الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)

#رسول_فیروزبخت
Channel
Logo of the Telegram channel الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)
@ALVARESINCHANNELPromote
537
subscribers
10.3K
photos
645
videos
247
links
❤️رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤️ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @alvaresin1394
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🍃🌹
روزهای آخر سال 65
به روایت
#جعفر_طهماسبی

سال 65 در حالی تموم میشد که عملیات سنگینی مثل #کربلای_5 و چند روز به پایان سال عملیات #تکمیلی_کربلای_5 رو پشت سر گذاشته بودیم و بچه ها از دیماه مرخصی نرفته بودند...
موقعیت استقرار #گردان_تخریب_در_مقر_شهید_پوررازقی در جاده اهواز خرمشهر و در سه راهی صاحب الزمان (ع) بود.
جشن #ولادت_امیرالمومنین علیه السلام که مصادف شده بود با روزهای پایانی اسفند 65 انرژی مضاعفی به بچه ها داده بود. دو سه تیم از بچه های تخریب به اطلاعات عملیات مامور بودند و مشغول شناسایی در غرب #کانال_ماهی در شلمچه بودند و هنوز ٱماده باش صددرصد بود...
سال 66 حدود ساعت هفت و نیم صبح نو شد روز شنبه بود و بچه ها از نماز صبح تا موقع #تحویل_سال توی حسینیه بودند و مشغول خواندن قرآن...
شهید رسول فیروزبخت و بچه های تدارکات هم مشغول درست کردن شربت بودند.
وقت تحویل سال غوغایی بود هرکسی چیزی از خدا میخواست و خیلی ها دعاشون بود که به شهدا برسند .
من هم با بغضی که در گلو داشتم دعای تحویل سال رو میخوندم و همه زمزمه میکردند. چون روز بود و فضای حسینیه روشن بود میشد سیلاب اشک که روی صورت بچه ها جاری شده رو دید ... #شهید_مهدی_ضیایی کنارم بود و از شدت گریه داشت غش میکرد. #حمید_دادو ، #کاظم_بیگدلی، #مجتبی_دقیقی ، #حمید_محمدی ، #علی_اصغر_صادقیان ، #نصرت_خواه ، #رسول_فیروزبخت و خیلی های دیگه سال آخرشون بود.

🍃🌹
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌸🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
🌸🌿
#رسول_تخریبچی
#تخریبچی_شهید
#حاج_رسول_فیروزبخت
✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی

شهید #رسول_فیروزبخت سال 1345 در کرج به دنیا آمد
و در گلشهر زندگی کرد.
از وقتی خودش را شناخت دیگر بندگی کرد و خوب هم بندگی کرد. جوانهای #گلشهر_کرج خیلی‌هایشان رسول را نمی‌شناسند.
آهای نوجوان‌های 16 ساله، او هم سن شما بود رفت جبهه و در جبهه ماندگار شد.
در میان گردان‌های گوناگون حاضر در #دفاع_مقدس، شاید با جرات بتوان گفت که #بچه‌های_تخریب‌‌ بیشتر از همه به شهادت نزدیک بودند. آنها هر لحظه باید خود را برای رفتن به معراج آماده می‌کردند.
رسول مثل بعضی‌ها برای #رفع_تکلیف جبهه نرفت بلکه برای #انجام_تکلیف جبهه رفت. او در جبهه دنبال کمال بود و سعی می‌کرد در جبهه جایی که نوک پیکان سختی‌هاست باشد. پس رسول «تخریب‌چی» شد. همه وجودش در سوز و گداز بود و اگر خنده و شوخی هم می‌کرد دنبال رد گم کردن بود.
بخشی از دل نوشته شهید «فیروزبخت»:
معلوم نیست که چه کسی از برادرانی که با ما هستند تا آخر جنگ زنده بمانند. شاید من جزو یکی از آنها باشم که توفیق شهادت را نداشته باشم و زنده بمانم نمی‌دانم آن موقع چه حالتی به من دست می‌دهد. الان که دارم فکر آن موقع را می‌کنم سینه‌ام درد می‌گیرد و از خدا می‌خواهم ....
خوشا آنانکه جانـان می‌شناسند طریق عشق و ایمان می‌شناسند
بسی گفتیم و گفتند از شهیدان شهیدان را شهیدان می‌شناسند
یک هفته قبل از شهادتش، من و رسول توی چادر #بچه‌های_تخریب لشکر 10 توی #مقر_الوارثین، تنها شدیم او با خودش خلوت کرده بود دیدم صورتش خیسه، انگار گریه کرده تا منو دید با آستین لباسش اشک هاشو پاک کرد.
دیدم حال و حوصله شوخی رو نداره، یه خورده با هم درد دل کردیم. رسول بدون مقدمه با نگرانی گفت: نمی‌دونم چرا کار ما درست نمیشه. همه رفقای ما یکی یکی رفتند و داره جنگ تموم میشه و ما هنوز زنده‌ایم. تورو خدا بیاییم یه کاری کنیم.
یک عده هنوز تو گردان نیومده پرواز می‌کنند. دیدم حال خوبی داره گفتم بذار تو حال خودش باشه و بدون خداحافظی ازش جدا شدم. #شهید_حاج_رسول_فیروز بخت در پاک‌سازی #میادین_مین_منطقه_سردشت به همراه همرزم شهیدش #حاج_قاسم_اصغری در 10 آبان 66 بر اثر انفجار #مین_والمری_به آسمان پر کشید.
🌿🌸
🌸🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#آخرین_اربعین_حاج_قاسم...

