همه ی عصرها
دلگیری خاص خودشان را دارند
در همه ی آنها کسی رفته است
در همه ی آنها
خاطرات تلخ بیشتر ازشیرینش
یکه تاز میدان است
مثلا عصر شنبه
کنار پنجره رو به حیاط ساعتها نظارگر دری هستی که سال ها پیش از آن
کسی رفته که گفته بود
خداحافظی نمیکنم چون برمیگردم
یا یکشنبه ها عصرش را
لب ساحل رو به غروب می نشینی
و مرگ خورشید را با غم در دلت
اندازه می زنی
عصری به وقت دوشنبه
سر کوچه ی اولین دیدار به یادش آواز سر میدهی
و روی دیوارهای فرسوده ی کوچه چند تا قلب میکشی
سه شنبه عصر که میشود
روی بسترت لم میدهی
و در مخیله ات برای بی وفایی اش شعر میسرایی
و غروب های چهارشنبه
به رسم گذشته
دسته گلی بابونه از چهار راه خیابانی که
او را بوسیدی میخری و در گلدان می گذاری
آه که همه ی این عصرها و غروب ها به کنار
امان از هنگامه ی جهنمی پنچشنبه
امان از تلخی ساعت های ایوارش
اویی که رفته است
هم آتش به جان زده
و هم روح مان را مچاله کرده است
رفتنش بی بازگشت بود و نیامدنش ابدی
حالا حتی کنار پنجره به سمت حیاط را هم نگاه کنی
یا غروب خورشید را خاطره کنی
و یا اواز سر دهی و شعری بسرایی
او نمیاید که نمیاید
او در مزاری آرام گرفته دور از هیاهوی عصر پنجشنبه
و تو دسته گل بابونه ات را تقدیم خاکی میکنی که او زیر خروارهایش در سکوت خفته
عصر پنجشنبه که میشود غصه های ماتم گرفته ی کنج دلت آنقدر با تو میمانند تا جمعه بیاید و اندوه صد چندان شود
آخ که چه درد دارد نبودن گل های یاس درون گلدان جانت
آه از عصرهای کشدار پنجشنبه
#فریبا_غلامیان#شاعر_کانال@morizzn