الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)

#حمید
Channel
Logo of the Telegram channel الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)
@ALVARESINCHANNELPromote
537
subscribers
10.3K
photos
645
videos
247
links
❤️رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤️ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @alvaresin1394
🌿🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌿🌺
#خوش_به_حال_حمید
#تخریبچی_شهید
#حمید_رضا_دادو
✍️✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی

شب #عملیات_نصر_4 با بچه های مامور به گردانها سوار وانت شدیم .مسیر ما از #موقعیت_گردو (نام یکی از مقر های لشگر10 درماووت) تا خط اول تقریبا طولانی بود و در مسیر که میرفتیم حرفهای #حمید نشون میداد بدجوری هوایی شده.و ورد زبونش شده بود که : #دنیا_معبر_عبوره_نه_قرارگاه_موندن.
گاهی هم ازمن سووال میکرد. برادر جعفر؟؟؟ #طناب_معبر کم نیاد....حمید وظیفه کشیدن طناب معبر در میدون مین رو داشت.و این اولین ماموریت معبر زدن حمید بود .
ساعت حدود 12 شب بود که به مسوولین گردانها معرفی شدیم.از نیمه شب گذشته بود که با ستون گردانها به سمت راه کارهای #تپه_دو_قلو حرکت کردیم.
نزدیک خط دشمن ستون نیروها نشستن و به اتفاق #شهید_رسول_فیروزبخت نزدیک #میدون_مین شدیم.
صدای تلق و تولوق میومد و دشمن داشت موانع مقابل سنگرهاش رو تقویت میکرد .
قرار شد منتظر بمونیم که نیروهای دشمن #میدون_مین رو ترک کنند.
دستور رسید که بچه های تخریب معبرها رو باز کنند و بدون اینکه دشمن بفهمه با توکل به خدا و توسل به ائمه (ع) معابر باز شد و دستور آغاز عملیات صادر شد.
نیروها رو از #میدون_مین عبور دادیم .
در گیری سختی بود.
دشمن بر منطقه مسلط بود و آتش سنگینی روی معبر اجرا میکرد.
مجبور شدیم با #شهید_فیروزبخت پشت تخته سنگی پناه بگیریم.
هوا داشت روشن میشد و صحنه درگیری کاملا مشخص بود.گردان #حضرت_علی_اکبر(ع) و #حضرت_قاسم(ع) هم وارد میدون شدند و زیر آتش فوق العاده سنگین از معبر گذشتن.
نماز صبح رو فکر کنم بدو بخیز خوندیم .
یکی دوساعت از روز گذشته بود که مواضع اولیه تثبیت شد و قرار شد #بچه های_تخریب برای ماموریت بعدی به عقب برگردند.
همه اومدن غیر از حمید.
که یکی ازبچه ها که صورتش غرق خون بود گفت : خمپاره خورد بین من وحمید و دیگه نفهمیدم چی شد.
بچه های تخریب رو جمع کردیم وبه سمت عقب اومدیم.
اکثر بچه ها مجروح بودند.
از آخرین خاکریز که رد شدیم سنگر #بچه های_تخریب پیدابود و از اون دور معلوم بود که یکی مقابل سنگر ایستاده.
نزدیکتر که شدیم دیدم #شهید_حاج_سید_محمد_زینال_الحسینیه (معاون تیپ کربل وفرمانده تخریب ل10).
بعد از اینکه گزارش کار رو دادم سید حال اولین نفری رو که پرسید #حمید بود.گفت برادر #دادو چی شد.
گفتم آقا سید: #حمید_پرید.
تا اینوگفتم دیدم سید عقب عقب رفت وبه گونی های سنگر تکیه داد میشد غم رو ازچهره اش خوند.
وبا حسرت و خیلی غلیظ گفت: #خوش_به_حالش
🌿🌺
🌿🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
@alvaresinchannel
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🍃🌹
روزهای آخر سال 65
به روایت
#جعفر_طهماسبی

سال 65 در حالی تموم میشد که عملیات سنگینی مثل #کربلای_5 و چند روز به پایان سال عملیات #تکمیلی_کربلای_5 رو پشت سر گذاشته بودیم و بچه ها از دیماه مرخصی نرفته بودند...
موقعیت استقرار #گردان_تخریب_در_مقر_شهید_پوررازقی در جاده اهواز خرمشهر و در سه راهی صاحب الزمان (ع) بود.
جشن #ولادت_امیرالمومنین علیه السلام که مصادف شده بود با روزهای پایانی اسفند 65 انرژی مضاعفی به بچه ها داده بود. دو سه تیم از بچه های تخریب به اطلاعات عملیات مامور بودند و مشغول شناسایی در غرب #کانال_ماهی در شلمچه بودند و هنوز ٱماده باش صددرصد بود...
سال 66 حدود ساعت هفت و نیم صبح نو شد روز شنبه بود و بچه ها از نماز صبح تا موقع #تحویل_سال توی حسینیه بودند و مشغول خواندن قرآن...
شهید رسول فیروزبخت و بچه های تدارکات هم مشغول درست کردن شربت بودند.
وقت تحویل سال غوغایی بود هرکسی چیزی از خدا میخواست و خیلی ها دعاشون بود که به شهدا برسند .
من هم با بغضی که در گلو داشتم دعای تحویل سال رو میخوندم و همه زمزمه میکردند. چون روز بود و فضای حسینیه روشن بود میشد سیلاب اشک که روی صورت بچه ها جاری شده رو دید ... #شهید_مهدی_ضیایی کنارم بود و از شدت گریه داشت غش میکرد. #حمید_دادو ، #کاظم_بیگدلی، #مجتبی_دقیقی ، #حمید_محمدی ، #علی_اصغر_صادقیان ، #نصرت_خواه ، #رسول_فیروزبخت و خیلی های دیگه سال آخرشون بود.

