گهی حجاب و گه آیینۀ جمال تواَم
به حیرتم که چهها میکند خیال تواَم!
مزاج شوقم از آب و گِلِ تسلّی نیست
جنونسرشته غبارِ رم غزال تواَم
کلاهگوشۀ پروازم آسمانساییاست
ز بس چو آرزوی خود شکستهبال تواَم
بس است حلقۀ گوشم خمِ سجود نیاز
اگر به چرخ برآیم همان هلال تواَم
ز امتیاز بقا و فنا نمیدانم
جز اینکه ذرّۀ خورشید بیزوال تواَم
زمانه گر نشناسد مرا، به این شادم
که من هم آینۀ حسن بیمثال تواَم
سپند من به فسردن چرا نه ناز کند؟
نفسگداختۀ جستوجوی خال تواَم
مباد هیچکس آفتنصیبِ همچشمی
حنا گداخت که من نیز پایمال تواَم
به چشم تر نتوان شبنم بهار تو شد
عرقفروش گلستان انفعال تواَم
به خود نمیرسم از فکر ناقصی که مراست
زهی هوس که در اندیشۀ کمال تواَم!
خیال وحشت و آرام؟ حیرت است اینجا!
چه آشیان و چه پرواز، زیر بال تواَم
خبر ز خویش ندارم جز اینکه روزی چند
نگاه شوق تو بودم، کنون خیال تواَم
زمین معرفت از ریشۀ دویی پاک است
چرا ز خویش نیایم برون؟ نهال تواَم
ز شرم بیدلی خود گداختم «بیدل»
دلی ندارم و سوداییِ وصال تواَم
🍀جهان رنگ
🎬 تهیهکننده/گوینده: زینب بیات
🎤 کارشناس: محمدکاظم کاظمی
#بیدل @zaynabbayat