با شهید #رسول_فیروزبخت تصمیم گرفتیم که مراسم #روز_اربعین رو در #مقر_الوارثین با شکوه برگزار کنیم
با همفکری که با دوستان داشتیم قرار شد که بچه ها بعد از خواندن زیارت اربعین در حسینیه الوارثین(مقر رزمندگان گردان تخریب لشگر ده سیدالشهداءعلیه السلام در فکه) ، مسیر حسینیه تا گلزار شهدای الوارثین را به صورت دسته عزاداری سینه زنی کنند و نهار رو در حسینه همه بچه ها سر یک سفره باشند و اون روز نهار در چادرها توزیع نشه.
صبح روز قبل از اربعین تازه از صبحگاه اومده بودیم که از بلند گوی مقر یک تعداد اسم خونده شد و تاکید داشتند که برادرها وسایلشون رو جمع کنند و آماده برای ماموریت جدید باشند . این خبر و رفتن بچه ها که تعدادشون به ۳۰ نفر میرسید برنامه اربعین رو به هم میزد. حدود ۱۰ صبح بود که شهید حاج قاسم اصغری جانشین گردان تخریب ل۱۰ با ماشین وارد مقر گردان شد . من و شهید رسول فیروزبخت دم در حسینیه ایستاده بودیم . به رسول گفتم به حاج قاسم بگو رفتن بچه ها رو به عقب بیاندازه و برنامه اربعین رو خراب نکنه. رسول گفت خودت بگو ، من با حاج قاسم رودربایستی دارم . تو بگی حرفت شهید نمیشه. حاج قاسم از جهت روحی حرفش یک کلام بود وقتی میگفت باید بشه دیگه کوتاه نمی اومد. گفتم من با حاجی صحبت میکنم و به بهانه اینکه حاجی موهای سرت بلند شده باید موهات رو کوتاه کنی رفتم ماشین سلمونی دستی ام رو برداشتم و رفتم سراغش و یک گوشه چند تا بلوک سیمانی روی هم چیدم و ماشین سلمونی رو توی موهاش گذاشتم.
حاجی خیلی موهاش پرپشت بود و ماشین داخل موهاش گیر میکرد و گاهی هم یک ناله آخی میزد. سر صحبت رو باز کردم و گفتم حاجی قراره بچه ها رو کجا ببری ؟ و بعد از کلی صغری و کبری گفتم برای روز اربعین امام حسین(ع) برنامه عزاداری داریم و رفتن بچه ها مراسم ما رو از رونق می اندازه . حاجی اسم امام حسین علیه السلام که اومد متقاعد شد که برنامه رفتن رو عقب بیاندازه و قرار شد فردای اربعین بچه ها به طرف سردشت حرکت کنند.
این آخرین اربعین حاج رسول و حاج قاسم در این دنیا بود.
روز اربعین بعد از نماز صبح دیگه بچه ها صبحگاه نرفتند و آماده شدند برای دسته عزاداری روز اربعین. وانت گردان رو دو تا بوق بلند گو روش سوار کردیم و اطراف گلزار شهدا و مزار یادبودها پرچم ها نصب شد و کاسه ای گل از تربت امام حسین علیه السلام فراهم شد و عزاداری اربعین همانطور که پیش بینی شده بود انجام گرفت. بچه ها با پای برهنه و بر سینه و سر زنان مسیر حسینیه تا گلزار شهدا را پیمودند و من هم میکرفون به دست جلوی اونها حرکت میکردم و نوحه ای که میخوندم این بود که ..
یک اربعین از روز عاشورا گذشته...
صد اربعین بر زینب (س) کبری گذشته....
آنچه که تعجب بر انگیز بود ضجه و ناله شهید حاج قاسم اصغری در این مراسم بود او از خود بیخود شده بود . انگار نه انگار که فرمانده گردان است و باید مقابل نیروهاش مراعات کند...

