الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)

#خمپاره
Channel
Logo of the Telegram channel الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)
@ALVARESINCHANNELPromote
537
subscribers
10.3K
photos
645
videos
247
links
❤️رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤️ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @alvaresin1394
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹

روایت #علی_زاکانی
🔸 از مداحی که با مراجعه به قرآن زمان شهادتش را فهمید.
#شهید_مصطفی_مبینی
#شهادت_عملیات_بدر
دوستی داشتیم به نام #مصطفی_مبینی او در #گردان_تخریب لشگر10 سیدالشهداء(ع) ، آدم ویژه‌ای بود.
در مجموع بچه‌های گردان تخریب، ویژگی‌های خاصی داشتند. در تخریب اخلاص بسیار بالایی بود. چون بچه‌ها سر و کارشان با #مین بود آن هم در شب، در عملیات با آن استرس و فشار خیلی اخلاص می‌خواهد با مین کار کردن؛ چون هر لحظه ممکن است مین منفجر شود و طرف را تکه تکه کند. ویژگی‌های «مصطفی مبینی» ویژگی بود که ما هر بار عملیات می‌شد، می‌گفتیم: «مصطفی در این عملیات حتماً شهید می‌شود».
قبل از #عملیات_خیبر یکی از رفقای ما به نام #ناصر در خواب دیده بود چند نفر از بچه‌ها از جمله مصطفی، شهید می‌شوند. آمد و رو به بعضی بچه‌ها گفت شما شهید می‌شوید. مصطفی گفت: «اجازه بدهید من به قرآن رجوع کنم!» او به قرآن رجوع کرد، بعد لحظاتی گفت: «نه من در این عملیات شهید نمی‌شوم».
🔸 #عملیات_بدر شد. ما می‌خواستیم حرکت کنیم. آقای جعفر طهماسبی رو به مصطفی گفت: «مصطفی تو این بار دیگر حتماً رفتنی هستی!» مصطفی قرآن را باز کرد، آیه 12 سوره طه آمد. «إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى» مصطفی گفت: «من این بار رفتنی هستم...».
مصطفی ظهر روز ششم عملیات در شرق دجله کنار ما نماز می‌خواند که #خمپاره_آمد_خورد_به_پهلویش در حال جان دادن بود که ما آوردیمش عقب و شهید شد... بعضی‌ها با قرآن چنین سَر و سِر دارند.

@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
🌹#شهید_علی_عباد_اردستانی
شهادت 18 اسفند 1362
#جزیره_مجنون_جنوبی
بازگشت پیکر 1377

ساعت سه و چهار بعد ازظهربود. درمسیر به عقب اومدن مجروح ها که عمده اونها آشنا بودن درخواست می‌کردن؛ برادرها ما رو عقب ببرید. اما امکانش نبود. مجروح های روزهای قبل هم مونده بودند و عروس شهادت اون دور و اطراف چرخ می‌زد. هرکی می‌تونست رو پای خودش عقب بیاد از معرکه بیرون می‌ومد. از دور معلوم بود ستونی از نیرو به سمت خط میاد، نزدیک شدند. سرستون #علی_اردستانی بود، من اون رو دیدم و او هم من رو دید و خوشحال از اینکه سالم برگشتیم با صدای بلند منو صدا کرد.
اومدم به سمتش برم که یک گلوله #خمپاره_120_میلیمتری بین من و علی زمین خورد منو به شدت پرت کرد و به سینه #دژ کوبید. همه جا رو دود و خاک گرفته بود و دود و خاک که خوابید، رفتم سمت علی که دیدم تو چاله خمپاره افتاده و از شکم به پایین پرخونه. انگار می‌خواست چیزی به من بگه اما نفسش بالا نمیومد. دستش به سمتم دراز بود، دستش رو گرفتم تو دستم. اما دست علی سنگین شد و پلکهاش رو هم افتاد. به خودم اومدم دیدم کریم کسب پرست بالا سرمه و هی من رو صدا میزنه. من هم چشمهام رو باز کردم و گفتم برادر کریم چیزیم نیست و خوشحال شد. گفتم شما برید جلو، من هم حالم جا اومد میام سراغ شما. برید من مسیر رو بلدم.
اونها رفتند و به خدا رسیدند و ما موندیم
یاد همه شون بخیر..
#جعفر_طهماسبی
@alvaresinchannel
🌴🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌴🌺🌺
روایت #علی_زاکانی از مداحی که با مراجعه به قرآن زمان شهادتش را فهمید.
#شهید_مصطفی_مبینی
#شهادت_عملیات_بدر

