صخره‌ی عظیمی که قرار بود از آن بالا برود نگاه کرد. پاهایش شروع به لرزیدن کردند و اشک در چشم‌هایش جمع شد. با خودش فکر کرد «من از پسش برنمیام». اما معلم پورنا که یک پلیس محلی بود او را تشویق کرد و به او گفت «تو می‌تونی». این‌طور شد که پورنا سعی خودش را کرد. وقتی به بالای صخره رسید از خوشحالی فریاد زد. او گفت «من دیگه از هیچ چیز نمی‌ترسم. من الان می‌تونم قله اورست را هم فتح کنم!» و این‌طوری نبود که فقط یک چیزی گفته باشد — پورنا واقعا می‌خواست که از بلندترین کوه دنیا بالا برود.

قبل از این‌که راهی این کار پرمخاطره شود، لازم داشت حسابی تمرین کند. او قوای جسمی‌اش را با کبدی بازی کردن بالا برد. کبدی ورزشی است شبیه قایم باشک پرانرژی. او در زمستان سرد به بالاترین ارتفاعات هند سفر کرد و به بالای قله رنوک که یکی از سخت‌ترین قله‌ها در هیمالیا است رفت. وقتی پورنا آماده شد، به یک گروه کوهنوردی ملحق شد تا از کوه اورست بالا برود. او وقتی اولین بار کوه عظیم را دید اصلا نترسید. به مربی‌اش گفت «اون‌قدر هم بلند نیست. می‌تونیم تو یک روز ازش بالا بریم». البته پنجاه و دو روز طول کشید تا آن‌ها به قله رسیدند، اما وقتی پورنا که فقط سیزده سالش بود به قله رسید جوانترین دختری شد که قله اورست را فتح کرده است.

بعد از آن پورنا قله‌ی کلیمانجارو در تانزانیا را هم بالا رفت، اما بالاترین آرزویش این است که یک روز افسر پلیس بشود، درست مثل معلمی که به او کمک کرد تا بر ترسش غلبه کند. پورنا می‌گوید «من می‌خواستم ثابت کنم که دخترها می‌توانند هر کاری را انجام بدهند.»

ترجمه از کتاب: «داستان‌های قبل از خواب برای دختران خط‌شکن»
مترجم: #گلچهره_سهراب

داستان زندگی زنان پیشرو را در کانال «دخترها تسلیم نمی‌شوند» بخوانید.
@doxtarha
More