شهید حاج قاسم اصغری و شهید حاج رسول فیروزبخت ۲۰ روز بعد در روز ۹ ربیع الاول و در روز امامت حضرت ولی عصر(ع) در پاکسازی میادین مین منطقه سردشت با انفجار مین والمری هر دو به شهادت رسیدند

راوی:جعفرطهماسبی
🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#آخرین_اربعین_حاج_قاسم...

با شهید #رسول_فیروزبخت تصمیم گرفتیم که مراسم #روز_اربعین رو در #مقر_الوارثین با شکوه برگزار کنیم
با همفکری که با دوستان داشتیم قرار شد که بچه ها بعد از خواندن زیارت اربعین در حسینیه الوارثین(مقر رزمندگان گردان تخریب لشگر ده سیدالشهداءعلیه السلام در فکه) ، مسیر حسینیه تا گلزار شهدای الوارثین را به صورت دسته عزاداری سینه زنی کنند و نهار رو در حسینه همه بچه ها سر یک سفره باشند و اون روز نهار در چادرها توزیع نشه.
صبح روز قبل از اربعین تازه از صبحگاه اومده بودیم که از بلند گوی مقر یک تعداد اسم خونده شد و تاکید داشتند که برادرها وسایلشون رو جمع کنند و آماده برای ماموریت جدید باشند . این خبر و رفتن بچه ها که تعدادشون به ۳۰ نفر میرسید برنامه اربعین رو به هم میزد. حدود ۱۰ صبح بود که شهید حاج قاسم اصغری جانشین گردان تخریب ل۱۰ با ماشین وارد مقر گردان شد . من و شهید رسول فیروزبخت دم در حسینیه ایستاده بودیم . به رسول گفتم به حاج قاسم بگو رفتن بچه ها رو به عقب بیاندازه و برنامه اربعین رو خراب نکنه. رسول گفت خودت بگو ، من با حاج قاسم رودربایستی دارم . تو بگی حرفت شهید نمیشه. حاج قاسم از جهت روحی حرفش یک کلام بود وقتی میگفت باید بشه دیگه کوتاه نمی اومد. گفتم من با حاجی صحبت میکنم و به بهانه اینکه حاجی موهای سرت بلند شده باید موهات رو کوتاه کنی رفتم ماشین سلمونی دستی ام رو برداشتم و رفتم سراغش و یک گوشه چند تا بلوک سیمانی روی هم چیدم و ماشین سلمونی رو توی موهاش گذاشتم.
حاجی خیلی موهاش پرپشت بود و ماشین داخل موهاش گیر میکرد و گاهی هم یک ناله آخی میزد. سر صحبت رو باز کردم و گفتم حاجی قراره بچه ها رو کجا ببری ؟ و بعد از کلی صغری و کبری گفتم برای روز اربعین امام حسین(ع) برنامه عزاداری داریم و رفتن بچه ها مراسم ما رو از رونق می اندازه . حاجی اسم امام حسین علیه السلام که اومد متقاعد شد که برنامه رفتن رو عقب بیاندازه و قرار شد فردای اربعین بچه ها به طرف سردشت حرکت کنند.
این آخرین اربعین حاج رسول و حاج قاسم در این دنیا بود.
روز اربعین بعد از نماز صبح دیگه بچه ها صبحگاه نرفتند و آماده شدند برای دسته عزاداری روز اربعین. وانت گردان رو دو تا بوق بلند گو روش سوار کردیم و اطراف گلزار شهدا و مزار یادبودها پرچم ها نصب شد و کاسه ای گل از تربت امام حسین علیه السلام فراهم شد و عزاداری اربعین همانطور که پیش بینی شده بود انجام گرفت. بچه ها با پای برهنه و بر سینه و سر زنان مسیر حسینیه تا گلزار شهدا را پیمودند و من هم میکرفون به دست جلوی اونها حرکت میکردم و نوحه ای که میخوندم این بود که ..
یک اربعین از روز عاشورا گذشته...
صد اربعین بر زینب (س) کبری گذشته....
آنچه که تعجب بر انگیز بود ضجه و ناله شهید حاج قاسم اصغری در این مراسم بود او از خود بیخود شده بود . انگار نه انگار که فرمانده گردان است و باید مقابل نیروهاش مراعات کند...