🍃🌹
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹

🔷 شبی که سید حمید #پل_دجله را منفجر کرد

نزدیک 39 سال از یک حماسه می گذره.
اما اون حماسه هنوز زنده است. زنده بودنش به خاطر این نیست که در همه جا نقل مجالس است ... زنده است چون ازجنس اخلاص وجوانمردیست. این حماسه به این خاطر غریب مونده که به افسانه شبیه است. و شاید بتوان گفت که در طول 8 سال دفاع مقدس ما از این جنس حماسه ها به عدد انگشتان یک دست اتفاق افتاده است. این حماسه بزرگ در عملیات بدر در 25اسفند ماه 63 رقم خورد و فرزندی از سلاله فاطمه سلام الله علیها، جوانمردی از شهر شیراز ، جانشین #گردان_تخریب_لشگر_المهدی(ع) سید #حمید_رضا_رضازاده جوان 19 ساله شیرازی ، نواده زعیم مجاهد شیرازی مرحوم آیت الله العظمی سید نورالدین حسینی الهاشمی خالق اون بود و در شرق دجله مثل مادرش فاطمه(س) بیمزار شده بود
@alvaresinchannel
#پدر_شهیدان_تخریبچی
#حمید
#مجید
#مجتبی_دقیقی
یاد و خاطره شهیدان دقیقی و والدین به شهیدان ملحق شده را گرامی میداریم.
#همسنگران_تخریبچی
@alvaresinchannel
#روزگار_وصل_یاران_یاد_باد
#تخریبچیان_شهید
#حمید_رضا_دهقان
#حسین_صیادی
شهادت 13 اسفندماه #تکمیلی_عملیات_کربلای_5
#شلمچه_غرب_کانال_ماهی
فاصله ما با دشمن خیلی کم بود و دشمن مقابل مواضعش رو مین گذاری کرده بود وماموریت ما این بود که معبری در میدان مین برای عبور رزمندگان باز کنیم.
برادر گوهری مسوول تیم ما این مأموریت را به من داد. همه منتظر بودن تا ما مسیر رو از مین پاک کنیم و هجوم رزمندگان به دشمن شروع بشه. من تجهزاتم رو برای حرکت محکم کردم. #شهید_دهقان کنارم روی زمین دراز کشیده بود. وقتی متوجه شد من ماموریت باز کردن معبر رو دارم خیلی حالش گرفته شد و با حالت التماس به من گفت : برادر میشه این کا رو من انجام دهم.. خیلی اصرار و التماس کرد تا من رو راضی کرد..
اون شب مسیر حمله به رزمندگان باز شد و این آخرین دیدار ما با #شهید_حمید_رضا_دهقان بود.
بامداد13 اسفند سال 65 بود که روح #شهید_دهقان به همراه #شهید_صیادی به آسمان ها پرکشید و سال ها جسم مبارکشان بر زمین شلمچه برجای ماند.(راوی:قاسم محمدحسن)
@alvaresinchannel
#روزگار_وصل_یاران_یاد_باد
#تخریبچیان_شهید
#حمید_رضا_دهقان
#حسین_صیادی
شهادت 13 اسفندماه #تکمیلی_عملیات_کربلای_5
#شلمچه_غرب_کانال_ماهی
فاصله ما با دشمن خیلی کم بود و دشمن مقابل مواضعش رو مین گذاری کرده بود وماموریت ما این بود که معبری در میدان مین برای عبور رزمندگان باز کنیم.
برادر گوهری مسوول تیم ما این مأموریت را به من داد. همه منتظر بودن تا ما مسیر رو از مین پاک کنیم و هجوم رزمندگان به دشمن شروع بشه. من تجهزاتم رو برای حرکت محکم کردم. #شهید_دهقان کنارم روی زمین دراز کشیده بود. وقتی متوجه شد من ماموریت باز کردن معبر رو دارم خیلی حالش گرفته شد و با حالت التماس به من گفت : برادر میشه این کا رو من انجام دهم.. خیلی اصرار و التماس کرد تا من رو راضی کرد..
اون شب مسیر حمله به رزمندگان باز شد و این آخرین دیدار ما با #شهید_حمید_رضا_دهقان بود.
بامداد13 اسفند سال 65 بود که روح #شهید_دهقان به همراه #شهید_صیادی به آسمان ها پرکشید و سال ها جسم مبارکشان بر زمین شلمچه برجای ماند.(راوی:قاسم محمدحسن)
@alvaresinchannel
🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁
🍁🌺🍁🌺🍁
🍁🌺🍁


