بی همگان...

#اربعین
Channel
Humor and Entertainment
Other
Persian
Logo of the Telegram channel بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavaddPromote
250
subscribers
406
photos
231
videos
29
links
درد دل نامه ی خودمانی... دردی که ز تو در دلم آرام گرفت پرداخته کی شود به صد دریا اشک... https://t.center/HarfBeManBOT?start=HBM13567709
إطوي الأرض الحاج باسم الكربلائي
.
#بسم_الله_الرحمن_الرحيم
#قربة_الی_الله

چشمها رو ببندید
صدای خش خش گام‌های زائرها رو
نسیم گرم مسیر
خنکای پنکه‌های آب پاش
خنکی لیوان های آب و شربت
صدای هلا بالزوار موکب دارها
بویِ دود کنده ها و خاکِ مسیر
بچه هایی که به زوار دستمال کاغذی تعارف میکنن
چایِ عراقی
صدای تلق و تلقِ فنجون قهوه و جوون عربی که دله‌ی قهوه دست گرفته
شوق دیدار
با پاهای خسته و
قلب های مشتاق و
صدای باسم کربلایی....

.

یا حسین
ما رو به خودت برسون

ما رو اربعینی کن

ما رو خادم پدر و مادر و همسر و فرزند و بزرگترامون و زوارت در این مسیر قرار بده

یا حسین
ما رو کربلایی کن

ما
بی‌تاب موسم مشایةیم

تا هم قدم بشیم با مهدیِ زهرا....


یا حسین
ما رو بطلب....


به سمتِ دریا
تو میکشونی..........


#عشق_است_حسین
#اربعین
#مشایة
#كربلا


@bi_to_be_sar_nemishavadd
بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavadd
#بسم_الله_الرحمن_الرحيم
#قربة_الی_الله