شهید حاج قاسم اصغری و شهید حاج رسول فیروزبخت ۲۰ روز بعد در روز ۹ ربیع الاول و در روز امامت حضرت ولی عصر(ع) در پاکسازی میادین مین منطقه سردشت با انفجار مین والمری هر دو به شهادت رسیدند

راوی:جعفرطهماسبی
🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷@alvaresinchannel
🌸🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
🌸🌿
#رسول_تخریبچی
#تخریبچی_شهید
#حاج_رسول_فیروزبخت
✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی

شهید #رسول_فیروزبخت سال 1345 در کرج به دنیا آمد
و در گلشهر زندگی کرد.
از وقتی خودش را شناخت دیگر بندگی کرد و خوب هم بندگی کرد. جوانهای #گلشهر_کرج خیلی‌هایشان رسول را نمی‌شناسند.
آهای نوجوان‌های 16 ساله، او هم سن شما بود رفت جبهه و در جبهه ماندگار شد.
در میان گردان‌های گوناگون حاضر در #دفاع_مقدس، شاید با جرات بتوان گفت که #بچه‌های_تخریب‌‌ بیشتر از همه به شهادت نزدیک بودند. آنها هر لحظه باید خود را برای رفتن به معراج آماده می‌کردند.
رسول مثل بعضی‌ها برای #رفع_تکلیف جبهه نرفت بلکه برای #انجام_تکلیف جبهه رفت. او در جبهه دنبال کمال بود و سعی می‌کرد در جبهه جایی که نوک پیکان سختی‌هاست باشد. پس رسول «تخریب‌چی» شد. همه وجودش در سوز و گداز بود و اگر خنده و شوخی هم می‌کرد دنبال رد گم کردن بود.
بخشی از دل نوشته شهید «فیروزبخت»:
معلوم نیست که چه کسی از برادرانی که با ما هستند تا آخر جنگ زنده بمانند. شاید من جزو یکی از آنها باشم که توفیق شهادت را نداشته باشم و زنده بمانم نمی‌دانم آن موقع چه حالتی به من دست می‌دهد. الان که دارم فکر آن موقع را می‌کنم سینه‌ام درد می‌گیرد و از خدا می‌خواهم ....
خوشا آنانکه جانـان می‌شناسند طریق عشق و ایمان می‌شناسند
بسی گفتیم و گفتند از شهیدان شهیدان را شهیدان می‌شناسند
یک هفته قبل از شهادتش، من و رسول توی چادر #بچه‌های_تخریب لشکر 10 توی #مقر_الوارثین، تنها شدیم او با خودش خلوت کرده بود دیدم صورتش خیسه، انگار گریه کرده تا منو دید با آستین لباسش اشک هاشو پاک کرد.
دیدم حال و حوصله شوخی رو نداره، یه خورده با هم درد دل کردیم. رسول بدون مقدمه با نگرانی گفت: نمی‌دونم چرا کار ما درست نمیشه. همه رفقای ما یکی یکی رفتند و داره جنگ تموم میشه و ما هنوز زنده‌ایم. تورو خدا بیاییم یه کاری کنیم.
یک عده هنوز تو گردان نیومده پرواز می‌کنند. دیدم حال خوبی داره گفتم بذار تو حال خودش باشه و بدون خداحافظی ازش جدا شدم. #شهید_حاج_رسول_فیروز بخت در پاک‌سازی #میادین_مین_منطقه_سردشت به همراه همرزم شهیدش #حاج_قاسم_اصغری در 10 آبان 66 بر اثر انفجار #مین_والمری_به آسمان پر کشید.
🌿🌸
🌸🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
@alvaresinchannel
🌸🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
🌸🌿
#رسول_تخریبچی
#تخریبچی_شهید
#حاج_رسول_فیروزبخت
✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی

شهید #رسول_فیروزبخت سال 1345 در کرج به دنیا آمد
و در گلشهر زندگی کرد.
از وقتی خودش را شناخت دیگر بندگی کرد و خوب هم بندگی کرد. جوانهای #گلشهر_کرج خیلی‌هایشان رسول را نمی‌شناسند.
آهای نوجوان‌های 16 ساله، او هم سن شما بود رفت جبهه و در جبهه ماندگار شد.
در میان گردان‌های گوناگون حاضر در #دفاع_مقدس، شاید با جرات بتوان گفت که #بچه‌های_تخریب‌‌ بیشتر از همه به شهادت نزدیک بودند. آنها هر لحظه باید خود را برای رفتن به معراج آماده می‌کردند.
رسول مثل بعضی‌ها برای #رفع_تکلیف جبهه نرفت بلکه برای #انجام_تکلیف جبهه رفت. او در جبهه دنبال کمال بود و سعی می‌کرد در جبهه جایی که نوک پیکان سختی‌هاست باشد. پس رسول «تخریب‌چی» شد. همه وجودش در سوز و گداز بود و اگر خنده و شوخی هم می‌کرد دنبال رد گم کردن بود.
بخشی از دل نوشته شهید «فیروزبخت»:
معلوم نیست که چه کسی از برادرانی که با ما هستند تا آخر جنگ زنده بمانند. شاید من جزو یکی از آنها باشم که توفیق شهادت را نداشته باشم و زنده بمانم نمی‌دانم آن موقع چه حالتی به من دست می‌دهد. الان که دارم فکر آن موقع را می‌کنم سینه‌ام درد می‌گیرد و از خدا می‌خواهم ....
خوشا آنانکه جانـان می‌شناسند طریق عشق و ایمان می‌شناسند
بسی گفتیم و گفتند از شهیدان شهیدان را شهیدان می‌شناسند
یک هفته قبل از شهادتش، من و رسول توی چادر #بچه‌های_تخریب لشکر 10 توی #مقر_الوارثین، تنها شدیم او با خودش خلوت کرده بود دیدم صورتش خیسه، انگار گریه کرده تا منو دید با آستین لباسش اشک هاشو پاک کرد.
دیدم حال و حوصله شوخی رو نداره، یه خورده با هم درد دل کردیم. رسول بدون مقدمه با نگرانی گفت: نمی‌دونم چرا کار ما درست نمیشه. همه رفقای ما یکی یکی رفتند و داره جنگ تموم میشه و ما هنوز زنده‌ایم. تورو خدا بیاییم یه کاری کنیم.
یک عده هنوز تو گردان نیومده پرواز می‌کنند. دیدم حال خوبی داره گفتم بذار تو حال خودش باشه و بدون خداحافظی ازش جدا شدم. #شهید_حاج_رسول_فیروز بخت در پاک‌سازی #میادین_مین_منطقه_سردشت به همراه همرزم شهیدش #حاج_قاسم_اصغری در 10 آبان 66 بر اثر انفجار #مین_والمری_به آسمان پر کشید.
🌿🌸
🌸🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
@alvaresinchannel
🌸🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
🌸🌿
#رسول_تخریبچی
#تخریبچی_شهید
#حاج_رسول_فیروزبخت
✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی

شهید #رسول_فیروزبخت سال 1345 در کرج به دنیا آمد
و در گلشهر زندگی کرد.
از وقتی خودش را شناخت دیگر بندگی کرد و خوب هم بندگی کرد. جوانهای #گلشهر_کرج خیلی‌هایشان رسول را نمی‌شناسند.
آهای نوجوان‌های 16 ساله، او هم سن شما بود رفت جبهه و در جبهه ماندگار شد.
در میان گردان‌های گوناگون حاضر در #دفاع_مقدس، شاید با جرات بتوان گفت که #بچه‌های_تخریب‌‌ بیشتر از همه به شهادت نزدیک بودند. آنها هر لحظه باید خود را برای رفتن به معراج آماده می‌کردند.
رسول مثل بعضی‌ها برای #رفع_تکلیف جبهه نرفت بلکه برای #انجام_تکلیف جبهه رفت. او در جبهه دنبال کمال بود و سعی می‌کرد در جبهه جایی که نوک پیکان سختی‌هاست باشد. پس رسول «تخریب‌چی» شد. همه وجودش در سوز و گداز بود و اگر خنده و شوخی هم می‌کرد دنبال رد گم کردن بود.
بخشی از دل نوشته شهید «فیروزبخت»:
معلوم نیست که چه کسی از برادرانی که با ما هستند تا آخر جنگ زنده بمانند. شاید من جزو یکی از آنها باشم که توفیق شهادت را نداشته باشم و زنده بمانم نمی‌دانم آن موقع چه حالتی به من دست می‌دهد. الان که دارم فکر آن موقع را می‌کنم سینه‌ام درد می‌گیرد و از خدا می‌خواهم ....
خوشا آنانکه جانـان می‌شناسند طریق عشق و ایمان می‌شناسند
بسی گفتیم و گفتند از شهیدان شهیدان را شهیدان می‌شناسند
یک هفته قبل از شهادتش، من و رسول توی چادر #بچه‌های_تخریب لشکر 10 توی #مق_الوارثین، تنها شدیم او با خودش خلوت کرده بود دیدم صورتش خیسه، انگار گریه کرده تا منو دید با آستین لباسش اشک هاشو پاک کرد.
دیدم حال و حوصله شوخی رو نداره، یه خورده با هم درد دل کردیم. رسول بدون مقدمه با نگرانی گفت: نمی‌دونم چرا کار ما درست نمیشه. همه رفقای ما یکی یکی رفتند و داره جنگ تموم میشه و ما هنوز زنده‌ایم. تورو خدا بیاییم یه کاری کنیم.
یک عده هنوز تو گردان نیومده پرواز می‌کنند. دیدم حال خوبی داره گفتم بذار تو حال خودش باشه و بدون خداحافظی ازش جدا شدم. #شهید_حاج_رسول_فیروز بخت در پاک‌سازی #میادین_مین_منطقه_سردشت به همراه همرزم شهیدش #حاج_قاسم_اصغری در 10 آبان 66 بر اثر انفجار #مین_والمری_به آسمان پر کشید.
🌿🌸
🌸🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
@alvaresinchannel
☘️🌹☘️🌹☘️🌹☘️🌹☘️🌹☘️🌹
☘️🌹
#حکایت_صخره_ی_کنار_رودخانه_دز
#شبی_که_رسول_کنف_شد
#تخریبچی_شهید
#حاج_رسول_فیروزبخت
✍️✍️✍️ راوی: #شیخ_مسعود_تاج_آبادی

قبل از#عملیات_کربلای_4 حدودبیست نفربرای #آموزش_غواصی رفتیم #سد_دز.
مربی آموزشی هم #میسوری بود. صبح و عصرآموزش فشرده بود وشب ها که همه خسته و کوفته می خواستند استراحت کنند #رسول_فیروزبخت تازه شلوغ کاری و کل کل کردنش گل می کرد.
کنار رودخانه دز تخته سنگی بود که حدود ۸یا ۹ متربا سطح آب فاصله داشت وپریدن ازاون ارتفاع اولش خوف داشت. وشب ها بیشتر.
رسول شروع کُری خوندن وگفت:
صد تومن میدم به کسی که الان ازارتفاع بپره تو آب .
کسی قبول نکرد
شروع کرد رجزخونی که پریدن توشب یه جیگرگنده میخواد که هیچکدوم ندارید.
چندلحظه بعد گفت دویست تومن میدم. کسی قبول نکرد.
گفت سیصد میدم.
برای اینکه بیشترازاین شلوغ نکنه ، من گفتم پونصد میدم خودت بپر.
گفت من میدم شما بپر.
گفتم من هزارتومن می گیرم می پرم اما تو مردش نیستی و جرمیزنی .
خلاصه حسابی سربه سرش گذاشتم .
قرارشد پولو بده به #میسوری .
راه افتادیم سمت تخته سنگ تا اونجا ازترسناکی وخطرش گفت تامنصرف شم.
ماهم کم نیوردیم وبچه ها هم طرفدارماشده بودندو شیرمون می کردند.
شب تاریکی بود رفتم #بالای_صخره و پریدم توی آب .
ورسول مغلوب شد.
تومسیربرگشت به چادراومد درگوشم گفت حسابی مارو کنف کردی.
ان شاءالله بادیگرشهدا همواره مهمان سیدالشهداء باشه. برای علو درجاتشان صلواتی بفرستید