روزی که حمید آسمانی شد.
#سردار_شهید_عبدالحمید_شاه_حسینی
#عملیات_والفجر_8 🌴🌴🌴

✍🏿✍🏿راوی: #سید_مجید_میر_محمدی

وقتی می خواستیم سوارکامیون بشیم من رفتم جلوی کامیون نشستم بغل دست راننده، همین طور که داشتم می رفتم بالا شهید شاه حسینی به من گفت سید بیا پیش ما، بیا عقب. گفتم من حوصله اش را ندارم پشت کامیون بشینم می روم جلو بشینم. گفت بیا اینجا، نیایی ضرر می کنی. گفتم نه ضرر نمی کنم، جام خوبه.
رفتیم توی کامیون نشستیم و کامیون حرکت کرد. 13 کامیون نیروها رو سوار کرده بود و به سمت اروند کنار می رفتیم. تو جاده که می رفتیم یک موقع صدای پدافندها درآمد، صدای توپخانه و آتش و همه چیز منطقه شلوغ پلوغ شد. پدافندها شلیک می کردند. بچه ها هم پشت بار کامیون برای خودشون شعر می خوندند و گاهی هم صدای قهقهشون می آمد که یک دفعه صدا زدند هواپیما رو زدند. هواپیما راقشنگ دیدیم. هواپیما آمد چرخید خورد زمین و منهدم شد. صدای الله اکبر بچه ها از توی کامیون ها بلند شد. بچه ها تکبیر گفتند، هنوز تکبیر بچه ها تمام نشده بود که یکی از #هواپیماها_شیرجه زد روی جاده و دیدم به سمت ستون کامیونهایی که ما سوار بودیم میاد. همزمان باصدای شیرجه اش صدای انفجار آمد و یکی از راکت هاش به فاصلۀ نزدیکی از جاده سمت چپ ما خورد زمین. طوری که صدای انفجار و آتیش انفجار قشنگ پیچید توی ماشین و در همین حین دیدم راننده یک داد کشید و افتاد روی فرمان.
ترکش آمده بود قشنگ ازسمت چپش گرفته بود و به قلبش اصابت کرد و دیدم سرش رو فرمون افتاد و در جا شهید شد. بلافاصله کامیون از جاده منحرف شد و کنار جاده خاکریز بود رفت روی خاکریز به طوری که چرخهاش به سمت بالا قرارگرفت و تهش به سمت پایین بود درست عین وقتی که بار کمپرسی بالا میره .
من دیدم سالمم و در جلو را باز کردم و پریدم بیرون و اومدم عقب کامیون رانگاه کردم. دیدم صدای ولوله و آه و ناله داد و بیداد بچه ها بلند بود. کامیون ما عقب بارش چوبی بود. دیدم از زیر در عین یک جوب دارد خون می ریزه. بچه های بقیه کامیون ها هم سریع خودشون رو رسوندند. همه نگران بودند. آخه #ستونهای_گردان_قمر_بنی_هاشم(ع) داخل بار کامیون بودند. با زحمت در بار کامیون رو باز کردیم. دیدیم بچه ها رو هم ریختند پایین. تمام ترکش بمب وسط بار کامیون رو گرفته بود، همه بچه ها بدنهاشون پرخون بود مجروح ها رو پیاده کردیم اما درکمال ناباوری دیدیم حمید از جا بلند نمیشه. همه به هم نگاه می کردیم. هیچکس نای رفتن سمت حمید رو نداشت. #ترکش_پهلوش رو پاره کرده بود. حمیدی که تا چند لحظه قبل کمپوت روحیه همه بود بی جون افتاده بود. برادر #راستگو و #قاسمی اومدن و کمک کردن شهدا رو ازکامیون پایین آوردیم. به خودم اومدم که وقت سوارشدن حمید گفت سید بیا عقب پیش ما اگر نیایی ضرر میکنی و من گوش نکردم که بگم برایتون همان بچه ها که با هم نشسته بودیم به من گفتند تو هم بیا بالا، من نرفتم و شاه حسینی گفت ضررمی کنی و من گوش نکردم.
شش تا از رفیقام عقب ماشین شهید شدند. شهید #حمید بود، #سیدین_خراسانی ، #رضا_زالی ، #عرب و #ابوطالبی درجا شهید شدند و شهید #رضا_عبدی هم سخت مجروح شد و دربیمارستان سینای تهرون شهید شد.
🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁
🍁🌺 @alvaresinchannel
#روزگار_وصل_یاران_یاد_باد
#تخریبچیان_شهید
#حمید_رضا_دهقان
#حسین_صیادی
شهادت 13 اسفندماه #تکمیلی_عملیات_کربلای_5
#شلمچه_غرب_کانال_ماهی
فاصله ما با دشمن خیلی کم بود و دشمن مقابل مواضعش رو مین گذاری کرده بود وماموریت ما این بود که معبری در میدان مین برای عبور رزمندگان باز کنیم.
برادر گوهری مسوول تیم ما این مأموریت را به من داد. همه منتظر بودن تا ما مسیر رو از مین پاک کنیم و هجوم رزمندگان به دشمن شروع بشه. من تجهزاتم رو برای حرکت محکم کردم. #شهید_دهقان کنارم روی زمین دراز کشیده بود. وقتی متوجه شد من ماموریت باز کردن معبر رو دارم خیلی حالش گرفته شد و با حالت التماس به من گفت : برادر میشه این کا رو من انجام دهم.. خیلی اصرار و التماس کرد تا من رو راضی کرد..
اون شب مسیر حمله به رزمندگان باز شد و این آخرین دیدار ما با #شهید_حمید_رضا_دهقان بود.
بامداد13 اسفند سال 65 بود که روح #شهید_دهقان به همراه #شهید_صیادی به آسمان ها پرکشید و سال ها جسم مبارکشان بر زمین شلمچه برجای ماند.(راوی:قاسم محمدحسن)
@alvaresinchannel
🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁
🍁🌺🍁🌺🍁
🍁🌺🍁


روزی که حمید آسمانی شد.
#سردار_شهید_عبدالحمید_شاه_حسینی
#عملیات_والفجر_8 🌴🌴🌴

✍🏿✍🏿راوی: #سید_مجید_میر_محمدی

وقتی می خواستیم سوارکامیون بشیم من رفتم جلوی کامیون نشستم بغل دست راننده، همین طور که داشتم می رفتم بالا شهید شاه حسینی به من گفت سید بیا پیش ما، بیا عقب. گفتم من حوصله اش را ندارم پشت کامیون بشینم می روم جلو بشینم. گفت بیا اینجا، نیایی ضرر می کنی. گفتم نه ضرر نمی کنم، جام خوبه.
رفتیم توی کامیون نشستیم و کامیون حرکت کرد. 13 کامیون نیروها رو سوار کرده بود و به سمت اروند کنار می رفتیم. تو جاده که می رفتیم یک موقع صدای پدافندها درآمد، صدای توپخانه و آتش و همه چیز منطقه شلوغ پلوغ شد. پدافندها شلیک می کردند. بچه ها هم پشت بار کامیون برای خودشون شعر می خوندند و گاهی هم صدای قهقهشون می آمد که یک دفعه صدا زدند هواپیما رو زدند. هواپیما راقشنگ دیدیم. هواپیما آمد چرخید خورد زمین و منهدم شد. صدای الله اکبر بچه ها از توی کامیون ها بلند شد. بچه ها تکبیر گفتند، هنوز تکبیر بچه ها تمام نشده بود که یکی از #هواپیماها_شیرجه زد روی جاده و دیدم به سمت ستون کامیونهایی که ما سوار بودیم میاد. همزمان باصدای شیرجه اش صدای انفجار آمد و یکی از راکت هاش به فاصلۀ نزدیکی از جاده سمت چپ ما خورد زمین. طوری که صدای انفجار و آتیش انفجار قشنگ پیچید توی ماشین و در همین حین دیدم راننده یک داد کشید و افتاد روی فرمان.
ترکش آمده بود قشنگ ازسمت چپش گرفته بود و به قلبش اصابت کرد و دیدم سرش رو فرمون افتاد و در جا شهید شد. بلافاصله کامیون از جاده منحرف شد و کنار جاده خاکریز بود رفت روی خاکریز به طوری که چرخهاش به سمت بالا قرارگرفت و تهش به سمت پایین بود درست عین وقتی که بار کمپرسی بالا میره .
من دیدم سالمم و در جلو را باز کردم و پریدم بیرون و اومدم عقب کامیون رانگاه کردم. دیدم صدای ولوله و آه و ناله داد و بیداد بچه ها بلند بود. کامیون ما عقب بارش چوبی بود. دیدم از زیر در عین یک جوب دارد خون می ریزه. بچه های بقیه کامیون ها هم سریع خودشون رو رسوندند. همه نگران بودند. آخه #ستونهای_گردان_قمر_بنی_هاشم(ع) داخل بار کامیون بودند. با زحمت در بار کامیون رو باز کردیم. دیدیم بچه ها رو هم ریختند پایین. تمام ترکش بمب وسط بار کامیون رو گرفته بود، همه بچه ها بدنهاشون پرخون بود مجروح ها رو پیاده کردیم اما درکمال ناباوری دیدیم حمید از جا بلند نمیشه. همه به هم نگاه می کردیم. هیچکس نای رفتن سمت حمید رو نداشت. #ترکش_پهلوش رو پاره کرده بود. حمیدی که تا چند لحظه قبل کمپوت روحیه همه بود بی جون افتاده بود. برادر #راستگو و #قاسمی اومدن و کمک کردن شهدا رو ازکامیون پایین آوردیم. به خودم اومدم که وقت سوارشدن حمید گفت سید بیا عقب پیش ما اگر نیایی ضرر میکنی و من گوش نکردم که بگم برایتون همان بچه ها که با هم نشسته بودیم به من گفتند تو هم بیا بالا، من نرفتم و شاه حسینی گفت ضررمی کنی و من گوش نکردم.
شش تا از رفیقام عقب ماشین شهید شدند. شهید #حمید بود، #سیدین_خراسانی ، #رضا_زالی ، #عرب و #ابوطالبی درجا شهید شدند و شهید #رضا_عبدی هم سخت مجروح شد و دربیمارستان سینای تهرون شهید شد.
🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁
🍁🌺 @alvaresinchannel
🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁
🍁🌺🍁🌺🍁
🍁🌺🍁


روزی که حمید آسمانی شد.
#سردار_شهید_عبدالحمید_شاه_حسینی
#عملیات_والفجر_8 🌴🌴🌴

✍🏿✍🏿راوی: #سید_مجید_میر_محمدی

وقتی می خواستیم سوارکامیون بشیم من رفتم جلوی کامیون نشستم بغل دست راننده، همین طور که داشتم می رفتم بالا شهید شاه حسینی به من گفت سید بیا پیش ما، بیا عقب. گفتم من حوصله اش را ندارم پشت کامیون بشینم می روم جلو بشینم. گفت بیا اینجا، نیایی ضرر می کنی. گفتم نه ضرر نمی کنم، جام خوبه.
رفتیم توی کامیون نشستیم و کامیون حرکت کرد. 13 کامیون نیروها رو سوار کرده بود و به سمت اروند کنار می رفتیم. تو جاده که می رفتیم یک موقع صدای پدافندها درآمد، صدای توپخانه و آتش و همه چیز منطقه شلوغ پلوغ شد. پدافندها شلیک می کردند. بچه ها هم پشت بار کامیون برای خودشون شعر می خوندند و گاهی هم صدای قهقهشون می آمد که یک دفعه صدا زدند هواپیما رو زدند. هواپیما راقشنگ دیدیم. هواپیما آمد چرخید خورد زمین و منهدم شد. صدای الله اکبر بچه ها از توی کامیون ها بلند شد. بچه ها تکبیر گفتند، هنوز تکبیر بچه ها تمام نشده بود که یکی از #هواپیماها_شیرجه زد روی جاده و دیدم به سمت ستون کامیونهایی که ما سوار بودیم میاد. همزمان باصدای شیرجه اش صدای انفجار آمد و یکی از راکت هاش به فاصلۀ نزدیکی از جاده سمت چپ ما خورد زمین. طوری که صدای انفجار و آتیش انفجار قشنگ پیچید توی ماشین و در همین حین دیدم راننده یک داد کشید و افتاد روی فرمان.
ترکش آمده بود قشنگ ازسمت چپش گرفته بود و به قلبش اصابت کرد و دیدم سرش رو فرمون افتاد و در جا شهید شد. بلافاصله کامیون از جاده منحرف شد و کنار جاده خاکریز بود رفت روی خاکریز به طوری که چرخهاش به سمت بالا قرارگرفت و تهش به سمت پایین بود درست عین وقتی که بار کمپرسی بالا میره .
من دیدم سالمم و در جلو را باز کردم و پریدم بیرون و اومدم عقب کامیون رانگاه کردم. دیدم صدای ولوله و آه و ناله داد و بیداد بچه ها بلند بود. کامیون ما عقب بارش چوبی بود. دیدم از زیر در عین یک جوب دارد خون می ریزه. بچه های بقیه کامیون ها هم سریع خودشون رو رسوندند. همه نگران بودند. آخه #ستونهای_گردان_قمر_بنی_هاشم(ع) داخل بار کامیون بودند. با زحمت در بار کامیون رو باز کردیم. دیدیم بچه ها رو هم ریختند پایین. تمام ترکش بمب وسط بار کامیون رو گرفته بود، همه بچه ها بدنهاشون پرخون بود مجروح ها رو پیاده کردیم اما درکمال ناباوری دیدیم حمید از جا بلند نمیشه. همه به هم نگاه می کردیم. هیچکس نای رفتن سمت حمید رو نداشت. #ترکش_پهلوش رو پاره کرده بود. حمیدی که تا چند لحظه قبل کمپوت روحیه همه بود بی جون افتاده بود. برادر #راستگو و #قاسمی اومدن و کمک کردن شهدا رو ازکامیون پایین آوردیم. به خودم اومدم که وقت سوارشدن حمید گفت سید بیا عقب پیش ما اگر نیایی ضرر میکنی و من گوش نکردم که بگم برایتون همان بچه ها که با هم نشسته بودیم به من گفتند تو هم بیا بالا، من نرفتم و شاه حسینی گفت ضررمی کنی و من گوش نکردم.
شش تا از رفیقام عقب ماشین شهید شدند. شهید #حمید بود، #سیدین_خراسانی ، #رضا_زالی ، #عرب و #ابوطالبی درجا شهید شدند و شهید #رضا_عبدی هم سخت مجروح شد و دربیمارستان سینای تهرون شهید شد.
🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁
🍁🌺 @alvaresinchannel
#روزگار_وصل_یاران_یاد_باد
#تخریبچیان_شهید
#حمید_رضا_دهقان
#حسین_صیادی
شهادت 13 اسفندماه #تکمیلی_عملیات_کربلای_5
#شلمچه_غرب_کانال_ماهی
فاصله ما با دشمن خیلی کم بود و دشمن مقابل مواضعش رو مین گذاری کرده بود وماموریت ما این بود که معبری در میدان مین برای عبور رزمندگان باز کنیم.
برادر گوهری مسوول تیم ما این مأموریت را به من داد. همه منتظر بودن تا ما مسیر رو از مین پاک کنیم و هجوم رزمندگان به دشمن شروع بشه. من تجهزاتم رو برای حرکت محکم کردم. #شهید_دهقان کنارم روی زمین دراز کشیده بود. وقتی متوجه شد من ماموریت باز کردن معبر رو دارم خیلی حالش گرفته شد و با حالت التماس به من گفت : برادر میشه این کا رو من انجام دهم.. خیلی اصرار و التماس کرد تا من رو راضی کرد..
اون شب مسیر حمله به رزمندگان باز شد و این آخرین دیدار ما با #شهید_حمید_رضا_دهقان بود.
بامداد13 اسفند سال 65 بود که روح #شهید_دهقان به همراه #شهید_صیادی به آسمان ها پرکشید و سال ها جسم مبارکشان بر زمین شلمچه برجای ماند.(راوی:قاسم محمدحسن)
@alvaresinchannel
🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁
🍁🌺🍁🌺🍁
🍁🌺🍁


روزی که حمید آسمانی شد.
#سردار_شهید_عبدالحمید_شاه_حسینی
#عملیات_والفجر_8 🌴🌴🌴

✍🏿✍🏿راوی: #سید_مجید_میر_محمدی

وقتی می خواستیم سوارکامیون بشیم من رفتم جلوی کامیون نشستم بغل دست راننده، همین طور که داشتم می رفتم بالا شهید شاه حسینی به من گفت سید بیا پیش ما، بیا عقب. گفتم من حوصله اش را ندارم پشت کامیون بشینم می روم جلو بشینم. گفت بیا اینجا، نیایی ضرر می کنی. گفتم نه ضرر نمی کنم، جام خوبه.
رفتیم توی کامیون نشستیم و کامیون حرکت کرد. 13 کامیون نیروها رو سوار کرده بود و به سمت اروند کنار می رفتیم. تو جاده که می رفتیم یک موقع صدای پدافندها درآمد، صدای توپخانه و آتش و همه چیز منطقه شلوغ پلوغ شد. پدافندها شلیک می کردند. بچه ها هم پشت بار کامیون برای خودشون شعر می خوندند و گاهی هم صدای قهقهشون می آمد که یک دفعه صدا زدند هواپیما رو زدند. هواپیما راقشنگ دیدیم. هواپیما آمد چرخید خورد زمین و منهدم شد. صدای الله اکبر بچه ها از توی کامیون ها بلند شد. بچه ها تکبیر گفتند، هنوز تکبیر بچه ها تمام نشده بود که یکی از #هواپیماها_شیرجه زد روی جاده و دیدم به سمت ستون کامیونهایی که ما سوار بودیم میاد. همزمان باصدای شیرجه اش صدای انفجار آمد و یکی از راکت هاش به فاصلۀ نزدیکی از جاده سمت چپ ما خورد زمین. طوری که صدای انفجار و آتیش انفجار قشنگ پیچید توی ماشین و در همین حین دیدم راننده یک داد کشید و افتاد روی فرمان.
ترکش آمده بود قشنگ ازسمت چپش گرفته بود و به قلبش اصابت کرد و دیدم سرش رو فرمون افتاد و در جا شهید شد. بلافاصله کامیون از جاده منحرف شد و کنار جاده خاکریز بود رفت روی خاکریز به طوری که چرخهاش به سمت بالا قرارگرفت و تهش به سمت پایین بود درست عین وقتی که بار کمپرسی بالا میره .
من دیدم سالمم و در جلو را باز کردم و پریدم بیرون و اومدم عقب کامیون رانگاه کردم. دیدم صدای ولوله و آه و ناله داد و بیداد بچه ها بلند بود. کامیون ما عقب بارش چوبی بود. دیدم از زیر در عین یک جوب دارد خون می ریزه. بچه های بقیه کامیون ها هم سریع خودشون رو رسوندند. همه نگران بودند. آخه #ستونهای_گردان_قمر_بنی_هاشم(ع) داخل بار کامیون بودند. با زحمت در بار کامیون رو باز کردیم. دیدیم بچه ها رو هم ریختند پایین. تمام ترکش بمب وسط بار کامیون رو گرفته بود، همه بچه ها بدنهاشون پرخون بود مجروح ها رو پیاده کردیم اما درکمال ناباوری دیدیم حمید از جا بلند نمیشه. همه به هم نگاه می کردیم. هیچکس نای رفتن سمت حمید رو نداشت. #ترکش_پهلوش رو پاره کرده بود. حمیدی که تا چند لحظه قبل کمپوت روحیه همه بود بی جون افتاده بود. برادر #راستگو و #قاسمی اومدن و کمک کردن شهدا رو ازکامیون پایین آوردیم. به خودم اومدم که وقت سوارشدن حمید گفت سید بیا عقب پیش ما اگر نیایی ضرر میکنی و من گوش نکردم که بگم برایتون همان بچه ها که با هم نشسته بودیم به من گفتند تو هم بیا بالا، من نرفتم و شاه حسینی گفت ضررمی کنی و من گوش نکردم.
شش تا از رفیقام عقب ماشین شهید شدند. شهید #حمید بود، #سیدین_خراسانی ، #رضا_زالی ، #عرب و #ابوطالبی درجا شهید شدند و شهید #رضا_عبدی هم سخت مجروح شد و دربیمارستان سینای تهرون شهید شد.
🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁
🍁🌺 @alvaresinchannel
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شعر خوانی سوزناک فرزند جانباز و شهید مدافع حرم
#حمید_رضا_ضیایی
از جانبازان و رزمندگان #تیپ_نینوا_لشگر_10
و فرمانده ادوات #تیپ_زینبیون(مدافعین حرم پاکستانی)
که در سوریه به شهادت رسید.
@alvaresinchannel
🌿🌺🌿🌺🌺🌿🌺🌿🌺🌺
🌿🌺
#خودم_نیومدم_یکی_منو_آورد
#تخریبچی_شهید
#حمید_رضا_دادو
✍️✍️ : #جعفر_طهماسبی
وقت نماز ظهر و عصر توی #مقر_قلاجه داشتم مقابل منبع آب وضو میگرفتم که دیدم یکی دیگه هم آستین رو بالا زده ومنتظره وضو بگیره.تعجب کردم!!!تا حالا ندیده بودمش.
وضوم که تموم شد قدری صبر کردم تا اون هم وضو گرفت.و با هم راه افتادیم سمت #حسینیه.
قدمها رو خیلی آروم برمیداشتیم تا بیشتر با هم آشنا بشیم.
نمیتونم توصیف کنم در برخورد اول با #حمید چه حالی داشتم ..احساس میکردم سالها باهاش رفیقم.
حرف که میزد سرش پایین بود .
ازش پرسیدم تازه اومدی #جبهه...
گفت !!!تازه که نه.
#گردان_حضرت_زینب(س) بودم.
پرسیدم چی شد هوس اومدن به #گردان_تخریب کردی.
درحالیکه سرش روبالا میاورد که عینکش رو جابجا کنه.
جواب داد #خودم_نیومدم. #یکی_منو_آورد
🌿🌺
🌿🌺🌿🌺🌺🌿🌺🌺🌿🌺
@alvaresinchannel
🌷🥀🌷🥀🌷🥀🌷🥀🌷🥀🌷🥀🌷
🌷
#من_پسر_نادعلی_هستم

من همون بچه ای هستم که پدرم برای به دنیا اومدنش خوشحال بود و ساعت شماری میکرد

✍️✍️✍️ راوی: #حمید_پارسا

#پرده_دوم

نادعلی شهید شد و جنگ هم تموم شد و ما هم مشغول دنیا شدیم تا اینکه سال 86 به عنوان راوی در محل #یادمان_عملیات_سیدالشهداء(ع) در #فکه مشغول روایتگری بودم...از غربت بچه ها گفتم...از گرمی و حرارت زمین وهوا موقع جنگیدن گفتم ..از تشنگی و دویدن در رملها گفتم.از مردانگی #حسین_اسکندرلو گفتم و در آخر هم گریزی زدم به حکایت #نادعلی_طلعتی.
از حماسه و ایثار این دلاورمرد گفتم و تاکید کردم که بچه هایی که به این میدان نبرد آمدند با دستور امام اومدند و از همه هستی گذشتند تا دل امامشون شاد بشه و اشاره کردم که بدنهای خیلی از اونها هفته ها روی زمین داغ فکه زیر آفتاب افتاده بود.
حال خوبی پیدا شد و خیلی ها گریه میکردند .
کاروان همه دانشجو بودند و با همه وجود به شهدا عشق میورزیدند......
صحبت هام که تموم شد.دیدم یک جوان مودب و رشیدی جلو اومد و از من سووال کرد .
برادر پارسا؟؟؟؟میشه به من بگی #شهید_نادعلی_طلعتی کجا روی زمین افتاد و به شهادت رسید.
و من هم که خسته شده بودم برای اینکه سر کارش بگذارم یک نقطه دوردست توی رملها رو نشونش دادم.اما جوون ول کن نبود.
من ازش سووال کردم چقدر اصرار میکنی...درحالیکه بغضش رو قورت میداد گفت: من همون بچه ای هستم که پدرم برای به دنیا اومدنش خوشحال بود و ساعت شماری میکرد.
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌺🌺@alvaresinchannel
🌷🥀🌷🥀🌷🥀🌷🥀🌷🥀🌷🥀🌷
🌷🥀
#شهیدی_که_هیچگاه_فرزندش_رو_ندید
#شهید_نادعلی_طلعتی
#گردان_حضرت_علی_اکبر(ع) لشگر10
شهادت : 13 اردیبهشت سال 65
#عملیات_سیدالشهداء(ع)

✍️✍️✍️راوی: #حمید_پارسا

#پرده_اول

ناد علی، مهرماه 64 بود که با اعزام به #گردان_حضرت_علی_اکبر(ع) اومد. از اوایل بهمن 64 به مرخصی نرفته بود. نادعلی توی گروهان ما بود و شهید کشمیری مسوول دسته اش بود.
او آرپی جی زن بود و در عملیات ام‌الرصاص(جزیره ای روبروی خرمشهر که در عملیات والفجر8 لشکر 10 سیدالشهداء(ع) در آن عملیات انجام داد که به عملیات ام‌الرصاص مشهورشد) مردونه جنگید و بعد هم گردان علی اکبر(ع) وارد فاو شد.

چند مرحله عملیات کردیم و بعد هم ماموریت خط پدافندی بین جاده البحار و کارخانه نمک به گردان داده شد. خط پدافندی چه عرض کنم، هر دقیقه و ساعتش یک عملیات بود. توی همه این درگیری‌ها نادعلی حضور داشت.
بعد از عید قرار شد خط پدافندی رو تحویل یک گردان دیگه بدهیم و بچه‌ها که چهار ماه مرخصی نرفته بودند به مرخصی برند.
5 اردیبهشت بود که از فاو عقب اومدیم. یک عده بچه‌ها مرخصی گرفتند و یک عده هم تسویه کردند. می‌دونستم نادعلی متاهله. قرار شده بود بعد از ظهر روز یازدهم اردیبهشت همه گردان مرخصی برند. برگه‌های مرخصی صادر شد. یک عده هم رفتند اندیمشک به صورت گروهی برای گردان بلیط قطار بگیرند و هماهنگ شده بود که قطار توی پادگان دو کوهه بچه‌ها رو سوار کنه.
بچه های گردان حضرت علی اکبر(ع) مقابل حسینیه لشگر سیدالشهداء(ع) جمع شده و منتظر اومدن قطار بودند. دیدم نادعلی خیلی ابراز خوشحالی میکنه.
گفت: خوب وقتی داریم میریم مرخصی.!!!!!
پرسیدم: نادعلی دلت برای خونه خیلی تنگ شده؟
نادعلی با خوشحالی سرش رو مقابل گوشم آورد مثل اینکه حیا می‌کرد و می‌خواست حرفش رو کسی نشنوه؛
گفت: برادر پارسا، هفته دیگه خدا می‌خواد به من یک فرزند عطا کنه.
الان خانواده به من نیاز دارند و از اینکه دارم میرم کنارشون خوشحال هستم.

با نادعلی مشغول صحبت بودیم که مقابل حسینیه شلوغ شد و یکی صدا زد برادرها! مرخصی ها لغو و آماده باش اعلام شده.
من دویدم و خبرگرفتم و خبر این بود که دشمن در #جاده_فکه پیشروی کرده و به سوی اندیمشک در حرکت است. امام هم فرمودند به رزمنده‌ها سلام من رو برسونید و بگویید به دشمن امان ندهید. سریع بچه‌ها ساک‌ها رو تحویل دادند و تجهیزات گرفتند و اتوبوس‌های گل مالی شده اومدند توی پادگان دو کوهه و بچه ها سوار شدند و چند ساعت بعد گردان ما و گردان حضرت علی اصغر(ع) به فرماندهی شهید اسکندرلو توی #مقر_الوارثین (مقرتخریب لشگرده سیدالشهداء(ع) در جاده فکه نرسیده به سایت) مستقر شدند.
روز 13 اردیبهشت 65 گردان حضرت علی اکبر وارد عملیات شد و رفتیم به جنگ تیپ زرهی دشمن.
بعثی‌ها آتش سنگینی توی منطقه ریختند و در گیرودار آتشباری دشمن #نادعلی_به_شهادت_رسید.
🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷

🍃🍃 @alvaresinchannel
#روزگار_وصل_یاران_یاد_باد
#تخریبچیان_شهید
#حمید_رضا_دهقان
#حسین_صیادی
شهادت 13 اسفندماه #تکمیلی_عملیات_کربلای_5
#شلمچه_غرب_کانال_ماهی
فاصله ما با دشمن خیلی کم بود و دشمن مقابل مواضعش رو مین گذاری کرده بود وماموریت ما این بود که معبری در میدان مین برای عبور رزمندگان باز کنیم.
برادر گوهری مسوول تیم ما این مأموریت را به من داد. همه منتظر بودن تا ما مسیر رو از مین پاک کنیم و هجوم رزمندگان به دشمن شروع بشه. من تجهزاتم رو برای حرکت محکم کردم. #شهید_دهقان کنارم روی زمین دراز کشیده بود. وقتی متوجه شد من ماموریت باز کردن معبر رو دارم خیلی حالش گرفته شد و با حالت التماس به من گفت : برادر میشه این کا رو من انجام دهم.. خیلی اصرار و التماس کرد تا من رو راضی کرد..
اون شب مسیر حمله به رزمندگان باز شد و این آخرین دیدار ما با #شهید_حمید_رضا_دهقان بود.
بامداد13 اسفند سال 65 بود که روح #شهید_دهقان به همراه #شهید_صیادی به آسمان ها پرکشید و سال ها جسم مبارکشان بر زمین شلمچه برجای ماند.(راوی:قاسم محمدحسن)
@alvaresinchannel
🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁
🍁🌺🍁🌺🍁
🍁🌺🍁


روزی که حمید آسمانی شد.
#سردار_شهید_عبدالحمید_شاه_حسینی
#عملیات_والفجر_8 🌴🌴🌴

✍🏿✍🏿راوی: #سید_مجید_میر_محمدی

وقتی می خواستیم سوارکامیون بشیم من رفتم جلوی کامیون نشستم بغل دست راننده، همین طور که داشتم می رفتم بالا شهید شاه حسینی به من گفت سید بیا پیش ما، بیا عقب. گفتم من حوصله اش را ندارم پشت کامیون بشینم می روم جلو بشینم. گفت بیا اینجا، نیایی ضرر می کنی. گفتم نه ضرر نمی کنم، جام خوبه.
رفتیم توی کامیون نشستیم و کامیون حرکت کرد. 13 کامیون نیروها رو سوار کرده بود و به سمت اروند کنار می رفتیم. تو جاده که می رفتیم یک موقع صدای پدافندها درآمد، صدای توپخانه و آتش و همه چیز منطقه شلوغ پلوغ شد. پدافندها شلیک می کردند. بچه ها هم پشت بار کامیون برای خودشون شعر می خوندند و گاهی هم صدای قهقهشون می آمد که یک دفعه صدا زدند هواپیما رو زدند. هواپیما راقشنگ دیدیم. هواپیما آمد چرخید خورد زمین و منهدم شد. صدای الله اکبر بچه ها از توی کامیون ها بلند شد. بچه ها تکبیر گفتند، هنوز تکبیر بچه ها تمام نشده بود که یکی از #هواپیماها_شیرجه زد روی جاده و دیدم به سمت ستون کامیونهایی که ما سوار بودیم میاد. همزمان باصدای شیرجه اش صدای انفجار آمد و یکی از راکت هاش به فاصلۀ نزدیکی از جاده سمت چپ ما خورد زمین. طوری که صدای انفجار و آتیش انفجار قشنگ پیچید توی ماشین و در همین حین دیدم راننده یک داد کشید و افتاد روی فرمان.
ترکش آمده بود قشنگ ازسمت چپش گرفته بود و به قلبش اصابت کرد و دیدم سرش رو فرمون افتاد و در جا شهید شد. بلافاصله کامیون از جاده منحرف شد و کنار جاده خاکریز بود رفت روی خاکریز به طوری که چرخهاش به سمت بالا قرارگرفت و تهش به سمت پایین بود درست عین وقتی که بار کمپرسی بالا میره .
من دیدم سالمم و در جلو را باز کردم و پریدم بیرون و اومدم عقب کامیون رانگاه کردم. دیدم صدای ولوله و آه و ناله داد و بیداد بچه ها بلند بود. کامیون ما عقب بارش چوبی بود. دیدم از زیر در عین یک جوب دارد خون می ریزه. بچه های بقیه کامیون ها هم سریع خودشون رو رسوندند. همه نگران بودند. آخه #ستونهای_گردان_قمر_بنی_هاشم(ع) داخل بار کامیون بودند. با زحمت در بار کامیون رو باز کردیم. دیدیم بچه ها رو هم ریختند پایین. تمام ترکش بمب وسط بار کامیون رو گرفته بود، همه بچه ها بدنهاشون پرخون بود مجروح ها رو پیاده کردیم اما درکمال ناباوری دیدیم حمید از جا بلند نمیشه. همه به هم نگاه می کردیم. هیچکس نای رفتن سمت حمید رو نداشت. #ترکش_پهلوش رو پاره کرده بود. حمیدی که تا چند لحظه قبل کمپوت روحیه همه بود بی جون افتاده بود. برادر #راستگو و #قاسمی اومدن و کمک کردن شهدا رو ازکامیون پایین آوردیم. به خودم اومدم که وقت سوارشدن حمید گفت سید بیا عقب پیش ما اگر نیایی ضرر میکنی و من گوش نکردم که بگم برایتون همان بچه ها که با هم نشسته بودیم به من گفتند تو هم بیا بالا، من نرفتم و شاه حسینی گفت ضررمی کنی و من گوش نکردم.
شش تا از رفیقام عقب ماشین شهید شدند. شهید #حمید بود، #سیدین_خراسانی ، #رضا_زالی ، #عرب و #ابوطالبی درجا شهید شدند و شهید #رضا_عبدی هم سخت مجروح شد و دربیمارستان سینای تهرون شهید شد.
🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁
🍁🌺 @alvaresinchannel
🌿🌺🌿🌺🌺🌿🌺🌿🌺🌺
🌿🌺
#خودم_نیومدم_یکی_منو_آورد
#تخریبچی_شهید
#حمید_رضا_دادو
✍️✍️ : #جعفر_طهماسبی
وقت نماز ظهر و عصر توی #مقر_قلاجه داشتم مقابل منبع آب وضو میگرفتم که دیدم یکی دیگه هم آستین رو بالا زده ومنتظره وضو بگیره.تعجب کردم!!!تا حالا ندیده بودمش.
وضوم که تموم شد قدری صبر کردم تا اون هم وضو گرفت.و با هم راه افتادیم سمت #حسینیه.
قدمها رو خیلی آروم برمیداشتیم تا بیشتر با هم آشنا بشیم.
نمیتونم توصیف کنم در برخورد اول با #حمید چه حالی داشتم ..احساس میکردم سالها باهاش رفیقم.
حرف که میزد سرش پایین بود .
ازش پرسیدم تازه اومدی #جبهه...
گفت !!!تازه که نه.
#گردان_حضرت_زینب(س) بودم.
پرسیدم چی شد هوس اومدن به #گردان_تخریب کردی.
درحالیکه سرش روبالا میاورد که عینکش رو جابجا کنه.
جواب داد #خودم_نیومدم. #یکی_منو_آورد
🌿🌺
🌿🌺🌿🌺🌺🌿🌺🌺🌿🌺
@alvaresinchannel
More