گفت: الان سید ابراهیم اینا کربلان... . . . . . . . . . . . . . . . ابوعلی! الان کربلایی، با سید ابراهیم، با حسن، با ابوفاضل، با رضا، با عمار، با.... . . ابوعلی، یعنی امامحسین ما رو هم به کربلا راه میده؟
ابوعلی! ببین، ببین علی اصغر رو، ببین.
ببین اسماعیل رو، ببین.
ببین ما رو مرَد، ببین.
ابوعلی، الان محمود اینا کربلان، مگه نه؟ الان عمار اینا کربلان، مگه نه؟ الان سید ابراهیم اینا کربلان، مگه نه؟
ابوعلی، ما رو هم با خودت ببر کربلا، ما رو هم ببر پیش بچه ها، ببین چشمای سرمه کشیدهی محمد، خونه. ببین دلم آتیشه، میشه دست ما رو بگیری؟ میشه ما رو کِشون کِشون ببری کربلا؟