🌷🌷 #تخریبچی_شهید_حاج_رسول_فیروزبخت در آبانماه 1366 در اثر انفجار مین از منطقه عملیاتی سردشت پرکشید
🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@alvaresinchannel
🌸🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
🌸🌿
#رسول_تخریبچی
#تخریبچی_شهید
#حاج_رسول_فیروزبخت
✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی

شهید #رسول_فیروزبخت سال 1345 در کرج به دنیا آمد
و در گلشهر زندگی کرد.
از وقتی خودش را شناخت دیگر بندگی کرد و خوب هم بندگی کرد. جوانهای #گلشهر_کرج خیلی‌هایشان رسول را نمی‌شناسند.
آهای نوجوان‌های 16 ساله، او هم سن شما بود رفت جبهه و در جبهه ماندگار شد.
در میان گردان‌های گوناگون حاضر در #دفاع_مقدس، شاید با جرات بتوان گفت که #بچه‌های_تخریب‌‌ بیشتر از همه به شهادت نزدیک بودند. آنها هر لحظه باید خود را برای رفتن به معراج آماده می‌کردند.
رسول مثل بعضی‌ها برای #رفع_تکلیف جبهه نرفت بلکه برای #انجام_تکلیف جبهه رفت. او در جبهه دنبال کمال بود و سعی می‌کرد در جبهه جایی که نوک پیکان سختی‌هاست باشد. پس رسول «تخریب‌چی» شد. همه وجودش در سوز و گداز بود و اگر خنده و شوخی هم می‌کرد دنبال رد گم کردن بود.
بخشی از دل نوشته شهید «فیروزبخت»:
معلوم نیست که چه کسی از برادرانی که با ما هستند تا آخر جنگ زنده بمانند. شاید من جزو یکی از آنها باشم که توفیق شهادت را نداشته باشم و زنده بمانم نمی‌دانم آن موقع چه حالتی به من دست می‌دهد. الان که دارم فکر آن موقع را می‌کنم سینه‌ام درد می‌گیرد و از خدا می‌خواهم ....
خوشا آنانکه جانـان می‌شناسند طریق عشق و ایمان می‌شناسند
بسی گفتیم و گفتند از شهیدان شهیدان را شهیدان می‌شناسند
یک هفته قبل از شهادتش، من و رسول توی چادر #بچه‌های_تخریب لشکر 10 توی #مق_الوارثین، تنها شدیم او با خودش خلوت کرده بود دیدم صورتش خیسه، انگار گریه کرده تا منو دید با آستین لباسش اشک هاشو پاک کرد.
دیدم حال و حوصله شوخی رو نداره، یه خورده با هم درد دل کردیم. رسول بدون مقدمه با نگرانی گفت: نمی‌دونم چرا کار ما درست نمیشه. همه رفقای ما یکی یکی رفتند و داره جنگ تموم میشه و ما هنوز زنده‌ایم. تورو خدا بیاییم یه کاری کنیم.
یک عده هنوز تو گردان نیومده پرواز می‌کنند. دیدم حال خوبی داره گفتم بذار تو حال خودش باشه و بدون خداحافظی ازش جدا شدم. #شهید_حاج_رسول_فیروز بخت در پاک‌سازی #میادین_مین_منطقه_سردشت به همراه همرزم شهیدش #حاج_قاسم_اصغری در 10 آبان 66 بر اثر انفجار #مین_والمری_به آسمان پر کشید.
🌿🌸
🌸🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
@alvaresinchannel
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌿🌹
#روزی_که_حاج_قاسم_تانک_رو_منفجر_کرد
#سردار_شهید_حاج_قاسم_اصغری
#جانشین_گردان_تخریب_لشگر_10_سیدالشهداء_علیه_السلام
#شهادت: آبانماه 66 منطقه عملیاتی سردشت
✍️✍️ راوی : #جعفر_طهماسبی