دوستی داشتیم به نام #مصطفی_مبینی او در #گردان_تخریب آدم ویژه‌ای بود. در مجموع بچه‌های گردان تخریب، ویژگی‌های خاصی داشتند. در تخریب اخلاص بسیار بالایی بود. چون بچه‌ها سر و کارشان با #مین بود آن هم در شب، در عملیات با آن استرس و فشار خیلی اخلاص می‌خواهد با مین کار کردن؛ چون هر لحظه ممکن است مین منفجر شود و طرف را تکه تکه کند. ویژگی‌های «مصطفی مبینی» ویژگی بود که ما هر بار عملیات می‌شد، می‌گفتیم: «مصطفی در این عملیات حتماً شهید می‌شود».

قبل از #عملیات_خیبر یکی از رفقای ما به نام #ناصر در خواب دیده بود چند نفر از بچه‌ها از جمله مصطفی، شهید می‌شوند. آمد و رو به بعضی بچه‌ها گفت شما شهید می‌شوید. مصطفی گفت: «اجازه بدهید من به قرآن رجوع کنم!» او به قرآن رجوع کرد، بعد لحظاتی گفت: «نه من در این عملیات شهید نمی‌شوم».

#عملیات_بدر شد. ما می‌خواستیم حرکت کنیم. آقای جعفر طهماسبی رو به مصطفی گفت: «مصطفی تو این بار دیگر حتماً رفتنی هستی!» مصطفی قرآن را باز کرد، آیه 12 سوره طه آمد. «إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى» مصطفی گفت: «من این بار رفتنی هستم...».

مصطفی ظهر روز ششم عملیات در شرق دجله کنار ما نماز می‌خواند که #خمپاره_آمد_خورد_به_پهلویش در حال جان دادن بود که ما آوردیمش عقب و شهید شد... بعضی‌ها با قرآن چنین سَر و سِر دارند.

🌴🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌴🌺🌺 @alvaresinchannel
🌴🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌴🌺🌺
روایت #علی_زاکانی از مداحی که با مراجعه به قرآن زمان شهادتش را فهمید.
#شهید_مصطفی_مبینی
#شهادت_عملیات_بدر

دوستی داشتیم به نام #مصطفی_مبینی او در #گردان_تخریب آدم ویژه‌ای بود. در مجموع بچه‌های گردان تخریب، ویژگی‌های خاصی داشتند. در تخریب اخلاص بسیار بالایی بود. چون بچه‌ها سر و کارشان با #مین بود آن هم در شب، در عملیات با آن استرس و فشار خیلی اخلاص می‌خواهد با مین کار کردن؛ چون هر لحظه ممکن است مین منفجر شود و طرف را تکه تکه کند. ویژگی‌های «مصطفی مبینی» ویژگی بود که ما هر بار عملیات می‌شد، می‌گفتیم: «مصطفی در این عملیات حتماً شهید می‌شود».

قبل از #عملیات_خیبر یکی از رفقای ما به نام #ناصر در خواب دیده بود چند نفر از بچه‌ها از جمله مصطفی، شهید می‌شوند. آمد و رو به بعضی بچه‌ها گفت شما شهید می‌شوید. مصطفی گفت: «اجازه بدهید من به قرآن رجوع کنم!» او به قرآن رجوع کرد، بعد لحظاتی گفت: «نه من در این عملیات شهید نمی‌شوم».

#عملیات_بدر شد. ما می‌خواستیم حرکت کنیم. آقای جعفر طهماسبی رو به مصطفی گفت: «مصطفی تو این بار دیگر حتماً رفتنی هستی!» مصطفی قرآن را باز کرد، آیه 12 سوره طه آمد. «إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى» مصطفی گفت: «من این بار رفتنی هستم...».