گفت:
یه بار رفته بودن سمت شیخ هلال ولی پیداش نکرده بودن. دوباره رفتن به اون سمت و گشتن یه کم سخت بود،چون همه تجهیزات رو برده بودن سمت حلب.
گفت:
یه شب اومد تو خواب اسی، ازش گله کرد. گفت همش میرید خانطومان، چرا یه بارم سمت من نمیاید.
صبح پریشون از خواب بیدار شد، با من تماس گرفت و گفت سید مصطفی اومده تو خوابم. گفته بریم همونجا دنبالش، میخوام فردا با بچه‌های تفحص برم، تو هم میای؟
خوشحال گفتم: آره، حتما.
گفت:
تمام شب تصویر اون چندباری که دیده بودمش میومد جلوی چشمام. رفتم تو نت چرخیدم و عکسا و فیلماش رو دیدم. فیلم اجازه گرفتن از دخترش و اون عکسِ آخر... موقع رفتن... دخترا چسبیده بودن به پاهاش.
گفت:
یاد عصر عاشورا، پنجه انداخته بود به گلوم...سید مصطفی بدجور لحظه‌ی آخر عاشورایی شده بود.
گفت:
بعد از نماز صبح زدیم بیرون. هرچند نیمه‌ی مهرماه بود و تیغ آفتاب کندتر شده بود، ولی هنوز هم وقتی سر ظهر شمشیرش رو میکشید، میتونست حسابی زخمیت کنه.مخصوصا آفتاب بیابونای شیخ هلال.
گفت:
نت هم دیگه جواب نمیداد، از روی نقشه خودمون رو رسوندیم به محل شهادت. از جاده‌ی اصلی خارج شدیم و افتادیم تو خاکی. یه سرباز ارتشی رو هم تو راه دیدیم، ازش آدرس پرسیدیم. نشونمون داد راه رو گفت مراقب باشید که چند وقت قبل یه عده داعشی زدن به یه روستای کوچک نزدیک آدرس ما و همه رو قتل و عام کردن.
یاد سید مصطفی افتادم
یاد حرفش به دخترش
که میخواد بره و بچه های فوعه و کفریا رو کمک کنه، از چنگال این دیو سرشتهایِ کله خر.
گفت:
رسیدیم به نوک تپه، مدتها بود که اینجا خالی شده بوده و تنها نشونی که از پایگاه مونده بود خاکریزای کوتاه و بلند روی تپه بود. حاجی، مسئول تیم تفحص با یکی دو تا از بچه‌های همراش، کیسه به دست شروع کردن اطراف تپه رو به دقت گشتن. شاید نشونه‌ای، ردی، لباسی، استخونی...از سید پیدا کنن.
آفتاب داشت به قله‌ی آسمون می‌رسید و هنوز خبری از سید نبود.
گفت:
دور ماشین نشستیم که یه نفسی چاق کنیم. چای زدیم و لقمه نون و پنیری هل دادیم تو گلو بلکه جونی بگیریم و بتونیم تپه های اطراف رو هم وجب به وجب بگردیم.
حاجی دلش روشن بود. میگفت تپه روبرویی هم باید بریم و بالا تا پایینش رو بگردیم.
گفت:
به حاجی گفتم لحظه‌ی آخری که سید داشت از خونه میومد، دختراش پاهای بابا رو گرفتن...عکسش هم هست. ان‌شاءالله به حق سه ساله‌ی اباعبدالله پیدا میشه.
یاعلی گفتن و دوباره راه افتادن.
گفت:
کم کم همه داشتن برمی‌گشتند سمت ماشین.
حاجی همونطور آروم_مثل تموم وقتهای دیگه_ نزدیک شد.
گفتیم چه خبر حاجی، چیزی پیدا شد؟
کیسه رو باز کرد
گفت پایین اون تپه‌ی دورتر این رو پیدا کردم. و یک استخون کشیده‌ی رنگ و رو رفته رو درآورد.
استخون رونِ پا... تا دیدم گفتم همون پایی که بچه‌ها بغل گرفته بودنش.
حاجی گفت: مطمئنم که خودشه.
هر کی یه سمتی رفت و خودش رو مشغول کاری کرد
انگار نمی‌خواستیم گریه مون رو کسی ببینه.
بغض چنگ انداخته بود به گلومون.
که یکی گفت: فردا اربعینِ اباعبدالله‌ست و کاروان میرسه کربلا اما...بدون رقیه
صلی‌الله علیک یا اباعبدالله...
دیگه کسی جلوی اشک و گریه‌ش رو نگرفت...
گفت:
پاهای سید، حالمون رو شبیه حالِ عصر عاشورا کرده بود....

#سیدمصطفی
#شیخ_هلال
#تفحص
#شب_جمعه
#اربعین
#ماه_رمضان
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدجوادمحمدی
#شهیدسیدمصطفی_صادقی

@bi_to_be_sar_nemishavadd
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم
#قربة_الی_الله

حرفِ آخر:
حسین جان
پشیمانی ما رو نپسند
به رقیه‌ت قسم....

#بی_تو_به_سر_نمیشود

#حسین_جان
#کربلا
#دوری
#اربعین
#دلتنگ

هجدهم صفرالخیرِ یکهزار و چهارصد و چهل و پنج

@bi_to_be_sar_nemishavadd
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#بسم_الله_الرحمن_الرحيم
#قربة_الی_الله


و ما چه ساده سر این سفره نشستیم....


حسین جان
کوتاهی ما رو
به دلهای حسرت زده و عاشق سربازات ببخش
به دلهایی که راهی صحنت بودن و چشمهایی که محروم از حرمت.

کاش ما هم #فدات_بشیم

#کربلا
#اربعین
#حسرت
#کربلامنتظرماست
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج

@bi_to_be_sar_nemishavadd
.
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله

وسط صحبتمون، اسمت اومد. گفتم:
نمیدونم ما یادمون رفته، یا محمود ما رو یادش رفته!!؟

گفت:
یادمون کرده که الان اسمش رو آوردیم.

یه جایی از قلبم گرم شد که خیلی وقته یخ زده بود.

