صبح شد
کفش آمدن به پا کن
به سمت خانه ام روان شو
از اقاقیا و نسترن های ریخته روی دیوارهای کوچه دسته گلی بچین
و به خانه ام بیاور
چند ماهی قرمز از حوض مادربزرگت برای حوض وسط حیاطم بیاور
و یک جفت مرغ عشق برای ایوان سکوت کرده ام.
تو خود میدانی نیستی و خانه ام خاموش است
صبح امروز در آستانه ی این خانه ی تاریک با دست پر پیدا شو
و خورشید چشمانت را بتابان بر اتاقم
تا پنجره نور بگیرد و من از کابوس برگردم
خانه ام روشنی را لمس کند
#فریبا_غلامیان