✳️ قصیدهٔ «پیام»، بخش ششم(بخشهای قبلی قصیده از
اینجا به بعد منتشر شده است.)
🔻 ۱۱ایا به ورطهٔ گرداب هر زمان، دینت
نجاتِ کشتیِ تاریخ را بِهین لنگر
گذشته است کنون چارده سده زآنروز
که بعثت تو برافکند هر بت و بتگر
به نیم قرن جهانی گشود و کرد آزاد
به ژندهپوشتر و بیسلاحتر عسکر
بدان سپاه که بودش به تن زره، ایمان
بدان سپاه که بودش به سر، خدا مغفر
ز سوی باختران رفت تا به «اسپانی»
ز طَرفِ شرق همی تافت تا به «کالَنجَر»
شد از جنوب همی تا کُنام «افریقا»
شد از شمال همی تا کرانههای «خزر»
بسا فکند ز بن، کاخهای جباران
بسا گرفت ز گردنکشان سر و افسر
نه تیغِ لشکر اسلام کرد فتح بلاد
که با صلای عدالت گشود هر کشور
به خلق مژدهٔ بهروزی و امان دادن
مسلم است که هر حصن را گشاید در
به هر بلاد که رو کرد و عرضه کرد آیین
شدند مردم حقجوی، مر ورا لشکر
ایا زمان به تو مرهون و تا جهان باقی است
رواج سکهٔ نام تو را زمان زرگر!
بِهین گواهِ بزرگیت، تا ابد، این بس
که سر سپرد به آیین پاک تو، حیدر
سری که چشم خرد زیر این رواق ندید
به سرفرازی و آزادگی ورا همسر
کسی که معنی اسلام را تجسم داد
چو قالبی که نمود آورد بدان جوهر
کسی که گوش زمان را صلای او انباشت
همین زمان که به هر نغمه هست گوشش کر
فروغ دین تو نازم کز آن دغل مردم
بپرورید به دامان پاک خود «بوذر»
بسا به مرتبه «مقداد» و در خرد «سلمان»
بسا به رادی «عمّار» و «مالک اشتر»
به جای قبلهٔ عالم، نهاد کعبهٔ خلق
به جای بتکده، مسجد؛ به جای کاخ، حجر
به نام، خانهٔ حق را بخواند، خانهٔ خلق
که بین خلق و خدا نیست، حاجبی بر در
به معنی آن که مقام خدا و خلق، یکی است
که خلق راست کنار خدا مجال مقر
چو آفتاب برآمد، مجال شبپره نیست
که در پناه سیاهی است عرصهٔ شبپر
«ابوالحکم» شد «ابوجهل» در ترازوی حق
ایا به فرصت خود غرّه، خویشتن بنگر!
🔻 ۱۲دریغ و درد که آن مشعل جهانافروز
کنون ز غفلت ما مانده چون یکی اخگر
زمان ندید چو اسلام، دین ممتازی
که داشت آن همه سرمایه و کشید ضرر
چه مایه گوهر معنی کز او به غربت رفت
که لاجرم گهر آید به دستِ گوهرخر
کجا شد آن همه عزّ و شرافت مشرق
که بود در همه گیتی به روزگار، سمر
چه شد که شرق به علم و کمال، واپس ماند
از آن امم که ببودند مر ورا چاکر
شد آن زمان که به مشرق نماند نور حیات
شد آن زمان که برآید ز سوی مغرب، خوَر
دریغ مکتب قرآن که ناشناخته ماند
کسی نجُست در او، آن معانی مضمر
در این کتاب که مفهوم مسلکی دارد
سزاست تا که چو برنامهای کنیم نظر
که این، کتابِ رهایی است، بایدش دانی
نه لفظ خوانی و آن لفظها کنی از بر
که این کتاب برای نجات انسانهاست
ثواب هیچ ندارد، بدون هیچ ثمر
جهیزه نیست که در خانهات نهی بر طاق
عتیقه نیست که بر بازویت کنی زیور
به کار بردن فرمان اوست، بر تو ثواب
در این جهان همه عزت، در آن جهان، کوثر
اگر به کار نبندی هر آنچه میگوید،
چنان بوَد که نداری به گفتهاش باور
بهشت هست سزاوارِ نیککرداران
چنان که هست سزای بدان، عذابِ سقر
خدا قرار نداد از برای آدمیان
دو گونه قلب به یک سینه با دو گونه اثر
که باور آور و در کار استقامت کن
دودل مباش و بپرداز دل ز بوک و مگر
نه کاهلی و نه خودرنجی است معنی زهد
نشان مردم مؤمن بگفت پیغمبر:
به شام، صیقل جان را، به ذکرِ حق مشغول
به روز، پاس هدف را، چو شیر شرزهٔ نر
فریضه است که هر مر و زن بجوید علم
که راه مینتوان جُست بی فروغِ بصر
و لیک آن که نبندد به کار، دانش خویش
به راستی که حمار است و از حمار بتر
(ادامه دارد)
#پیام#نعمت_میرزازاده@mkazemkazemi