خلاصه اینکه دمت گرم آقا محمودرضا، حتی به اندازه همون دو سه تا خاطره ای که امشب ازت گفتیم و خندیدیم (و یواشکی دو سه قطره اشکی که ریختیم) بزرگ شهرستانیه عالم🙃.

راستی اربعین بستیم دوباره سه تایی بریم. جای دیگه قول ندیا. ما روتو حساب کردیم داداش.
منتظریم محمود.
دمت گرم.
یاعلی.

تو شبی در انتظاری ننشسته‌ای چه دانی
که چه شب گذشت بر منتظران ناشکیبت.... آقایِ محمودرضا

#رفیق
#محمود
#شب_جمعه
#اربعین
#کربلا
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدمحمودرضابیضائی

@bi_to_be_sar_nemishavadd
بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavadd
.
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله
سلام محمودرضا.
خوبی داداش؟
امشب مهدی پیام داده بود، تو تلگرام.
گفت بین الحرمینم،
گفت به یادتم،
تازه میگفت از وقتی وارد کربلا شدم همه‌ش عمار میاد تو نظرم.
بهش گفتم:
خوش به حالت کربلایی...شب جمعه....با محمودرضا... .
وقتی گفتم تو هم اونجایی، تو بین الحرمینی،
یه جوری شد. فک کنم دلش شکست.
بعد هم چند تا مدح اباعبدالله براش فرستادم و حالی کردیم.
آخرشم گفتم؛
تو رو خدا اگه اشکی اومد به چشات
اول برای ظهور
بعد برای عاقبت به خیری مون دعا کن
به مادرشون قسم بده،
به خواهرشون،
امشب مادرشون کربلاست، حیا میکنن دعات رو مستجاب نکنن.
راستی محمود،
دروغ که نگفتم بهش؟ تو امشب کربلایی دیگه؟
.
.
اتفاقا مرتضی هم پیام داد.
گفتم کوجااااایی؟
گفت عمود ۹۸۰.
گفتم بجنب راه بیفت شب جمعه ای برسی کربلا.
راستش یاد سفر اول اربعین خودمون افتادم،همون که شب آخری پنجاه تا رفتیم تا شب جمعه کربلا باشیم.
یادته محمودرضا؟
میدونی چیه محمود،
از اون سال به بعد دیگه مرتضی از اون راه نرفته، نه که نخوادا نه، یه جورایی جور نشده.
میگفت اون مسیر فقط خودم و خودت،
نا محرم نمیبریم.
راستش دلم غنج رفت.
راست میگه، اون مسیر فقط خودم و خودت و خودش....والا.
پس یه کاری کن داداش،
تو که امشب مشرف میشی حرم، پیش امام حسین، قسمشون بده به مادرشون حضرت زهرا که سال دیگه بازم سه تایی _مثل اون سال_ اربعین، از همون راه مشرف بشیم کربلا. تو بگی حتما قبول میکنن محمودرضا. آخه مادرشون امشب کربلاست، حیا میکنن نه بیارن.
اصلا قسمشون بده من و مرتضی و مهدی هم بیایم پیش خودت، ها! نظرت چیه؟ تو خسته نشدی ازین همه دوری؟ والا من که خسته که هیج، پاره شدم.
میگی؟
امشب به امام حسین میگی محمود؟
.
.
منو باش چقدر ساده‌ام دارم تو اینستا برات مینویسم.
اصلا مگه تو اینستا صفحه داری؟ اصلا مگه اینا رو میخونی؟
به قولِ #یکی، هم نامه نانوشته خوانی.
چه میدونم محمود،
من که نوشتم برات،
تو دوست داشتی بخون.
بخونیااااااااااا خب.

ﮔﺮ ﺟﻤﺎﻝ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺒﻮﺩ، ﺑﺎ ﺧﯿﺎﻟﺶ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﻢ
ﺧﺎﻧﻪ ﺩﺭﻭﯾﺶ ﺭﺍ ﺷﻤﻌﯽ ﺑﻪ ﺍﺯ ﻣﻬﺘﺎﺏ ﻧﯿﺴﺖ

شب جمعه ای یادت کردم
پیش اباعبدالله یادمون کُنیا محمودرضا.