یکی از #اعجوبه_های_تخریب_شهید_غلامرضا_زعفری بود و عشقش زدن #معبر_تعجیلی بود.
وقتی هم از خاطراتش تعریف میکرد اونقدر خوش سخن بود که نمیفهمیدی زمان چگونه میگذره
حین تعریف خاطراتش از حرکات دست وسرش هم استفاده میکرد که این خودش خیلی جذابیت داشت
بعد از شهادت #شهید_حاج_قاسم_اصغری و #رسول_فیروزبخت خیلی پکر بود.
بچه ها دوره اش کرده بودند که حالش رو عوض کنند و غلام رو شیرش کردند خاطره تعریف کنه.
اون هم تعریف کرد
#عملیات_خیبر بود وبا #حاج_قاسم_اصغری توی درگیری های #جزیره_مجنون کنار هم بودیم
توی محاصره تانکها نزدیک دهکده داخل جزیره گیر افتاده بودیم. خاکریزی که پشتش بودیم با گلوله های مستقیم تانک هر لحظه داشت کوتاه تر میشد. با شهادت و مفدود شدن فاصله مون کم شده بود.
دیدم سر صدا میاد نگاه کردم دیدم یکی از #تانکها به چند متری ما رسیده. به حاج قاسم اشاره کردم...
دیدم تند تند داره حمد وسوره میخونه
بهش گفتم #برادر_اصغری داری فاتحه ی خودت رو میخونی... #التماس_شفاعت.
دیدم داره با پیم نارنجک ور میره.
گفتم: میخواهی چیکار کنی
گفت مواظب من باش میرم سراغ تانک... اگر تانک به خاکریز برسه دخل همه رو میاره
در یک آن ، با همه ی توانش دوید سمت تانک واز شنی ها بالا رفت و برجک رو باز کرد و نارنجک رو داخلش انداخت. و تانک رو منفجر کرد.
غلام میگفت : وقتی اومد پشت خاکریز تلو تلو میخورد.
بهش گفتم برادر اصغری داشت قلبم میومد توی جورابم.
گفت خدا بهم رحم کرد.
یاد هر دوشون بخیر
#حاج_قاسم_اصغری 10آبانماه سال 66 با انفجار مین والمر از منطقه عملیاتی سردشت پرکشید و
#شهید_غلامرضا_زعفری هم در اسفند ماه 66 از جبهه جنوب میهمان آسمانیان شد

🌿🌹
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🍃🌹
روزهای آخر سال 65
به روایت
#جعفر_طهماسبی

سال 65 در حالی تموم میشد که عملیات سنگینی مثل #کربلای_5 و چند روز به پایان سال عملیات #تکمیلی_کربلای_5 رو پشت سر گذاشته بودیم و بچه ها از دیماه مرخصی نرفته بودند...
موقعیت استقرار #گردان_تخریب_در_مقر_شهید_پوررازقی در جاده اهواز خرمشهر و در سه راهی صاحب الزمان (ع) بود.
جشن #ولادت_امیرالمومنین علیه السلام که مصادف شده بود با روزهای پایانی اسفند 65 انرژی مضاعفی به بچه ها داده بود. دو سه تیم از بچه های تخریب به اطلاعات عملیات مامور بودند و مشغول شناسایی در غرب #کانال_ماهی در شلمچه بودند و هنوز ٱماده باش صددرصد بود...
سال 66 حدود ساعت هفت و نیم صبح نو شد روز شنبه بود و بچه ها از نماز صبح تا موقع #تحویل_سال توی حسینیه بودند و مشغول خواندن قرآن...
شهید رسول فیروزبخت و بچه های تدارکات هم مشغول درست کردن شربت بودند.
وقت تحویل سال غوغایی بود هرکسی چیزی از خدا میخواست و خیلی ها دعاشون بود که به شهدا برسند .
من هم با بغضی که در گلو داشتم دعای تحویل سال رو میخوندم و همه زمزمه میکردند. چون روز بود و فضای حسینیه روشن بود میشد سیلاب اشک که روی صورت بچه ها جاری شده رو دید ... #شهید_مهدی_ضیایی کنارم بود و از شدت گریه داشت غش میکرد. #حمید_دادو ، #کاظم_بیگدلی، #مجتبی_دقیقی ، #حمید_محمدی ، #علی_اصغر_صادقیان ، #نصرت_خواه ، #رسول_فیروزبخت و خیلی های دیگه سال آخرشون بود.
ادامه دارد..........
🍃🌹
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel