الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)

#سید_مجید_میر_محمدی
Канал
Логотип телеграм канала الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)
@ALVARESINCHANNELПродвигать
537
подписчиков
10,3 тыс.
фото
645
видео
247
ссылок
❤️رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤️ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @alvaresin1394
🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁
🍁🌺🍁🌺🍁
🍁🌺🍁


روزی که حمید آسمانی شد.
#سردار_شهید_عبدالحمید_شاه_حسینی
#عملیات_والفجر_8 🌴🌴🌴

✍🏿✍🏿راوی: #سید_مجید_میر_محمدی

وقتی می خواستیم سوارکامیون بشیم من رفتم جلوی کامیون نشستم بغل دست راننده، همین طور که داشتم می رفتم بالا شهید شاه حسینی به من گفت سید بیا پیش ما، بیا عقب. گفتم من حوصله اش را ندارم پشت کامیون بشینم می روم جلو بشینم. گفت بیا اینجا، نیایی ضرر می کنی. گفتم نه ضرر نمی کنم، جام خوبه.
رفتیم توی کامیون نشستیم و کامیون حرکت کرد. 13 کامیون نیروها رو سوار کرده بود و به سمت اروند کنار می رفتیم. تو جاده که می رفتیم یک موقع صدای پدافندها درآمد، صدای توپخانه و آتش و همه چیز منطقه شلوغ پلوغ شد. پدافندها شلیک می کردند. بچه ها هم پشت بار کامیون برای خودشون شعر می خوندند و گاهی هم صدای قهقهشون می آمد که یک دفعه صدا زدند هواپیما رو زدند. هواپیما راقشنگ دیدیم. هواپیما آمد چرخید خورد زمین و منهدم شد. صدای الله اکبر بچه ها از توی کامیون ها بلند شد. بچه ها تکبیر گفتند، هنوز تکبیر بچه ها تمام نشده بود که یکی از #هواپیماها_شیرجه زد روی جاده و دیدم به سمت ستون کامیونهایی که ما سوار بودیم میاد. همزمان باصدای شیرجه اش صدای انفجار آمد و یکی از راکت هاش به فاصلۀ نزدیکی از جاده سمت چپ ما خورد زمین. طوری که صدای انفجار و آتیش انفجار قشنگ پیچید توی ماشین و در همین حین دیدم راننده یک داد کشید و افتاد روی فرمان.
ترکش آمده بود قشنگ ازسمت چپش گرفته بود و به قلبش اصابت کرد و دیدم سرش رو فرمون افتاد و در جا شهید شد. بلافاصله کامیون از جاده منحرف شد و کنار جاده خاکریز بود رفت روی خاکریز به طوری که چرخهاش به سمت بالا قرارگرفت و تهش به سمت پایین بود درست عین وقتی که بار کمپرسی بالا میره .
من دیدم سالمم و در جلو را باز کردم و پریدم بیرون و اومدم عقب کامیون رانگاه کردم. دیدم صدای ولوله و آه و ناله داد و بیداد بچه ها بلند بود. کامیون ما عقب بارش چوبی بود. دیدم از زیر در عین یک جوب دارد خون می ریزه. بچه های بقیه کامیون ها هم سریع خودشون رو رسوندند. همه نگران بودند. آخه #ستونهای_گردان_قمر_بنی_هاشم(ع) داخل بار کامیون بودند. با زحمت در بار کامیون رو باز کردیم. دیدیم بچه ها رو هم ریختند پایین. تمام ترکش بمب وسط بار کامیون رو گرفته بود، همه بچه ها بدنهاشون پرخون بود مجروح ها رو پیاده کردیم اما درکمال ناباوری دیدیم حمید از جا بلند نمیشه. همه به هم نگاه می کردیم. هیچکس نای رفتن سمت حمید رو نداشت. #ترکش_پهلوش رو پاره کرده بود. حمیدی که تا چند لحظه قبل کمپوت روحیه همه بود بی جون افتاده بود. برادر #راستگو و #قاسمی اومدن و کمک کردن شهدا رو ازکامیون پایین آوردیم. به خودم اومدم که وقت سوارشدن حمید گفت سید بیا عقب پیش ما اگر نیایی ضرر میکنی و من گوش نکردم که بگم برایتون همان بچه ها که با هم نشسته بودیم به من گفتند تو هم بیا بالا، من نرفتم و شاه حسینی گفت ضررمی کنی و من گوش نکردم.
شش تا از رفیقام عقب ماشین شهید شدند. شهید #حمید بود، #سیدین_خراسانی ، #رضا_زالی ، #عرب و #ابوطالبی درجا شهید شدند و شهید #رضا_عبدی هم سخت مجروح شد و دربیمارستان سینای تهرون شهید شد.
🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁
🍁🌺 @alvaresinchannel
🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁
🍁🌺🍁🌺🍁
🍁🌺🍁


روزی که حمید آسمانی شد.
#سردار_شهید_عبدالحمید_شاه_حسینی
#عملیات_والفجر_8 🌴🌴🌴

✍🏿✍🏿راوی: #سید_مجید_میر_محمدی

وقتی می خواستیم سوارکامیون بشیم من رفتم جلوی کامیون نشستم بغل دست راننده، همین طور که داشتم می رفتم بالا شهید شاه حسینی به من گفت سید بیا پیش ما، بیا عقب. گفتم من حوصله اش را ندارم پشت کامیون بشینم می روم جلو بشینم. گفت بیا اینجا، نیایی ضرر می کنی. گفتم نه ضرر نمی کنم، جام خوبه.
رفتیم توی کامیون نشستیم و کامیون حرکت کرد. 13 کامیون نیروها رو سوار کرده بود و به سمت اروند کنار می رفتیم. تو جاده که می رفتیم یک موقع صدای پدافندها درآمد، صدای توپخانه و آتش و همه چیز منطقه شلوغ پلوغ شد. پدافندها شلیک می کردند. بچه ها هم پشت بار کامیون برای خودشون شعر می خوندند و گاهی هم صدای قهقهشون می آمد که یک دفعه صدا زدند هواپیما رو زدند. هواپیما راقشنگ دیدیم. هواپیما آمد چرخید خورد زمین و منهدم شد. صدای الله اکبر بچه ها از توی کامیون ها بلند شد. بچه ها تکبیر گفتند، هنوز تکبیر بچه ها تمام نشده بود که یکی از #هواپیماها_شیرجه زد روی جاده و دیدم به سمت ستون کامیونهایی که ما سوار بودیم میاد. همزمان باصدای شیرجه اش صدای انفجار آمد و یکی از راکت هاش به فاصلۀ نزدیکی از جاده سمت چپ ما خورد زمین. طوری که صدای انفجار و آتیش انفجار قشنگ پیچید توی ماشین و در همین حین دیدم راننده یک داد کشید و افتاد روی فرمان.
ترکش آمده بود قشنگ ازسمت چپش گرفته بود و به قلبش اصابت کرد و دیدم سرش رو فرمون افتاد و در جا شهید شد. بلافاصله کامیون از جاده منحرف شد و کنار جاده خاکریز بود رفت روی خاکریز به طوری که چرخهاش به سمت بالا قرارگرفت و تهش به سمت پایین بود درست عین وقتی که بار کمپرسی بالا میره .
من دیدم سالمم و در جلو را باز کردم و پریدم بیرون و اومدم عقب کامیون رانگاه کردم. دیدم صدای ولوله و آه و ناله داد و بیداد بچه ها بلند بود. کامیون ما عقب بارش چوبی بود. دیدم از زیر در عین یک جوب دارد خون می ریزه. بچه های بقیه کامیون ها هم سریع خودشون رو رسوندند. همه نگران بودند. آخه #ستونهای_گردان_قمر_بنی_هاشم(ع) داخل بار کامیون بودند. با زحمت در بار کامیون رو باز کردیم. دیدیم بچه ها رو هم ریختند پایین. تمام ترکش بمب وسط بار کامیون رو گرفته بود، همه بچه ها بدنهاشون پرخون بود مجروح ها رو پیاده کردیم اما درکمال ناباوری دیدیم حمید از جا بلند نمیشه. همه به هم نگاه می کردیم. هیچکس نای رفتن سمت حمید رو نداشت. #ترکش_پهلوش رو پاره کرده بود. حمیدی که تا چند لحظه قبل کمپوت روحیه همه بود بی جون افتاده بود. برادر #راستگو و #قاسمی اومدن و کمک کردن شهدا رو ازکامیون پایین آوردیم. به خودم اومدم که وقت سوارشدن حمید گفت سید بیا عقب پیش ما اگر نیایی ضرر میکنی و من گوش نکردم که بگم برایتون همان بچه ها که با هم نشسته بودیم به من گفتند تو هم بیا بالا، من نرفتم و شاه حسینی گفت ضررمی کنی و من گوش نکردم.
شش تا از رفیقام عقب ماشین شهید شدند. شهید #حمید بود، #سیدین_خراسانی ، #رضا_زالی ، #عرب و #ابوطالبی درجا شهید شدند و شهید #رضا_عبدی هم سخت مجروح شد و دربیمارستان سینای تهرون شهید شد.
🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁
🍁🌺 @alvaresinchannel
🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁
🍁🌺🍁🌺🍁
🍁🌺🍁


روزی که حمید آسمانی شد.
#سردار_شهید_عبدالحمید_شاه_حسینی
#عملیات_والفجر_8 🌴🌴🌴

✍🏿✍🏿راوی: #سید_مجید_میر_محمدی

وقتی می خواستیم سوارکامیون بشیم من رفتم جلوی کامیون نشستم بغل دست راننده، همین طور که داشتم می رفتم بالا شهید شاه حسینی به من گفت سید بیا پیش ما، بیا عقب. گفتم من حوصله اش را ندارم پشت کامیون بشینم می روم جلو بشینم. گفت بیا اینجا، نیایی ضرر می کنی. گفتم نه ضرر نمی کنم، جام خوبه.
رفتیم توی کامیون نشستیم و کامیون حرکت کرد. 13 کامیون نیروها رو سوار کرده بود و به سمت اروند کنار می رفتیم. تو جاده که می رفتیم یک موقع صدای پدافندها درآمد، صدای توپخانه و آتش و همه چیز منطقه شلوغ پلوغ شد. پدافندها شلیک می کردند. بچه ها هم پشت بار کامیون برای خودشون شعر می خوندند و گاهی هم صدای قهقهشون می آمد که یک دفعه صدا زدند هواپیما رو زدند. هواپیما راقشنگ دیدیم. هواپیما آمد چرخید خورد زمین و منهدم شد. صدای الله اکبر بچه ها از توی کامیون ها بلند شد. بچه ها تکبیر گفتند، هنوز تکبیر بچه ها تمام نشده بود که یکی از #هواپیماها_شیرجه زد روی جاده و دیدم به سمت ستون کامیونهایی که ما سوار بودیم میاد. همزمان باصدای شیرجه اش صدای انفجار آمد و یکی از راکت هاش به فاصلۀ نزدیکی از جاده سمت چپ ما خورد زمین. طوری که صدای انفجار و آتیش انفجار قشنگ پیچید توی ماشین و در همین حین دیدم راننده یک داد کشید و افتاد روی فرمان.
ترکش آمده بود قشنگ ازسمت چپش گرفته بود و به قلبش اصابت کرد و دیدم سرش رو فرمون افتاد و در جا شهید شد. بلافاصله کامیون از جاده منحرف شد و کنار جاده خاکریز بود رفت روی خاکریز به طوری که چرخهاش به سمت بالا قرارگرفت و تهش به سمت پایین بود درست عین وقتی که بار کمپرسی بالا میره .
من دیدم سالمم و در جلو را باز کردم و پریدم بیرون و اومدم عقب کامیون رانگاه کردم. دیدم صدای ولوله و آه و ناله داد و بیداد بچه ها بلند بود. کامیون ما عقب بارش چوبی بود. دیدم از زیر در عین یک جوب دارد خون می ریزه. بچه های بقیه کامیون ها هم سریع خودشون رو رسوندند. همه نگران بودند. آخه #ستونهای_گردان_قمر_بنی_هاشم(ع) داخل بار کامیون بودند. با زحمت در بار کامیون رو باز کردیم. دیدیم بچه ها رو هم ریختند پایین. تمام ترکش بمب وسط بار کامیون رو گرفته بود، همه بچه ها بدنهاشون پرخون بود مجروح ها رو پیاده کردیم اما درکمال ناباوری دیدیم حمید از جا بلند نمیشه. همه به هم نگاه می کردیم. هیچکس نای رفتن سمت حمید رو نداشت. #ترکش_پهلوش رو پاره کرده بود. حمیدی که تا چند لحظه قبل کمپوت روحیه همه بود بی جون افتاده بود. برادر #راستگو و #قاسمی اومدن و کمک کردن شهدا رو ازکامیون پایین آوردیم. به خودم اومدم که وقت سوارشدن حمید گفت سید بیا عقب پیش ما اگر نیایی ضرر میکنی و من گوش نکردم که بگم برایتون همان بچه ها که با هم نشسته بودیم به من گفتند تو هم بیا بالا، من نرفتم و شاه حسینی گفت ضررمی کنی و من گوش نکردم.
شش تا از رفیقام عقب ماشین شهید شدند. شهید #حمید بود، #سیدین_خراسانی ، #رضا_زالی ، #عرب و #ابوطالبی درجا شهید شدند و شهید #رضا_عبدی هم سخت مجروح شد و دربیمارستان سینای تهرون شهید شد.
🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁
🍁🌺 @alvaresinchannel
🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁
🍁🌺🍁🌺🍁
🍁🌺🍁


روزی که حمید آسمانی شد.
#سردار_شهید_عبدالحمید_شاه_حسینی
#عملیات_والفجر_8 🌴🌴🌴

✍🏿✍🏿راوی: #سید_مجید_میر_محمدی

وقتی می خواستیم سوارکامیون بشیم من رفتم جلوی کامیون نشستم بغل دست راننده، همین طور که داشتم می رفتم بالا شهید شاه حسینی به من گفت سید بیا پیش ما، بیا عقب. گفتم من حوصله اش را ندارم پشت کامیون بشینم می روم جلو بشینم. گفت بیا اینجا، نیایی ضرر می کنی. گفتم نه ضرر نمی کنم، جام خوبه.
رفتیم توی کامیون نشستیم و کامیون حرکت کرد. 13 کامیون نیروها رو سوار کرده بود و به سمت اروند کنار می رفتیم. تو جاده که می رفتیم یک موقع صدای پدافندها درآمد، صدای توپخانه و آتش و همه چیز منطقه شلوغ پلوغ شد. پدافندها شلیک می کردند. بچه ها هم پشت بار کامیون برای خودشون شعر می خوندند و گاهی هم صدای قهقهشون می آمد که یک دفعه صدا زدند هواپیما رو زدند. هواپیما راقشنگ دیدیم. هواپیما آمد چرخید خورد زمین و منهدم شد. صدای الله اکبر بچه ها از توی کامیون ها بلند شد. بچه ها تکبیر گفتند، هنوز تکبیر بچه ها تمام نشده بود که یکی از #هواپیماها_شیرجه زد روی جاده و دیدم به سمت ستون کامیونهایی که ما سوار بودیم میاد. همزمان باصدای شیرجه اش صدای انفجار آمد و یکی از راکت هاش به فاصلۀ نزدیکی از جاده سمت چپ ما خورد زمین. طوری که صدای انفجار و آتیش انفجار قشنگ پیچید توی ماشین و در همین حین دیدم راننده یک داد کشید و افتاد روی فرمان.
ترکش آمده بود قشنگ ازسمت چپش گرفته بود و به قلبش اصابت کرد و دیدم سرش رو فرمون افتاد و در جا شهید شد. بلافاصله کامیون از جاده منحرف شد و کنار جاده خاکریز بود رفت روی خاکریز به طوری که چرخهاش به سمت بالا قرارگرفت و تهش به سمت پایین بود درست عین وقتی که بار کمپرسی بالا میره .
من دیدم سالمم و در جلو را باز کردم و پریدم بیرون و اومدم عقب کامیون رانگاه کردم. دیدم صدای ولوله و آه و ناله داد و بیداد بچه ها بلند بود. کامیون ما عقب بارش چوبی بود. دیدم از زیر در عین یک جوب دارد خون می ریزه. بچه های بقیه کامیون ها هم سریع خودشون رو رسوندند. همه نگران بودند. آخه #ستونهای_گردان_قمر_بنی_هاشم(ع) داخل بار کامیون بودند. با زحمت در بار کامیون رو باز کردیم. دیدیم بچه ها رو هم ریختند پایین. تمام ترکش بمب وسط بار کامیون رو گرفته بود، همه بچه ها بدنهاشون پرخون بود مجروح ها رو پیاده کردیم اما درکمال ناباوری دیدیم حمید از جا بلند نمیشه. همه به هم نگاه می کردیم. هیچکس نای رفتن سمت حمید رو نداشت. #ترکش_پهلوش رو پاره کرده بود. حمیدی که تا چند لحظه قبل کمپوت روحیه همه بود بی جون افتاده بود. برادر #راستگو و #قاسمی اومدن و کمک کردن شهدا رو ازکامیون پایین آوردیم. به خودم اومدم که وقت سوارشدن حمید گفت سید بیا عقب پیش ما اگر نیایی ضرر میکنی و من گوش نکردم که بگم برایتون همان بچه ها که با هم نشسته بودیم به من گفتند تو هم بیا بالا، من نرفتم و شاه حسینی گفت ضررمی کنی و من گوش نکردم.
شش تا از رفیقام عقب ماشین شهید شدند. شهید #حمید بود، #سیدین_خراسانی ، #رضا_زالی ، #عرب و #ابوطالبی درجا شهید شدند و شهید #رضا_عبدی هم سخت مجروح شد و دربیمارستان سینای تهرون شهید شد.
🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁
🍁🌺 @alvaresinchannel
🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁
🍁🌺🍁🌺🍁
🍁🌺🍁


روزی که حمید آسمانی شد.
#سردار_شهید_عبدالحمید_شاه_حسینی
#عملیات_والفجر_8 🌴🌴🌴

✍🏿✍🏿راوی: #سید_مجید_میر_محمدی

وقتی می خواستیم سوارکامیون بشیم من رفتم جلوی کامیون نشستم بغل دست راننده، همین طور که داشتم می رفتم بالا شهید شاه حسینی به من گفت سید بیا پیش ما، بیا عقب. گفتم من حوصله اش را ندارم پشت کامیون بشینم می روم جلو بشینم. گفت بیا اینجا، نیایی ضرر می کنی. گفتم نه ضرر نمی کنم، جام خوبه.
رفتیم توی کامیون نشستیم و کامیون حرکت کرد. 13 کامیون نیروها رو سوار کرده بود و به سمت اروند کنار می رفتیم. تو جاده که می رفتیم یک موقع صدای پدافندها درآمد، صدای توپخانه و آتش و همه چیز منطقه شلوغ پلوغ شد. پدافندها شلیک می کردند. بچه ها هم پشت بار کامیون برای خودشون شعر می خوندند و گاهی هم صدای قهقهشون می آمد که یک دفعه صدا زدند هواپیما رو زدند. هواپیما راقشنگ دیدیم. هواپیما آمد چرخید خورد زمین و منهدم شد. صدای الله اکبر بچه ها از توی کامیون ها بلند شد. بچه ها تکبیر گفتند، هنوز تکبیر بچه ها تمام نشده بود که یکی از #هواپیماها_شیرجه زد روی جاده و دیدم به سمت ستون کامیونهایی که ما سوار بودیم میاد. همزمان باصدای شیرجه اش صدای انفجار آمد و یکی از راکت هاش به فاصلۀ نزدیکی از جاده سمت چپ ما خورد زمین. طوری که صدای انفجار و آتیش انفجار قشنگ پیچید توی ماشین و در همین حین دیدم راننده یک داد کشید و افتاد روی فرمان.
ترکش آمده بود قشنگ ازسمت چپش گرفته بود و به قلبش اصابت کرد و دیدم سرش رو فرمون افتاد و در جا شهید شد. بلافاصله کامیون از جاده منحرف شد و کنار جاده خاکریز بود رفت روی خاکریز به طوری که چرخهاش به سمت بالا قرارگرفت و تهش به سمت پایین بود درست عین وقتی که بار کمپرسی بالا میره .
من دیدم سالمم و در جلو را باز کردم و پریدم بیرون و اومدم عقب کامیون رانگاه کردم. دیدم صدای ولوله و آه و ناله داد و بیداد بچه ها بلند بود. کامیون ما عقب بارش چوبی بود. دیدم از زیر در عین یک جوب دارد خون می ریزه. بچه های بقیه کامیون ها هم سریع خودشون رو رسوندند. همه نگران بودند. آخه #ستونهای_گردان_قمر_بنی_هاشم(ع) داخل بار کامیون بودند. با زحمت در بار کامیون رو باز کردیم. دیدیم بچه ها رو هم ریختند پایین. تمام ترکش بمب وسط بار کامیون رو گرفته بود، همه بچه ها بدنهاشون پرخون بود مجروح ها رو پیاده کردیم اما درکمال ناباوری دیدیم حمید از جا بلند نمیشه. همه به هم نگاه می کردیم. هیچکس نای رفتن سمت حمید رو نداشت. #ترکش_پهلوش رو پاره کرده بود. حمیدی که تا چند لحظه قبل کمپوت روحیه همه بود بی جون افتاده بود. برادر #راستگو و #قاسمی اومدن و کمک کردن شهدا رو ازکامیون پایین آوردیم. به خودم اومدم که وقت سوارشدن حمید گفت سید بیا عقب پیش ما اگر نیایی ضرر میکنی و من گوش نکردم که بگم برایتون همان بچه ها که با هم نشسته بودیم به من گفتند تو هم بیا بالا، من نرفتم و شاه حسینی گفت ضررمی کنی و من گوش نکردم.
شش تا از رفیقام عقب ماشین شهید شدند. شهید #حمید بود، #سیدین_خراسانی ، #رضا_زالی ، #عرب و #ابوطالبی درجا شهید شدند و شهید #رضا_عبدی هم سخت مجروح شد و دربیمارستان سینای تهرون شهید شد.
🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁
🍁🌺 @alvaresinchannel
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹

🌿🌺شبی که فتح وظفر نصیب ما شد

#عملیات_بیت_المقدس_2

✍🏿✍🏿✍🏿✍🏿✍🏿 راوی: #سید_مجید_میر_محمدی


شب عملیات بیت المقدس توفیق شد با بچه های #گردان_حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام راهی عملیات شوم. شب قبل از عملیات را افتادیم وبعد از ساعت ها راهپیمایی در ظلمات شب به پل رسیدیم. من قبلا به جهت رفاقتی که با بچه های راپل پادگان امام علی(ع) که این پل را نصب میکردند داشتم اینجا اومده بودم اما باورم نمیشد یک روزی باید نیرو از روی این رد بشه. بچه ها منتظر بودند تا فرمانده ها تصمیم بگیرند که به چه صورت از روی پل عبور کنند . همه جا سکوت بود و هوا هم داشت سرد وسرد تر میشد که سر وصدای زیادی توجه همه رو به خودش جلب کرد . نزدیکتر که آمدند دیدیم ستون عظیمی از رزمنده های یکی از گردانهای #لشگر_عاشورا ست که همه بادگیرهای سفید پوشیده و میروند که از پل عبور کنند. مسوولین پل جلوی اونها رو گرفتند و بگو مگو در گرفت. آنها به هیچ صراطی مستقیم نبودند و یک کلام میگفتند ما باید بدون معطلی از پل رد بشبم. بچه های لشگر10 کوتاه اومدند و اونها یه ستون یک روی پل به سمت ساحل دشمن حرکت کردند. هرچی به اونها تذکر داده شد که یک تعداد از پل عبور کنند و نفرات با فاصله روی پل قرار بگیرند اما اونها توجه نکرده و عبور کردند. اونها که رفتند ما هم دلمون قرص شد و حرکت کردیم اما نه مثل بچه های لشکر عاشورا... بچه ها در تعداد کم روی پل میرفتند و عبور میکردند و بعد تعداد دیگری راه می افتادند. بچه ها بعد از وارد شدن به ساحل دشمن از مسیر جاده مالرو که مسیر صعب العبور و طولانی هم بود به سمت غار هدایت میشدند. مسیر لغزنده و خطرناک بود و باید با احتیاط کامل حرکت میکردند.
تا همه بچه ها رد شدند و به غار رسیدند نزدیک اذان صبح بود و تذکر فرماندهان بود که برادران داخل غار تا فردا غروب استراحت کنند و در روشنایی هوا به جهت اینکه دشمن روی منطقه مسلط بود و احتمال دیده شدن میرفت از غار بیرون نیایند اما کسی گوشش بدهکار نبود
هوا که تاریک شد گردانها برای حمله غافلگیرانه به دشمن حرکت کردند و همزمان با حرکت بچه ها برف و سرما هم شروع شد. بچه ها از چند مسیر به سمت دشمن رفتند ... مسیرهایی که اقل اون باید بیش از 5 ساعت در مسیر صخره های لغزنده و در برف و سرما طی میشد تا به نقطه درگیری رسید.
با توکل به خدا و مدد امام عصر(ع) ،تحمل مشقات در سرما و برف لطف خدا را شامل حال ما کرد و با حداقل تلفات #قله_قمیش فتح شد و تعداد زیادی از سربازان بعثی به اسارت درآمدند.

🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#قصه_ی_اومدن_حمید_ به_تخریب
#شهید_حمید_رضا_دادو
شهادت 14 تیر 66
#ماووت
✍️✍️✍️ راوی: #سید_مجید_میر_محمدی

حمید خیلی دوست داشت بیاد #تخریب
چند باری هم زمزمه کرده بود که #من_تخریب_و_بچه هاش_رو_دوست_دارم
چند بارهم زمزمه کرد که بیاد تخریب و هر بار با واکنش من روبرو شد و حرفشو پس ‌گرفت. البته من مخالفتی نداشتم ولی اون می گفت با هم بریم . من هم که تجربه #تخریب_لشگر_27رو داشتم و می دونستم که مرد این حرفها نیستم نظرم نبود بیاد به تخریب لشگر 10 ..
البته از کم توفیقی من بود خلاصه هر موقع مطرح میکرد من مخالفت میکردم البته یه دلیلش این بود که نمیخواستم از حمید جدا بشم خلاصه یه روز توی #اردوگاه_کوثر#شهید_ ناصر_اربابیان گرای حمید رو از من گرفت و من توضیح دادم ...
بعد از مدتی یه روز توی #نماز_جمعه دیدم آقا ناصر داره با حمید تنهایی صحبت میکنه .
حدس زدم که موضوع چیه.#شهید_ ناصر از حمید خواسته بود که بیاد تخریب . حمید مخالفت کرده بود و پس از اصرار آقا ناصر گفته بود اگه آقا سید اجازه بده میام..
آقا ناصر فکر کرده بود حمید شوخی میکنه رفت پیش #حاج_خادم که اجازه ی حمید رو از حاجی بگیره اما حاج خادم هم گفته بود که من نمیدونم از #آقا_سید بپرس..
آخه اون موقع حمید نیروی #گردان_حضرت_زینب(س) بود.
تا اینکه آقا ناصر اومد پیش من و با اصرار زیاد کفت میخوام حمید رو ببرم تخریب نظر شما چیه؟گفتم به من ربطی نداره خودش میدونه که #شهید_ناصر خوشحال شد و رفت به حمید گفت آقاسید حرفی نداره من هم که خیلی ناراحت شده بودم دیگه هیچ حرفی نزدم تا اینکه موقع برگشت از نماز حمید گفت داداش یه چیزی بگم که من بلافاصله گفتم به من ربطی نداره هر کاری میخوای بکن حمید که فهمیده بود که من ناراحتم تا مدت ها چیزی نگفت تا یه روز بعد از #فوت_مادرش که تهران بود آقا ناصر مجددا موضوع رو مطرح کرد تا اینکه خودم بهش گفتم اگر دوست داری بری تخریب من حرفی ندارم برو ولی من نمیام که البته اون خیلی اصرار کرد ولی من قبول نکردم. تا یه روز که حمید میخواست بعد از چند ماه که تهران بود به جبهه بر گرده توی نماز جمعه خودم با آقا ناصر صحبت کردم که آقا ناصر خیلی خوشحال شد و نهایتا آقا حمید برای آخرین بار #اعزام_انفرادی گرفت و به #گردان_تخریب رفت و مدت حدود 11ماه در گردان تخریب دلشگر10 مشغول بود و بالاخره در صبح روز 14تیرماه سال1366 و قبل از شهادت فرمانده عزیزش #حاج_سید_محمد_زینال_حسینی در #ارتفاعات_دو_قلو در شهر #ماووت_عراق و در عملیات نصر4 به آرزوی خودش رسید وبه فیض عظیم شهادت نایل آمد.
🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@alvaresinchannel
🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁
🍁🌺🍁🌺🍁
🍁🌺🍁


روزی که حمید آسمانی شد.
#سردار_شهید_عبدالحمید_شاه_حسینی
#عملیات_والفجر_8 🌴🌴🌴

✍🏿✍🏿راوی: #سید_مجید_میر_محمدی

وقتی می خواستیم سوارکامیون بشیم من رفتم جلوی کامیون نشستم بغل دست راننده، همین طور که داشتم می رفتم بالا شهید شاه حسینی به من گفت سید بیا پیش ما، بیا عقب. گفتم من حوصله اش را ندارم پشت کامیون بشینم می روم جلو بشینم. گفت بیا اینجا، نیایی ضرر می کنی. گفتم نه ضرر نمی کنم، جام خوبه.
رفتیم توی کامیون نشستیم و کامیون حرکت کرد. 13 کامیون نیروها رو سوار کرده بود و به سمت اروند کنار می رفتیم. تو جاده که می رفتیم یک موقع صدای پدافندها درآمد، صدای توپخانه و آتش و همه چیز منطقه شلوغ پلوغ شد. پدافندها شلیک می کردند. بچه ها هم پشت بار کامیون برای خودشون شعر می خوندند و گاهی هم صدای قهقهشون می آمد که یک دفعه صدا زدند هواپیما رو زدند. هواپیما راقشنگ دیدیم. هواپیما آمد چرخید خورد زمین و منهدم شد. صدای الله اکبر بچه ها از توی کامیون ها بلند شد. بچه ها تکبیر گفتند، هنوز تکبیر بچه ها تمام نشده بود که یکی از #هواپیماها_شیرجه زد روی جاده و دیدم به سمت ستون کامیونهایی که ما سوار بودیم میاد. همزمان باصدای شیرجه اش صدای انفجار آمد و یکی از راکت هاش به فاصلۀ نزدیکی از جاده سمت چپ ما خورد زمین. طوری که صدای انفجار و آتیش انفجار قشنگ پیچید توی ماشین و در همین حین دیدم راننده یک داد کشید و افتاد روی فرمان.
ترکش آمده بود قشنگ ازسمت چپش گرفته بود و به قلبش اصابت کرد و دیدم سرش رو فرمون افتاد و در جا شهید شد. بلافاصله کامیون از جاده منحرف شد و کنار جاده خاکریز بود رفت روی خاکریز به طوری که چرخهاش به سمت بالا قرارگرفت و تهش به سمت پایین بود درست عین وقتی که بار کمپرسی بالا میره .
من دیدم سالمم و در جلو را باز کردم و پریدم بیرون و اومدم عقب کامیون رانگاه کردم. دیدم صدای ولوله و آه و ناله داد و بیداد بچه ها بلند بود. کامیون ما عقب بارش چوبی بود. دیدم از زیر در عین یک جوب دارد خون می ریزه. بچه های بقیه کامیون ها هم سریع خودشون رو رسوندند. همه نگران بودند. آخه #ستونهای_گردان_قمر_بنی_هاشم(ع) داخل بار کامیون بودند. با زحمت در بار کامیون رو باز کردیم. دیدیم بچه ها رو هم ریختند پایین. تمام ترکش بمب وسط بار کامیون رو گرفته بود، همه بچه ها بدنهاشون پرخون بود مجروح ها رو پیاده کردیم اما درکمال ناباوری دیدیم حمید از جا بلند نمیشه. همه به هم نگاه می کردیم. هیچکس نای رفتن سمت حمید رو نداشت. #ترکش_پهلوش رو پاره کرده بود. حمیدی که تا چند لحظه قبل کمپوت روحیه همه بود بی جون افتاده بود. برادر #راستگو و #قاسمی اومدن و کمک کردن شهدا رو ازکامیون پایین آوردیم. به خودم اومدم که وقت سوارشدن حمید گفت سید بیا عقب پیش ما اگر نیایی ضرر میکنی و من گوش نکردم که بگم برایتون همان بچه ها که با هم نشسته بودیم به من گفتند تو هم بیا بالا، من نرفتم و شاه حسینی گفت ضررمی کنی و من گوش نکردم.
شش تا از رفیقام عقب ماشین شهید شدند. شهید #حمید بود، #سیدین_خراسانی ، #رضا_زالی ، #عرب و #ابوطالبی درجا شهید شدند و شهید #رضا_عبدی هم سخت مجروح شد و دربیمارستان سینای تهرون شهید شد.
🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁
🍁🌺 @alvaresinchannel
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹

🌿🌺شبی که فتح وظفر نصیب ما شد

#عملیات_بیت_المقدس_2

✍🏿✍🏿✍🏿✍🏿✍🏿 راوی: #سید_مجید_میر_محمدی


شب عملیات بیت المقدس توفیق شد با بچه های #گردان_حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام راهی عملیات شوم. شب قبل از عملیات را افتادیم وبعد از ساعت ها راهپیمایی در ظلمات شب به پل رسیدیم. من قبلا به جهت رفاقتی که با بچه های راپل پادگان امام علی(ع) که این پل را نصب میکردند داشتم اینجا اومده بودم اما باورم نمیشد یک روزی باید نیرو از روی این رد بشه. بچه ها منتظر بودند تا فرمانده ها تصمیم بگیرند که به چه صورت از روی پل عبور کنند . همه جا سکوت بود و هوا هم داشت سرد وسرد تر میشد که سر وصدای زیادی توجه همه رو به خودش جلب کرد . نزدیکتر که آمدند دیدیم ستون عظیمی از رزمنده های یکی از گردانهای #لشگر_عاشورا ست که همه بادگیرهای سفید پوشیده و میروند که از پل عبور کنند. مسوولین پل جلوی اونها رو گرفتند و بگو مگو در گرفت. آنها به هیچ صراطی مستقیم نبودند و یک کلام میگفتند ما باید بدون معطلی از پل رد بشبم. بچه های لشگر10 کوتاه اومدند و اونها یه ستون یک روی پل به سمت ساحل دشمن حرکت کردند. هرچی به اونها تذکر داده شد که یک تعداد از پل عبور کنند و نفرات با فاصله روی پل قرار بگیرند اما اونها توجه نکرده و عبور کردند. اونها که رفتند ما هم دلمون قرص شد و حرکت کردیم اما نه مثل بچه های لشکر عاشورا... بچه ها در تعداد کم روی پل میرفتند و عبور میکردند و بعد تعداد دیگری راه می افتادند. بچه ها بعد از وارد شدن به ساحل دشمن از مسیر جاده مالرو که مسیر صعب العبور و طولانی هم بود به سمت غار هدایت میشدند. مسیر لغزنده و خطرناک بود و باید با احتیاط کامل حرکت میکردند.
تا همه بچه ها رد شدند و به غار رسیدند نزدیک اذان صبح بود و تذکر فرماندهان بود که برادران داخل غار تا فردا غروب استراحت کنند و در روشنایی هوا به جهت اینکه دشمن روی منطقه مسلط بود و احتمال دیده شدن میرفت از غار بیرون نیایند اما کسی گوشش بدهکار نبود
هوا که تاریک شد گردانها برای حمله غافلگیرانه به دشمن حرکت کردند و همزمان با حرکت بچه ها برف و سرما هم شروع شد. بچه ها از چند مسیر به سمت دشمن رفتند ... مسیرهایی که اقل اون باید بیش از 5 ساعت در مسیر صخره های لغزنده و در برف و سرما طی میشد تا به نقطه درگیری رسید.
با توکل به خدا و مدد امام عصر(ع) ،تحمل مشقات در سرما و برف لطف خدا را شامل حال ما کرد و با حداقل تلفات #قله_قمیش فتح شد و تعداد زیادی از سربازان بعثی به اسارت درآمدند.

🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
@alvaresinchannel
🍃🌺🌺🌷🌷🌺🌺🌷🌷🌺🌺🌷🌷
🍃🌷🌷
#کمپوت_روحیه
#حاجی_بخشی
#عملیات_والفجر_8

✍🏿✍🏿 روایت: #سید_مجید_میر_محمدی

کنار اسکله، لشکر که داخل نهری بود که به #نهر_علقمه مشهور بود صدای #حاج_بخشی میومد.
#ماشاءالله_حزب_الله
کجا میری کربلا
باکی میری....روح الله
...
..
ظاهراً به گوشش رسانده بودند که بچه های #گردان_قمربنی_هاشم_علیه_السلام درطول راه مورد حمله هوایی قرارگرفته اند. حاج بخشی با پخش کردن #شکلات و #شیرینی ، رو به بچه ها کرد وگفت:
شماچراناراحتید؟ من الان پسرم رو شکلات پیچ کردم و به تهرون فرستادم.
ما آنجا فهمیدیم پسر دومش هم شهید شده و باآن روحیه آمده بود تابه ما روحیه بده..

🍃🌺🌺
🍃🌺🌺🌷🌷🌺🌺🌷🌷🌺🌺🌷🌷🌺🌺🌷🌷
@alvaresinchannel
🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁
🍁🌺🍁🌺🍁
🍁🌺🍁


روزی که حمید آسمانی شد.
#سردار_شهید_عبدالحمید_شاه_حسینی
#عملیات_والفجر_8 🌴🌴🌴

✍🏿✍🏿راوی: #سید_مجید_میر_محمدی

وقتی می خواستیم سوارکامیون بشیم من رفتم جلوی کامیون نشستم بغل دست راننده، همین طور که داشتم می رفتم بالا شهید شاه حسینی به من گفت سید بیا پیش ما، بیا عقب. گفتم من حوصله اش را ندارم پشت کامیون بشینم می روم جلو بشینم. گفت بیا اینجا، نیایی ضرر می کنی. گفتم نه ضرر نمی کنم، جام خوبه.
رفتیم توی کامیون نشستیم و کامیون حرکت کرد. 13 کامیون نیروها رو سوار کرده بود و به سمت اروند کنار می رفتیم. تو جاده که می رفتیم یک موقع صدای پدافندها درآمد، صدای توپخانه و آتش و همه چیز منطقه شلوغ پلوغ شد. پدافندها شلیک می کردند. بچه ها هم پشت بار کامیون برای خودشون شعر می خوندند و گاهی هم صدای قهقهشون می آمد که یک دفعه صدا زدند هواپیما رو زدند. هواپیما راقشنگ دیدیم. هواپیما آمد چرخید خورد زمین و منهدم شد. صدای الله اکبر بچه ها از توی کامیون ها بلند شد. بچه ها تکبیر گفتند، هنوز تکبیر بچه ها تمام نشده بود که یکی از #هواپیماها_شیرجه زد روی جاده و دیدم به سمت ستون کامیونهایی که ما سوار بودیم میاد. همزمان باصدای شیرجه اش صدای انفجار آمد و یکی از راکت هاش به فاصلۀ نزدیکی از جاده سمت چپ ما خورد زمین. طوری که صدای انفجار و آتیش انفجار قشنگ پیچید توی ماشین و در همین حین دیدم راننده یک داد کشید و افتاد روی فرمان.
ترکش آمده بود قشنگ ازسمت چپش گرفته بود و به قلبش اصابت کرد و دیدم سرش رو فرمون افتاد و در جا شهید شد. بلافاصله کامیون از جاده منحرف شد و کنار جاده خاکریز بود رفت روی خاکریز به طوری که چرخهاش به سمت بالا قرارگرفت و تهش به سمت پایین بود درست عین وقتی که بار کمپرسی بالا میره .
من دیدم سالمم و در جلو را باز کردم و پریدم بیرون و اومدم عقب کامیون رانگاه کردم. دیدم صدای ولوله و آه و ناله داد و بیداد بچه ها بلند بود. کامیون ما عقب بارش چوبی بود. دیدم از زیر در عین یک جوب دارد خون می ریزه. بچه های بقیه کامیون ها هم سریع خودشون رو رسوندند. همه نگران بودند. آخه #ستونهای_گردان_قمر_بنی_هاشم(ع) داخل بار کامیون بودند. با زحمت در بار کامیون رو باز کردیم. دیدیم بچه ها رو هم ریختند پایین. تمام ترکش بمب وسط بار کامیون رو گرفته بود، همه بچه ها بدنهاشون پرخون بود مجروح ها رو پیاده کردیم اما درکمال ناباوری دیدیم حمید از جا بلند نمیشه. همه به هم نگاه می کردیم. هیچکس نای رفتن سمت حمید رو نداشت. #ترکش_پهلوش رو پاره کرده بود. حمیدی که تا چند لحظه قبل کمپوت روحیه همه بود بی جون افتاده بود. برادر #راستگو و #قاسمی اومدن و کمک کردن شهدا رو ازکامیون پایین آوردیم. به خودم اومدم که وقت سوارشدن حمید گفت سید بیا عقب پیش ما اگر نیایی ضرر میکنی و من گوش نکردم که بگم برایتون همان بچه ها که با هم نشسته بودیم به من گفتند تو هم بیا بالا، من نرفتم و شاه حسینی گفت ضررمی کنی و من گوش نکردم.
شش تا از رفیقام عقب ماشین شهید شدند. شهید #حمید بود، #سیدین_خراسانی ، #رضا_زالی ، #عرب و #ابوطالبی درجا شهید شدند و شهید #رضا_عبدی هم سخت مجروح شد و دربیمارستان سینای تهرون شهید شد.
🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁🌺🍁
🍁🌺 @alvaresinchannel
🍃🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🌺
🌺
حکایت روحانی گردان حضرت زینب سلام الله علیها

#شهید_حجت_الاسلام_ملکی🌷🌷
✍🏿✍🏿✍🏿 راوی: #سید_مجید_میر_محمدی🌴🌷

شهید شیخ محمود ملکی برای من حکایتی را تعریف کرد که خیلی شنیدنی است...

شیخ محمود گفت: به عنوان روحانی به جبهه اعزام شدم. اومدم تبلیغات لشگرسیدالشهداء علیه السلام و خودم رو معرفی کردم و اونها هم گفتند شما باید برید گردان حضرت زینب (س). من خیال کردم گردان مخصوص خانوم هاست. اصرار کردم که گردان علی اکبر(ع) - علی اصغر(ع) روحانی نمیخواد من برم؟... گفتند: ما فقط برای گردان حضرت زینب نیاز داریم... من ناچار قبول کردم و گفتم: حالا این گردان مقرش کجاست؟... گفتند: کنار رودخانه دز.

