جز مرگ ناگزیر گریزی نیست، راهی نمانده است رسیدن را
عادت نمیکند دل تنهایم، هر روز نیش و طعنه شنیدن را
دنیا ندید و از بغلم رد شد، از من گذشت هرکه مردد شد
هرگز نمی شود که به خود آورد، چشمان مبتلا به ندیدن را
دنیا که داغ بر جگرم انداخت، آتش به جان بال و پرم انداخت
تا اینکه آخرش به سرم انداخت، از ارتفاع بام پریدن را
در این جهان تیره که نامرد است، هر روز روز تازه ای از درد است
تا اینکه انتخاب کنی یک روز از درد و رنج دست کشیدن را
مانند برگ زرد خزان دیده، از قید و بند شاخه جدا گشتم
تا حس کنم میانه ی موهایم، لمس رهای باد وزیدن را
من جاده ی بدون عبورم، آه، من تکه های سنگ صبورم، آه
من آرزوی رفته به گورم، آه، قلبم زده است قید تپیدن را
#سیده_تکتم_حسینی
@t_hosseyni