#رفیق
#محمود
#کربلا
#اربعین
#شب_جمعه
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدمحمودرضابیضائی

@bi_to_be_sar_nemishavadd
بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavadd
.
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله
نوشت:
یادمه اون آخری ابوعلی تاب نداشت واسه اینکه اربعین بره کربلا.

بهش گفتم فعلا کربلا همینجاست.

گفت:
الان سید ابراهیم اینا کربلان...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ابوعلی!
الان
کربلایی،
با سید ابراهیم،
با حسن،
با ابوفاضل،
با رضا،
با عمار،
با....
.
.
ابوعلی،
یعنی امام‌حسین
ما رو هم
به کربلا
راه میده؟

ابوعلی!
ببین،
ببین علی اصغر رو،
ببین.

ببین اسماعیل رو،
ببین.

ببین ما رو مرَد،
ببین.

ابوعلی،
الان محمود اینا کربلان، مگه نه؟
الان عمار اینا کربلان، مگه نه؟
الان سید ابراهیم اینا کربلان، مگه نه؟

ابوعلی،
ما رو هم با خودت ببر کربلا،
ما رو هم ببر پیش بچه ها،
ببین چشمای سرمه کشیده‌ی محمد، خونه.
ببین دلم آتیشه،
میشه دست ما رو بگیری؟
میشه ما رو کِشون کِشون ببری کربلا؟

میشه ابوعلی؟؟؟ .
.
میشه...ابوعلی
.
.
.
.
ﺑﯿﺶ ﺍﺯﺍﯾﻦ ﻧﺘﻮﺍﻥ ﺣﺮﯾﻒ ﺩﺍ‌ﻍ ﺣﺮﻣﺎﻥ ﺯﯾﺴﺘﻦ،
ﯾﺎ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺑِﺒَﺮ ﺁﻧﺠﺎ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ، ﯾﺎ ﺑﯿﺎ...
.
.
.

#مرا_ببر
#سیدابراهیم
#ابوفاضل
#ابوعلی
#کربلا
#اربعین
#مشایه
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فداییان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدجوادمحمدی
#شهیدمصطفی_صدرزاده
#شهیدمرتضی_عطایی

@bi_to_be_sar_nemishavadd
بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavadd
.
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله

محمودرضا

بوسه
و
آغوش،
هر دو آرزوهای منند؛
اولی سوزاند و
خواهد کشت
ما را
دومی....
.
.
.

کیه که ندونه زیارتای اربعینمو مدیون تو ام.
ولی،
دلتنگتم رفیق.
میشه منم
با تو بیام؟
کنارت،
پا به پات،
دست...... در...... دستت؟
میشه منم دنبال خودت بکشونی حرم؟
میشه منم با خودت ببری محمود؟
.
.
.
محمودرضا
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
لطفا بگو جانم...
.
.
.
به حکم آنکه #علیک_الرفیق_ثم_طریق
#رفیق
#محمود
#اربعین
#کربلا
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#به_نیابت_از...
#شهیدمحمودرضابیضایی

@bi_to_be_sar_nemishavadd
بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavadd
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله

منِ شکسته، منِ بی قرار در اتوبوس
گریستم همهء جاده را اتوبان را

نگاه خستهء من تا به آسمان برسد
کشانده است به دنبال خویش باران را

ولی نخواسته در بین راه سوزاندم
دل اهالی محروم چند استان را

بر آن سرم که کنار ضریح یاد کنم
ولو به قدر نگاهی تمام آنان را

نگاه‌های پر از حسرت کشاورزان
میان دشت، تکان‌های دست چوپان را

و آن غریبه که در قهوه خانۀ سر راه
همان که خم شد و بوسید تکۀ نان را

همان که نام تو را برد زیر لب وقتی
که روی میز غذا می‌گذاشت لیوان را

همان که گفت ببینم تو زائری؟ گفتم:
خدا بخواهد... آهی کشید قلیان را

همان که گفت به آقا بگو غلط کردم
بگو ببخشد، رانندۀ بیابان را

بگو از آنچه که می‌داند او پشیمانم
خودش نشان دهد ای کاش راه جبران را

چقدر بغض، چقدر آه با خود آوردم
و التماس دعاهای مرزداران را

خلاصه این که به قول رفیق شاعرمان
"چقدر سخت گذشتیم مرز مهران را"

همچنان باران

نجف شروع زمین بود و ابتدای سفر
نجف به روی سر من گرفت قرآن را

مرا گرفت در آغوش، موکب اول
منِ دچار تحیر، منِ پریشان را

در این طریق فقط میزبان به سجده شده ست
که توتیا بکند خاک پای مهمان را

فقط حسین به آغوش هم رسانده چنین
برادران تنی را، عراق و ایران را

چه با غرور نشاندند روی سینه خود
عمودها همه تصویری از شهیدان را

قدم قدم غم تو زنده می کند دل را
خدا زیاد کند این غم فراوان را

یکی گرفته پدر را به روی دوش خودش
یکی کشانده به سویت عصازنان جان را

چه جذبه ای ست در آغوش تو که اینگونه
کشانده ای به تماشا جهان حیران را

زمین به سوی تو برخاسته است، می خواهد
به ما نشان بدهد رستخیز انسان را

در ازدحام تو گم کرده ام خودم را هم
در ازدحام ندیدم عمود پایان را

تو را گرفته در آغوش خویش شش گوشه
چنان که جلد طلاکوب، متن قرآن را

از این حرم به حرم های دیگری راه است
اگر که باز کنی چشمِ غرق باران را

دوباره داغ دلم تازه شد کنار ضریح
خدا کند که بسازیم قبر پنهان را

برای حضرت زهرا ضریح می سازیم
و دست فرشچیان طرح می زند آن را

من از امام رضا کربلا طلب کردم
و اینک از تو طلب می کنم خراسان را

به نیابتِ از....

#اربعین
#کربلا
#امام_رضا
#همراه_کربلایی
#به_نیابت_از...
#امام_حسن

@hamidrezaborgheii
@bi_to_be_sar_nemishavadd
بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavadd
.
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله

حتی،
دلتنگ مزارتم رفیق...
.
.
.ما بوی پیرهن را در جان ذخیره داریم
شاید نیاید از مصر هر روز کاروانی
محمودرضا؛
اربعین،
جانمونم داداش...

#رفیق
#محمود
#اربعین
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدمحمودرضابیضایی
@bi_to_be_sar_nemishavadd
بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavadd
.
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله


#شب_جمعه

مرتضی،
ثبت نام اربعین هم شروع شد.
مرتضی،
جانمونم داداش.
مرتضی،
جا نمونم داداش.
مرتضی،
جانمونم داداش.
رومو زمین نزنی مرتضی.
مرتضی،
تنهام نذار رفیق...
.
.
.
مرتضی.... لطفا بگو جانم...
.
.
.
.

#رفیق
#مسیب
#اربعین
#کربلا
#مرتضی
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدمرتضی_مسیب_زاده

@bi_to_be_sar_nemishavadd
بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavadd
#بسم الله
#قربة_الي_الله

مسیر پر از نخل و لحظه ها رویایی بود.
وصفش توانی میخواد که من ندارم.
هر کی رفته میدونه چی میگم.
تازه فکرش رو بکن همسفرت هم یارِ موافق باشه. هر چند به قول جناب صائب "چرخ، یارانِ موافق را جدا دارد ز هم/دایم از هم دور باشد نقطه های انتخاب" ولی به لطف خود اباعبدالله و پارتی بازیای محمود ایندفعه چرخ یاران موافق را جدا نساخت از هم.
القصه...
تو خوشی غرق بودم و تو درد شناور.
عجیب حالی بود...عجیب
پا درد امونمون رو بریده بود ولی جذبه ای که ما رو میکشید خیلی شیرین بود، انگار که درد شیرینیش رو بیشتر میکرد.
هر کی قسمتش شده میدونه که من چی میگم.
تو اون همه خوشی دنبال چیزی بودم که قلبم رو رقیق کنه و اشکم رو روون.
رفتم سراغ جناب گوشی.
یه پوشه داشتم مملو از مداحی و روضه و نوحه و هرآنچیزی که برای روون کردن اشک چشم و هوایی کردن دل آدم لازمه؛
یکی یکی ترک ها رو گوش میدادم ولی انگار نه انگار. نمیدونم دلِ سنگ شده بود یا چشمِ بی آبرو!
دریغ از یه قطره اشک، حتی یه کم حال که تباکی کنم...هیییییچ.
تا اینکه...
بعد از اون همه تِرَک پر سر و صدا و ریتم ها و نواهای مختلف و حسین حسین های مادحین و ضجه ها و ناله های مستمعین، یه تِرَک جدید پِلِی شد... آروم بود...با یه آهنگ آروم...آروم بود...تعجب کردم؛ این رو کی ریختم تو گوشی؟ اصلا این چیه؟
نوا آروم آروم ادامه داشت تا اینکه صدا...
انگار برق سه فاز بهم وصل کرده باشن...چه صدایی بود...چه دلنشین...چه خدایی..چه رسا...چقدر آروم...
آقا سید مرتضی بود...
شروع که کرد انگار کن که که به گچ خشک شده آب بپاشی...آب بپاشی...آب بپاشی... گچ خشک شده دلم داشت وا میرفت...داشت باز میشد...صدای سید سِحرَم کرده بود...سید میگفت:
شایستگان آنانند که عشق...
و من مبهوت، زار، خشک، تو اون مسیر نور الی نور نور، چهره ی محمودرضا رو لابلای صدای سیدمرتضی میدیدم...
و من چهره ی خاکی و مصمم عمار رو در کلام سید مرتضی میدیدم...
من خنده مسیب رو تو اعجاز صدای سید میشنیدم...
و من بچه ها رو میدیدم...
و میدیدم...
ومیدیدم...
و...
دیگه اشکم بند نمیومد...هق هق شده‌ بود..
ولی تو اون بارون بچه ها رو میدیدم... من... سید مرتضی رو میدیدم که در کرانه ازلی و ابدی وجود بر نشسته بود و دست برآورده بود تا منِ قبرستان نشینِ عادات سخیف رو بیرون کِشَد... و محمود و عمار و میثم و محرم و همه ی بچه ها رو به خط کرده بود...
چه حالِ خوبی بود...
.
.
.
.
.
چقدر به قبرستون نشینی مُصرَّم... چقدر گرفتار عادات سخیفم و دلبسته ی به اونها...
کاش یکبار دیگه دست برآرند این رفیقان موافق و فکری به حالم کنند...

قطره از پیوستگی شد سیل و در دریا رسید/در طریق عشق، یاران موافق بر گزین...

دمت گرم سید مرتضی
مثل همیشه دوستت دارم مرد.
ای شایسته...

#اربعین
#کربلا
#نور
#سیدمرتضی
#رفقا
#صدای_آسمانی
#مرد_روحانی
#شایستگان_آنانند...
#سیدشهیدان_اهل_قلم
#راوی_فتح
#روایت_فتح
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#شهیدسیدمرتضی_آوینی

@bi_to_be_sar_nemishavadd
بی همگان...
Photo
.
#بسم الله
#قربتا_الی_الله
سلام مهدی جان
روزی امشبم تو بودی.
دارم میام داداش
تو رو خدا دستمو بگیر...
.
.
.
.
خبر بِبر به بَرِ دلبر ای صبا و بگوی
سزد که رحم کنی عاشقان سوخته را
بگو زسوختگان آتشین رخان پرسند
ترا چه شد که نپرسی فلان سوخته را...
.
.
.
.
مهدی جان

اگر خرند زعشاق جان سوخته را
روان بدوست برم این روان سوخته را
#اربعین
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدمهدی_طهماسبی