روایت روحانی شهید که فکر می کرد به گردان «#خواهران_غواص» اعزام شده!

این را که گفتند حسابی توی دلم خالی شد. گفتم من که اونجا رو بلد نیستم حالا چه جوری برم؟

گفتند: ماشین الان میره اونوری و شما رو هم میبره.

فکر کردم من را به گردان «خواهران غواص» فرستاده‌اند
با ماشین حرکت کردیم سمت مقر گردان حضرت زینب(س). توی راه با خودم می‌گفتم حتما این ها یه تعداد از خواهران هستند که دارند پتوها و لباس های رزمنده ها ها رو می‌شویند حالا میریم و نمازی و احکامی برای اونها میگیم.

از راننده سوال کردم که این گردان کنار رودخانه دز چه میکنه و در جواب گفت: حاج آقا مشغول آموزش غواصی هستند.
اینو که گفت مغزم داغ شد.

تا اینکه راننده به سرجاده خاکی رسید و من رو پیاده کرد و گفت حاج آقا من عجله دارم و باید جایی دیگه هم برم؛ تا مقر #گردان_حضرت_زینب_(س)_ دویست متر راه مونده؛ خودتون بروید... و من هم پیاده شده و لنگان لنگان به سمت مقر رفتم.

به دژبانی رسیدم و خودم رو معرفی کردم و معرفی نامه اعزام رو هم نشون دادم و وارد مقر شدم. از دژبانی که رد شدم لب رودخانه پیدا نبود.

یک مقدارجلو که اومدم یکدفعه خشکم زد. دیدم یه عده ای سر تا پا مشکی دارند از آب بیرون میان. زود جلوی چشمام رو گرفتم و سرم رو پایین انداختم و شروع کردم استغفار کردن.
چند لحظه ای گذشت دوباره به راهم ادامه دادم و از لای انگشتهام دور و برم رو می‌پایدم. یواش یواش لای انگشتم رو باز کردم و احساس کردم که به جماعتی نزدیک شدم.

در دلم این بود که همون هایی که از آب بالا میومدند الان در نزدیکی من هستتند. داشتم از خجالت آب میشدم که دیدم صدای مرد میاد. یک مقدار چشمهام رو نیمه باز کردم و سرم رو بالا آوردم. دیدم عجب. چی فکر میکردم و چی شد. این ها همه مردند که لباس غواصی پوشیدند.
اینجا از خواهران خبری نیست. دستی برای غواص ها تکون دادم و رفتم سمت چادر تبلیغات و خودم رو معرفی کردم.

بعدها این حکایت رو برای بعضی ها تعریف کردم و کلی خندیدند...

#مداح_اهلبیت_(ع)_و روحانی شهید محمود ملکی در ۱۲ تیرماه ۱۳۶۶ در منطقه ماووت عراق در اثر اصابت خمپاره به شهادت رسید و پیکر مطهرش در #گلزار_شهدای_بهشت_زهرا_(س)میهمان خاک شد.

🌺
🍃🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
@alvaresinchannel
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹

🌿🌺شبی که فتح وظفر نصیب ما شد

#عملیات_بیت_المقدس_2

✍🏿✍🏿✍🏿✍🏿✍🏿 راوی: #سید_مجید_میر_محمدی


شب عملیات بیت المقدس توفیق شد با بچه های #گردان_حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام راهی عملیات شوم. شب قبل از عملیات را افتادیم وبعد از ساعت ها راهپیمایی در ظلمات شب به پل رسیدیم. من قبلا به جهت رفاقتی که با بچه های راپل پادگان امام علی(ع) که این پل را نصب میکردند داشتم اینجا اومده بودم اما باورم نمیشد یک روزی باید نیرو از روی این رد بشه. بچه ها منتظر بودند تا فرمانده ها تصمیم بگیرند که به چه صورت از روی پل عبور کنند . همه جا سکوت بود و هوا هم داشت سرد وسرد تر میشد که سر وصدای زیادی توجه همه رو به خودش جلب کرد . نزدیکتر که آمدند دیدیم ستون عظیمی از رزمنده های یکی از گردانهای #لشگر_عاشورا ست که همه بادگیرهای سفید پوشیده و میروند که از پل عبور کنند. مسوولین پل جلوی اونها رو گرفتند و بگو مگو در گرفت. آنها به هیچ صراطی مستقیم نبودند و یک کلام میگفتند ما باید بدون معطلی از پل رد بشبم. بچه های لشگر10 کوتاه اومدند و اونها یه ستون یک روی پل به سمت ساحل دشمن حرکت کردند. هرچی به اونها تذکر داده شد که یک تعداد از پل عبور کنند و نفرات با فاصله روی پل قرار بگیرند اما اونها توجه نکرده و عبور کردند. اونها که رفتند ما هم دلمون قرص شد و حرکت کردیم اما نه مثل بچه های لشکر عاشورا... بچه ها در تعداد کم روی پل میرفتند و عبور میکردند و بعد تعداد دیگری راه می افتادند. بچه ها بعد از وارد شدن به ساحل دشمن از مسیر جاده مالرو که مسیر صعب العبور و طولانی هم بود به سمت غار هدایت میشدند. مسیر لغزنده و خطرناک بود و باید با احتیاط کامل حرکت میکردند.
تا همه بچه ها رد شدند و به غار رسیدند نزدیک اذان صبح بود و تذکر فرماندهان بود که برادران داخل غار تا فردا غروب استراحت کنند و در روشنایی هوا به جهت اینکه دشمن روی منطقه مسلط بود و احتمال دیده شدن میرفت از غار بیرون نیایند اما کسی گوشش بدهکار نبود
هوا که تاریک شد گردانها برای حمله غافلگیرانه به دشمن حرکت کردند و همزمان با حرکت بچه ها برف و سرما هم شروع شد. بچه ها از چند مسیر به سمت دشمن رفتند ... مسیرهایی که اقل اون باید بیش از 5 ساعت در مسیر صخره های لغزنده و در برف و سرما طی میشد تا به نقطه درگیری رسید.
با توکل به خدا و مدد امام عصر(ع) ،تحمل مشقات در سرما و برف لطف خدا را شامل حال ما کرد و با حداقل تلفات #قله_قمیش فتح شد و تعداد زیادی از سربازان بعثی به اسارت درآمدند.

🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
@alvaresinchannel