مصطفی ظهر روز ششم عملیات در شرق دجله کنار ما نماز می‌خواند که #خمپاره_آمد_خورد_به_پهلویش در حال جان دادن بود که ما آوردیمش عقب و شهید شد... بعضی‌ها با قرآن چنین سَر و سِر دارند.

🌴🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌴🌺🌺 @alvaresinchannel
🌴🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌴🌺🌺
روایت #علی_زاکانی از مداحی که با مراجعه به قرآن زمان شهادتش را فهمید.
#شهید_مصطفی_مبینی
#شهادت_عملیات_بدر

دوستی داشتیم به نام #مصطفی_مبینی او در #گردان_تخریب آدم ویژه‌ای بود. در مجموع بچه‌های گردان تخریب، ویژگی‌های خاصی داشتند. در تخریب اخلاص بسیار بالایی بود. چون بچه‌ها سر و کارشان با #مین بود آن هم در شب، در عملیات با آن استرس و فشار خیلی اخلاص می‌خواهد با مین کار کردن؛ چون هر لحظه ممکن است مین منفجر شود و طرف را تکه تکه کند. ویژگی‌های «مصطفی مبینی» ویژگی بود که ما هر بار عملیات می‌شد، می‌گفتیم: «مصطفی در این عملیات حتماً شهید می‌شود».

قبل از #عملیات_خیبر یکی از رفقای ما به نام #ناصر در خواب دیده بود چند نفر از بچه‌ها از جمله مصطفی، شهید می‌شوند. آمد و رو به بعضی بچه‌ها گفت شما شهید می‌شوید. مصطفی گفت: «اجازه بدهید من به قرآن رجوع کنم!» او به قرآن رجوع کرد، بعد لحظاتی گفت: «نه من در این عملیات شهید نمی‌شوم».

#عملیات_بدر شد. ما می‌خواستیم حرکت کنیم. آقای جعفر طهماسبی رو به مصطفی گفت: «مصطفی تو این بار دیگر حتماً رفتنی هستی!» مصطفی قرآن را باز کرد، آیه 12 سوره طه آمد. «إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى» مصطفی گفت: «من این بار رفتنی هستم...».

مصطفی ظهر روز ششم عملیات در شرق دجله کنار ما نماز می‌خواند که #خمپاره_آمد_خورد_به_پهلویش در حال جان دادن بود که ما آوردیمش عقب و شهید شد... بعضی‌ها با قرآن چنین سَر و سِر دارند.

🌴🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌴🌺🌺 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
🌹#شهید_علی_عباد_اردستانی
شهادت 18 اسفند 1362
#جزیره_مجنون_جنوبی
بازگشت پیکر 1377

ساعت سه و چهار بعد ازظهربود. درمسیر به عقب اومدن مجروح ها که عمده اونها آشنا بودن درخواست می‌کردن؛ برادرها ما رو عقب ببرید. اما امکانش نبود. مجروح های روزهای قبل هم مونده بودند و عروس شهادت اون دور و اطراف چرخ می‌زد. هرکی می‌تونست رو پای خودش عقب بیاد از معرکه بیرون می‌ومد. از دور معلوم بود ستونی از نیرو به سمت خط میاد، نزدیک شدند. سرستون #علی_اردستانی بود، من اون رو دیدم و او هم من رو دید و خوشحال از اینکه سالم برگشتیم با صدای بلند منو صدا کرد.
اومدم به سمتش برم که یک گلوله #خمپاره_120_میلیمتری بین من و علی زمین خورد منو به شدت پرت کرد و به سینه #دژ کوبید. همه جا رو دود و خاک گرفته بود و دود و خاک که خوابید، رفتم سمت علی که دیدم تو چاله خمپاره افتاده و از شکم به پایین پرخونه. انگار می‌خواست چیزی به من بگه اما نفسش بالا نمیومد. دستش به سمتم دراز بود، دستش رو گرفتم تو دستم. اما دست علی سنگین شد و پلکهاش رو هم افتاد. به خودم اومدم دیدم کریم کسب پرست بالا سرمه و هی من رو صدا میزنه. من هم چشمهام رو باز کردم و گفتم برادر کریم چیزیم نیست و خوشحال شد. گفتم شما برید جلو، من هم حالم جا اومد میام سراغ شما. برید من مسیر رو بلدم.
اونها رفتند و به خدا رسیدند و ما موندیم
یاد همه شون بخیر..
#جعفر_طهماسبی
@alvaresinchannel
Forwarded from الوارثین(تخریب لشگر ۱۰) (الوارثین)
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#بدون_شرح
#حکایت_خواندنی_مجروحیت
#سردار_مصطفی_باغبانی
#عملیات_والفجر_8
#فاو

