♦️سرنوشت تلخ مثنویپژوهی در ایران / ۱۱
✍️ دکتر مجتبی بشردوست
استاد ادبیات فارسی
-رویکرد هستیشناختی به مثنوی
پیچیدهترین و عمیقترین و دقیقترین رویکرد به مثنوی همین رویکرد است. برای فهم عمیقتر مثنوی باید از کلیترین و بنیادیترین مفاهیم مثنوی آغاز کرد. مثنوی یک متن کلامی -فلسفی محض نیست، ولی همان مفاهیم کلامی -فلسفی به شکل دیگری در مثنوی بازتاب پیدا کرده است. مفاهیمی مانند وجود و عدم، جوهر و عرض، علت و معلول، جبر و اختیار، وحدت و کثرت و ... در مثنوی بارها طرح و تشریح شده است. هستیشناسی (ontology) مولانا آمیخته با خداشناسی / تئولوژی (theology) اوست. بنابراین، خوانندهی مثنوی پیشاپیش باید انتظار داشته باشد که مولانا به نوعی از وحدت وجود که بدان «وحدت شهود» میگویند هم باور دارد.
هر دکانی راست سودایی دگر
مثنوی دکان فقر است ای پسر
مثنوی ما دکان وحدت است
غیر واحد هر چه بینی آن بت است
فقر در اینجا به معنی فقر اقتصادی نیست بلکه به معنی فقر وجودی است. حدیث «الفقر فخری» هم به همین معنی است. از منظر مولانا صوفی واقعی باید نیست شود. وصف او در وصف «هو » مندک و منحل شود. ولی ذاتش باقی بماند. شبیه زبانه شمع در برابر آفتاب:
گفت قایل در جهان درویش نیست
ور بود درویش آن درویش نیست
چون زبانه شمع پیش آفتاب
نیست باشد هست باشد در حساب
این پارادکس «نیست باشد هست باشد در حساب» بارها در مثنوی تکرار شده است. به یاد داریم که در داستان شاه و کنیزک نیز طبیب الهی همین دو صفت را داشت:
میرسید از دور مانند هلال
نیست بود و هست بر شکل خیال
«عدم» چنان که ابن عربی توضیح داده واژهی کلیدی
عرفان است. عدم را نباید به معنی مرگ و زوال و نابودی و تجزیه و تلاشی و فنا و فراموشی گرفت. عدم یک مرتبه یا منزلت است. آدمی که مراحل جمادی و نباتی و حیوانی و فرشتگی را در مینوردد میرسد به عدم:
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گویدم انا الیه راجعون
نوعی از دیالکتیک «هستی و نیستی» یا «وجود و عدم» در مثنوی وجود دارد که موجب پویایی و پایایی مثنوی هم شده است. مولانا مانند فیلسوفان مشایی موجودات عالم (ممکنات) را سرد و منجمد و بیتحرک نمیبیند بلکه هستی از نظر او یعنی یک رود جاری:
هر نفس نو میشود دنیا و ما
بیخبر از نو شدن اندر بقا
عمر همچون جوی نونو میرسد
مستمری مینماید در جسد
مولانا با این فلسفه به نتایج شگفتانگیزی هم میرسد. او میگوید: وقتی هستی، مدام در حال دگر گونی و تجدد است، پس غم نمیپاید. تموج و تلاطم دریای هستی، غمها را مانند خس و خاشاک میروبد و میبرد. دیگر اینکه این «جهان افراد و اضداد» از دل یک جهانی پدید آمده که مولانا آن را «عالم بیصورت» مینامد:
صورت از بیصورتی آمد برون
باز شد کانا الیه راجعون
***
منبسط بودیم و یک جوهر همه
بیسرو بیپا بدیم آن سر همه
یک گهر بودیم همچون آفتاب
بیگره بودیم و صافی همچو آب
چون به صورت آمد آن نور سره
شد عدد چون سایههای کنگره
کنگره ویران کنید از منجنیق
تارود فرق از میان این فریق
سومین نتیجهای که مولانا میگیرد این است که اگر یک عالم بیمنتها نبود، این همه پدیدههای نو از کجا و چگونه پدید میآمد؟
چیست نشانی آنک هست جهانی دگر
نو شدن حالها رفتن این کهنههاست
روز نو و شام نو باغ نو و دام نو
هر نفس اندیشه نو نو خوشی و نو غناست
نو ز کجا میرسد کهنه کجا میرود؟
گرنه ورای نظر عالم بیمنتهاست
وقتی هستی دم به دم نو میشود، آدمیان خاکی نیز باید بکوشند تا همگام با هستی درحال شدن، تحول و تکامل یابند. مولانا در یکی از ابیات فوق العاده درخشانش عبادت را به معنی به دست گرفتن حلقهی وجود و بر در کوفتن مداوم آن معنی میکند:
گفت پیغمبر رکوع است و سجود
بر در حق کوفتن حلقه وجود
حلقهی آن در هر آن کو میزند
بهر او دولت سری بیرون کند
دینشناسی مولانا نیز با همین نوع هستیشناسی او تطبیق میکند. او به ما میگوید: بنیاد دین ایجاد روزن در هستی و دیدن عالم بیصورت و تغذیه و تنفس در فضای بیکران است:
دوزخ است آن خانه کان بیروزن است
اصل دین ای خواجه روزن کردن است
ادامه دارد.
👇👇👇#عرفان#مولوی#بشردوست#مثنویپژوهی@NewHasanMohaddesi