🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹#بدون_شرح#حکایت_خواندنی_مجروحیت#سردار_مصطفی_باغبانی#عملیات_والفجر_8#فاوروز23 بهمن ماه 64 بود
مثل اینکه همه ی دشمن
با همه تجهیزاتش توی شهر فاو جمع شده بودند تا من
رو از پای در بیارن
صبح بود که مورد لطف راکتی که از#هلیکو_پتر شلیک شد قرار گرفتم و
#صورتم با ترکش راکت از
هم پاشیده شد.
چند دقیقه ای نگذشت که
#خمپاره_ای کنارم خورد و ترکش های اون
#شکمم رو درید و
#روده_هام جلوی چشمم ریخت از شکمم بیرون.
روی زمین افتاده بودم و خون از زخمم هام فوران میکرد . امدادگر و حمل مجروح ها اومدند و بدن آش و لاش مرا روی برانکارد گذشتند تا به عقب ببرن که از شانس بدن من یه هو رفتند مقابل
#تیربار_دشمن و تیربارچی ما
رو به رگبار بست و اونجا
هم یه تیر از
#کمرم وارد شد تا
#کتفم ادامه داد واز
#کلیه_و_ریه رد شد و دو تا دنده
رو به همراه دوتا مهره نخاع
رو شکست و قطع کرد و توی استخون کتف متوقف شد.
اینجا به هر زحمتی بود من
رو کنار جاده کشیدن و
#آمبولانس اومد و من
رو داخلش گذاشتند و در یک چشم به
هم زدن آمبولانس
هم منفجر شد و
#سوختگی هم به بقیه جراحات اضافه شد.
هنوز تموم نشده....
من
رو از توی آتش آمبولانس بیرون کشیدن و به بهداری توی خط مقدم رسوندن و اونجا یه مقداری زخم های ما
رو بستند و آماده شدیم تا
قایق بیاد و ما
رو از اروند عبور بدهند.
قایقی از راه رسید و ما
رو توی
قایق گذاشتند که عقب ببرند که دشمن اون
#قایق_رو_هم_با_خمپاره_زد و وسط آب واژگون شد
خلاصه بدن بی جان ما
رو از آب
#اروند گرفتند و
با هر زحمتی بود به
#بیمارستان_شهید بقایی_اهواز رسیدیم.
اونجا که رسیدیم یه راست من
رو بردند توی
#سردخونه.. تا به وقتش
#شکولات_پیچ کنن و به تهرون بفرستند.
هشت ساعتی توی سردخونه بیمارستان بودم که
#فرشته_نجات رسید.
مامور سردخونه فهمید من جون دارم و نفس میکشم
با داد و فریاد همه
رو خبر کرد و من
رو از سردخونه بیرون آوردند.
از همون روز مداوا شروع شد تا به امروز سال 96 ادامه داره
میگین چند ساله؟؟؟؟؟؟؟.
32 سال درسته سی و دوسال
#سی_دو_ساله_که_روی_ویلچر_هستم.
#پا_به_رکاب_آقامآقاجون:
#از_تو_به_یک_اشاره#از_من_به_سر_دویدن🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹@alvaresinchannel