روز23 بهمن ماه 64 بود
مثل اینکه همه ی دشمن با همه تجهیزاتش توی شهر فاو جمع شده بودند تا من رو از پای در بیارن
صبح بود که مورد لطف راکتی که از#هلیکو_پتر شلیک شد قرار گرفتم و #صورتم با ترکش راکت از هم پاشیده شد.
چند دقیقه ای نگذشت که #خمپاره_ای کنارم خورد و ترکش های اون #شکمم رو درید و #روده_هام جلوی چشمم ریخت از شکمم بیرون.
روی زمین افتاده بودم و خون از زخمم هام فوران میکرد . امدادگر و حمل مجروح ها اومدند و بدن آش و لاش مرا روی برانکارد گذشتند تا به عقب ببرن که از شانس بدن من یه هو رفتند مقابل #تیربار_دشمن و تیربارچی ما رو به رگبار بست و اونجا هم یه تیر از #کمرم وارد شد تا #کتفم ادامه داد واز #کلیه_و_ریه رد شد و دو تا دنده رو به همراه دوتا مهره نخاع رو شکست و قطع کرد و توی استخون کتف متوقف شد.
اینجا به هر زحمتی بود من رو کنار جاده کشیدن و #آمبولانس اومد و من رو داخلش گذاشتند و در یک چشم به هم زدن آمبولانس هم منفجر شد و #سوختگی هم به بقیه جراحات اضافه شد.
هنوز تموم نشده....
من رو از توی آتش آمبولانس بیرون کشیدن و به بهداری توی خط مقدم رسوندن و اونجا یه مقداری زخم های ما رو بستند و آماده شدیم تا قایق بیاد و ما رو از اروند عبور بدهند.
قایقی از راه رسید و ما رو توی قایق گذاشتند که عقب ببرند که دشمن اون #قایق_رو_هم_با_خمپاره_زد و وسط آب واژگون شد
خلاصه بدن بی جان ما رو از آب #اروند گرفتند و با هر زحمتی بود به #بیمارستان_شهید بقایی_اهواز رسیدیم.
اونجا که رسیدیم یه راست من رو بردند توی #سردخونه.. تا به وقتش #شکولات_پیچ کنن و به تهرون بفرستند.
هشت ساعتی توی سردخونه بیمارستان بودم که #فرشته_نجات رسید.
مامور سردخونه فهمید من جون دارم و نفس میکشم
با داد و فریاد همه رو خبر کرد و من رو از سردخونه بیرون آوردند.
از همون روز مداوا شروع شد تا به امروز سال 96 ادامه داره
میگین چند ساله؟؟؟؟؟؟؟.
32 سال درسته سی و دوسال
#سی_دو_ساله_که_روی_ویلچر_هستم.
#پا_به_رکاب_آقام
آقاجون:
#از_تو_به_یک_اشاره
#از_من_به_سر_دویدن
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#خاطرات_تخریبچی_ها
از #عملیات_کربلای_5
#شلمچه
#خاطرات_بکر
✍️✍️✍️ راوی: #مجید_روزبهانی

عمليات كربلاي پنج فرارسيده بود
بچه ها داشتن تقسيم مي شدن برن براي عمليات ما چهارنفر مامور شديم به لشگر ١٩ فجر .
همه دل تو دلشون نبود یه عده از #بچه_های_تخریب اسمشون برای شرکت در عملیات خونده نشده بود خیلی ناراحت بودن گريه ميكردن بي تابي ميكردن به فرمانده گردان #شهيد_سيد_محمد التماس ميكردن ديگه طاقت نداشتن بمونن دوست داشتن با رفيقاشون برن بزنن به دل دشمن
اما تقسيمات از قبل شده بود وكسي كاري از دستش بر نمي اومد بچها همه تقسيم شدن.
ما چهار نفر بودیم . آقا سيد نادر مسئول دسته و #شهيد_ابولفضل_رضايي و بنده حقير ويه نفر ديگه كه اسمش يادم نيست
راه افتاديم.
#ناهار_مرغ دادن چشمتان روز بد نبينه سوار وانت شديم
رفتیم توی خط . درگیری شروع شده بود . رسيديم پشت خاكريزها دوم .. دستشويم گرفت.. همه وضعشون خراب شده بود سريع بند حمايلم را باز كردم وبا اسلحه كلاش گذاشتم روي سينه كش خاكريز رفتم تو دستشویي ..
صداي #خمپاره میومد و اطراف دستشویی به زمین میخورد و منفجر میشد.
کارم که تموم شد ار دستشویی اومدم بیرون!!!
ديدم يه #چاله_خمپاره درست شده جاي اسلحه وبند حمايل.
خلاصه تعجب كردم نه اسلحه وجود داشت نه بند حمايل بعداز ان ماجرا ما راه افتاديم به سمت خط قرار بود لشگر ١٩ فجر #كانال_ماهي را دور بزند واز خشكي به عراقي ها حمله كنيم. توی راه وضعمون خيلي خراب بود من و ابولفضل هر چند دقيقه يك بار بايد ميرفتيم دستشویي و حواسمونم بود كه گروهان راگم نكنيم
بعد از كلي پياده روي رسيدم به يه خاكريز كه توش كانال كنده بودن واز اونجا بايد ميزدن به خط .
دسته اول كه زد به خط ما دسته دوم بوديم .
باز دل پبچه اومد سراغمون و من و ابوالفضل هر دو نیاز به دستشویی داشتیم
يه خورده از دسته دورشديم كارمان را انجام بديم ديديم دسته زد به خط خلاصه عمليات شروع شد
ما تا اومديم برسيم به بقيه بچه ها اونا رفته بودن من و ابوالفضل سريع خودمان را رسانديم روي پد. معبر توسط #بچه هاي_تخريب زده شده بود ولي نوار معبري وجود نداشت طناب معبر در اثر شدت گلوله هایی که به زمین میخورد تکه تکه شده بود من و ابوالفضل دست به کار شدیم و نیروهای رزمنده رو از میدون مین عبور دادیم.
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌴🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌴🌺🌺
روایت #علی_زاکانی از مداحی که با مراجعه به قرآن زمان شهادتش را فهمید.
#شهید_مصطفی_مبینی
#شهادت_عملیات_بدر

دوستی داشتیم به نام #مصطفی_مبینی او در #گردان_تخریب آدم ویژه‌ای بود. در مجموع بچه‌های گردان تخریب، ویژگی‌های خاصی داشتند. در تخریب اخلاص بسیار بالایی بود. چون بچه‌ها سر و کارشان با #مین بود آن هم در شب، در عملیات با آن استرس و فشار خیلی اخلاص می‌خواهد با مین کار کردن؛ چون هر لحظه ممکن است مین منفجر شود و طرف را تکه تکه کند. ویژگی‌های «مصطفی مبینی» ویژگی بود که ما هر بار عملیات می‌شد، می‌گفتیم: «مصطفی در این عملیات حتماً شهید می‌شود».

قبل از #عملیات_خیبر یکی از رفقای ما به نام #ناصر در خواب دیده بود چند نفر از بچه‌ها از جمله مصطفی، شهید می‌شوند. آمد و رو به بعضی بچه‌ها گفت شما شهید می‌شوید. مصطفی گفت: «اجازه بدهید من به قرآن رجوع کنم!» او به قرآن رجوع کرد، بعد لحظاتی گفت: «نه من در این عملیات شهید نمی‌شوم».

#عملیات_بدر شد. ما می‌خواستیم حرکت کنیم. آقای جعفر طهماسبی رو به مصطفی گفت: «مصطفی تو این بار دیگر حتماً رفتنی هستی!» مصطفی قرآن را باز کرد، آیه 12 سوره طه آمد. «إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى» مصطفی گفت: «من این بار رفتنی هستم...».

مصطفی ظهر روز ششم عملیات در شرق دجله کنار ما نماز می‌خواند که #خمپاره_آمد_خورد_به_پهلویش در حال جان دادن بود که ما آوردیمش عقب و شهید شد... بعضی‌ها با قرآن چنین سَر و سِر دارند.

🌴🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌴🌺🌺 @alvaresinchannel
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🍃🌹🌹🌹🌹🌹

🍃🌹بچه ها که خبردار شدن #حاج_عبدالله_توی_خط_اومده کلی روحیه گرفتند
#شهید_حاج_عبدالله_نوریان
#عملیات_والفجر_8

✍🏿✍🏿 راوی : #حمید_راستگو
فرمانده گروهان گردان قمربنی هاشم علیه السلام در فاو


گروهان ما مقابل #کارخانه_نمک با دشمن درگیر بود . دشمن #تانک های زیادی را وارد منطقه کرده بود و با آتش سنگین و دقیق سعی داشت ما رو عقب بزنه...آنقدر با #گلوله_مستقیم_تانک شلیک_کرده_بود_که_ارتفاع_خاکریزها_کم_شده_بود و یک مسافتی هم از خط پدافندی ما خاکریز نداشت و امکان نفوذ دشمن از اون نقطه وجود داشت .

لحظات سختی بر ما میگذشت تا اینکه دیدیم در اون معرکه که دشمن هر جنبنده ای رو هدف قرار میداد سرو کله یک دستگاه لودر پیدا شد وعجیب تر اینکه #حاج_عبدالله هم همراه لودر بود.

#بچه_ها_که_خبردار_شدن_حاج_عبدالله_توی_خط اومده کلی روحیه گرفتند . ایشون از ما وضعیت کلی خط رو پرسیدند و ما هم گفتیم مشکل اصلی ما خاکریزی است که هر لحظه کوتاه و کوتاهتر میشود و با فرمان حاج عبدالله لودر دست به کار شد . راننده لودر بدون توجه به اطراف، دلاورانه بیل لودر رو پر خاک میکرد و بالا میاورد و گلوله های تیربار بود که به اطراف لودر اصابت میکرد .

حاج عبدالله پا به پای لودر زیر آتیش عقب و جلو میرفت و رانند لودر رو هدایت میکرد و گاهی اوقات هم برای اینکه به راننده لودر رو حیه بده ذکری رو بلند بلند فریاد میزد. راننده لودر همانطور که مشغول بود زیر اون سر و صدا از ما میخواست که حاج عبدالله رو داخل سنگر ببریم تا آسیبی نبینه.

لودر یک مقدار ارتفاع خاکریز رو بالا آورد و من از این بخش از خط خاطرم جمع شد و رفتم سمت سه راهی کارخانه نمک تا به سایر بچه هایی که درگیر بودند سری بزنم.

داشت هوا تاریک میشد که دشمن منطقه رو به #خمپاره _60 بست و مثل باران از هر طرف میبارید . فاصله ما با دشمن خیلی کم بود خمپاره ها اجازه خوابیدن به ما نمیداد تا میومدی خیز بری روی زمین ، ترکش میخوردی.

من برگشتم دوباره ببینم کار #لودر تمام شده یا نه. دیدم توی یکی از سنگرها بچه ها دارند سر یک #مجروح رو پانسمان میکنند . تا من رو دیدند گفتند #برادر_راستگو . #حاج_عبدالله حاج عبدالله. من یکی از بچه ها رو فرستادم که به بچه های #تخریب که توی خط بودن خبر بده. چند لحظه نگذشت که دیدم 🌷#شهید_پیام_پوررازقی رسید . و بعد هم بقیه بچه ها رو خبر کردند و حاجی رو سوار #پی_ام_پی کردند و به عقب بردند ... شهید حاج عبدالله رو به عقب منتقل کردند و به علت صدمه ای که به سرش وارد شده در #اغما بود و دو روز بعددر چهارمین روز اسفند ماه 64 به معراج رفت

🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🍃🌹 @alvaresinchannel