یحیا جواهری

Channel
Logo of the Telegram channel یحیا جواهری
@yahyajawaheriPromote
1.96K
subscribers
Forwarded from یحیا جواهری via @like
#نامه‌ی‌یک‌دوست

شاید در دنیای واقعی و مجازی دوستان زیادی داشته باشم، دوستان صمیمی، با وفا و مهرانگیز. دوستانی مثل پاره‌های دل، پاک و زلال؛ مثل آب روان!
در حالی‌که بسیاری از این خوبان را تاهنوز رو در رو و چشم در چشم ندیده‌ام؛ اما دل‌های ما به‌هم بسیار نزدیک‌اند؛ آن‌قدر نزدیک که نادیده و نانشسته باهم عطر نفس‌های‌شان را در کنار خود حس می‌کنم، با متن ها و شعرهای خوب شان آشنایم، فکرشان را می‌خوانم و آهنگ کلمات‌شان را در شعر و متن‌شان می‌شنوم و حتا در بعضی حالات حدس می‌زنم سراینده‌ی این شعر کیست و نویسنده‌ی آن متن کدام یار و رفیق است.
در این رنگین‌کمان قشنگ و دوستانه بعضی‌ها بهترین‌اند، والاترین‌اند و در چشم‌های من زیباتر و پر نورتر می‌درخشند، این‌ها شاهزاده‌های دنیای رفاقت‌اند. همواره چنین بادا!
یکی بهتر و دگر بهترین! یکی از این بهترین‌ها الگوی عشق و مهربانی و رفیق همیشه عیار من استاد «ژکفر حسینی‌» است، مردی که هم شعر را خوب می‌فهمد و هم با دردها و دغدغه‌های شاعر آشناست. او هم شاعرساز است و هم شاعرنواز.
درود و مهر بر این مرد فرزانه!
گاهی که در کوچه‌های بلخ قدم می‌زنم و در هیاهوی مردم شهر در تنهایی‌های خودم غرق می‌شوم؛ باخودم می‌گویم: این شهر هنوز هم چه عیارانی دارد، چه جوانمردانی و چه نیکو دلبرانی!
به ژکفر عزیز فکر می‌کنم و با خودم می‌گویم: من به این مرد چه کرده‌ام که این‌ همه با من مهربان است، چه تاجی بر سرش گذاشته‌ام که در هر پرتگاه دستم را می‌گیرد و به رویم لبخند می‌زند. او در وجود منی تنها که درویش بی‌خویش و قلندر یک لاقبایی بیش نیستم، چه دیده است، که در تمام فصل‌ها باران مهر خود را بر من می‌باراند و مرا با لبخند به دنیای شعر و عشق فرا می‌خواند؟
باخودم می‌گویم: دوستی جاده‌ی یکطرفه نیست. آری من هم دوستش دارم؛ اما چرا نتوانسته‌ام این‌ همه بزرگ‌منشی‌های استاد ژکفر را جبران نمایم؟ از این بابت خود را شرمنده احساس می‌کنم.
از یادم نرفته است اگر او نبود سال‌ها پیش من با ادبیات و دنیای شعر مقاطعه می‌کردم و در اوج بحران‌های درونی خویش قلم را کنار می‌گذاشتم و در حاشیه‌ی کتاب می‌نوشتم: «خداحافظ آموزگار بزرگ من»!
شاید تبدیل می‌شدم به یک فرد لاابالی، پریشان‌حال، شکست‌‌خورده و ناامید و تنها و سرانجام...
او از راه آمد، خدا او را به من نشان داد، آمد و دستم را گرفت و با رفتار جوانمردانه‌ی خویش به من فهماند: عقب‌گرد کار ترسوهاست! تسلیم حوادث شدن کار اهل قلم نیست! عشق هنوز زنده است و راه همچنان ادامه دارد!
چراغ جوانمردی هنوز روشن است، زنده‌گی جاری‌ست!
برخیز قلم گمشده‌ات را پیدا کن، این‌هم کاغذ!، شعر بنویس و عشق‌ها و دردها و نگفته‌هایت را به کلمه تبدیل کن و اگر لازم شد به شمشیر! دنیا هنوز به لغزش‌گاه آخرش نرسیده است...
اینچنین است که تاهنوز دست استخوانی من در دستان پر مهر و سخاوتمند این یار عزیز است.
با تمام سلول‌های تنم دوستش دارم و در برابر نگاه انسان‌دوستش سر تعظیم فرود می‌آورم؛
ای‌کاش می‌توانستم ذره‌‌یی از مهربانی‌های خالصانه‌اش را جبران نمایم؛ اما با چه و چگونه؟ نه راهش را می‌دانم و نه توان و توشه‌ی این کار بزرگ را در خود سراغ دارم، فقط از خداوند دانا و توانا می‌خواهم آن‌قدر به من عمر دهد و زنده‌ام نگه دارد؛ تا بتوانم کمی از این محبت‌های رفیقانه را تلافی کنم.
خدا را شکر که دوستان خوب و مهربانی در کنار من هستند، دوستانی که امیدوارم در شب آخرین سفر نیز شمع‌های مزار من باشند که البته خواهند بود!
در برابر رفیقان آیینه برگیریم و بخوانیم:

بیا تا قدر یکدیگر بدانیم
که تا ناگه ز هم‌دیگر نمانیم.

#یحیاجواهری

کانال یحیا جواهری در تلگرام👇👇
🆔 https://t.center/yahyajawaheri
〰️🍃🌺
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
با آن‌که هر دقیقه به فکر و خیالت‌ام
یک‌بار هم نشد که بگویی حلالت‌ام

این‌روزها که عشق و تعارف، دقیقه‌یی‌ست
من یار ماه و سال تو و «اندیوالت‌ام»

تا هر کجا که خواست دلت سیر کن بپر
اما مبر ز یاد که من پرّ و بالت‌ام

تو یک زنی و زن که جلالت‌مآب نیست
خیر است من رعیت جاه و جلالت‌ام

بدخو و بدقلق شده‌ای؛ لیک من هنوز
سنگ صبور قهر تو و قیل و قالت‌ام

در هر طلوع فجر پس از اولین نماز
در آرزوی گفتنِ یک «کیف حالت‌ام»
ا🔹ا
نفرین به ساز و سنج تو ای روزگار بد
گر خوب می‌نوازی و بد، بی‌خیالت‌ام

#یحیا_جواهری

کانال یحیا جواهری در تلگرام👇👇
🆔 https://t.center/yahyajawaheri
〰️🍃🌺
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
با عشق زنده‌گی کن و با غم کمی‌بخند
هر ماه نیست ماه محرم کمی بخند

جنگ است این قبول بلی، گریه نیز هست
در این بزن بکوب، کم از کم کمی بخند

آدم برای گریه به دنیا نیامده‌ست
تا سیب هست و قصه‌ی آدم کمی بخند

با زنده‌گی قمار بزن هرچه باد باد
سه توس دست توست عزیزم کمی بخند

بی‌خنده‌های شاد تو در زیر آسمان
اسباب عیش نیست فراهم، کمی بخند

تا لب به خنده وانکنی گل نمی‌شوی
ای غنچه با تولد شبنم کمی بخند

با سرنوشت تلخ خودت قد به قد بزن
فردا چه می‌شود به جهنم، کمی بخند

معشوقه‌ات عروسک خان قبیله شد
دیوانه جان! به عالم و آدم کمی بخند

کانال یحیا جواهری در تلگرام👇👇
🆔 https://t.center/yahyajawaheri
〰️🍃
با خودم می‌گویم اگر استاد #یحیاجواهری زنده بود اکنون که کابل و مزار را سیاهی گرفته است، آیا هنوز هم در کلبه‌ی درویشی خود در آن #مزار‌گرم می‌ماند؛ یا نه با ما و قافله‌ی نویسندگان و شاعران رهسپار دیار سیاه‌تر غربت می‌شد.
راستی اگر با ما در غربت زندگی می‌کرد در کدام سرزمین؟
در آلمان یا سویدن، یا دنمارک؟
شاید خودش را به آب و آتش می‌زد که در کشوری زندگی کند که در آنجا یار قدیمی‌اش استاد #ژکفر زندگی می‌کرد.
حتماً شعری می‌سرود و متنی در فیسبوک می‌نوشت که: رنگ از رخ ماه مزار پرید و مزار دیگر مزار سابق نیست؛ اما همینکه یار عیارم استاد ژکفر حسینی اینجا با منِ غریب هست دلم جمع است، چایک خون خروس و قند و حلواگک مزاری هم که هست!
اما او مزار را خیلی دوست داشت شاید به سختی می‌توانست شهر پر خاطره و هویت خود را فراموش و ترک کند.
شاید هم با خودش می‌گفت: منِ پیرمرد را چه به دیار فرنگ؟ همینجا در شهر خودم زیر سایه‌ی مولانا و روضه‌ی مبارک بمیرم، با ترانه‌ی ملامحمد جان کیف کنم و هر دیگر که تابستان کمی سرد می‌شود پتوی نازک خود را روی سر و شانه بندازم و بروم به دیدن کبوترهای روضه و شب‌های داغ و سرد مزار حضور حکومت سیاه را نادیده بگیرم و برای ماه روشن مزار شعر بنویسم.
صبح شود شعرم را بگذارم داخل تلگرام و در رخنامه یک چند دوست و آشنا لایک بگذارند، نظری بدهند، ردش کنند، خوششان بیاید.
اما اگر یار عیارم راهی غربت شود من هم مجبورم این شهر پر از خاطره را ترک کنم.
به هر حال عشق من و یارم ژکفر کم از عشق مولانا به شمس نیست، مولانایی که بلاد اندر بلاد را طی کرد تا به حضور شمس شرفیاب شود؛ من هم ناگزیرم برای یار عزیزم عهد و عیال را بردارم و راهی غربت شوم.
این عکس را دیدم و گفتم دست استاد یحیا جواهری با حرکت نور کدر شده است، یک روز رسید که این کدر شدن و محو شدن از دستش تمام وجودش را گرفت و او را با خاک یکسان کرد.
نمی‌دانم؛ چون سال‌شمار مرگ نیستم نمی‌دانم چند سال است که استاد جواهری از میان ما رفته‌ است.
اما می‌دانم که خیلی وقت است آرزو می‌کنم  ای کاش در میان حلقه‌های ادبی غربت ایشان نیز باشند.
با شعرهای جوان پسند، با آن لایک‌ها و کمنت‌های مرتب و مداوم دوستانه با متن باسوادشان، با آن شعرها، با آن نقدها و گاهی مثبت اندیشی در مورد غربت و دوری از وطن.
اما کجای این شب تاریک چراغ ما را تحویل گرفته است؟ دنیای سراپا تاریکی که از چاله به چاه و از چاه ما را به دره پرت می‌کند و هر روز غمی تازه را به مبارک باد ما می‌فرستد، کی به کام ما بوده که لااقل از میان تمام ارزش‌هایی که در کشور خود دفن کردیم، دوستان ما را نیز با ما به غربت می‌فرستاد که کمی تسلی این زخم‌های کهنه شوند.
استادان ما را، یاران ما را، دوستان ما را...
دریغ و درد که زندگی خیلی دست خشک و ناجوانمرد است.
اما استاد یحیا جواهری مرحوم خیلی خوشبخت بود که قبل از اینکه مرگ #مزار را به چشم ببیند در مزار خاکی خود آرام گرفت و چشم از دنیا بست.
خوشا به حالش، بدا به حال ما و مرگ تدریجی ما
و هرآنکس که با شعر مرحوم جواهری: روزی روزگاری ساخته است و خاطره‌یی...

#تمنا‌توانگر


کانال شعرها و نوشته‌های #تمناتوانگر 👇👇
💕
🌸💕🍃
❤️👉 https://t.center/tamannatawangar 👈 🍃
Forwarded from سیاه‌قلمی‌ها via @like
پیش آر آن پیاله‌ی خون خروس را
این چای تلخ‌ناک، شراب قلندری‌ست

#استادیحیی‌جواهری

کانال سیاه‌قلمی‌های#ژکفر_حسینی👇👇
💕•••••━┓
🌴https://t.center/seyahqalami
┗━••••••━┛
شیشه‌ها نیز اگر چند غبارآگین‌اند
عینکی‌های جهان طایفۀ خوشبین‌اند

عینکی‌ها همه نه، اکثرشان اهل دل‌اند
عوض ماه در آیینه تو را می‌بینند

عاشقان، عشق نوازند و ستایشگر دل
دلنوازان همه‌جا مستحق تحسین‌اند

چشم‌ها را تو بفرما چقدر باید شُست
چهره‌ها را چه توان کرد؟ همه رنگین‌اند

قهوهٔ تلخ بیاور که کمی گپ بزنیم
کلمات تو به اندازهٔ غم، شیرین‌اند

#یحیاجواهری

کانال یحیا جواهری در تلگرام👇👇
🆔 https://t.center/yahyajawaheri/358
〰️🍃🌺
تنها نشسته بود کسی را بیا نگفت
از آن نگفته‌هاش یکی‌هم به ما نگفت

تا ته کشید جامِ پر از زهر و خنده کرد
حتا به روی دشمن خود ناسزا نگفت

با صد هزار سنگ ملامت که خورد، مُرد
اشکی نریخت، آه نکرد و «چرا؟» نگفت

مرد شکست خورده‌ی لج‌باز بود و رفت
حرف نگفته داشت که جز با خدا نگفت

اما پس از وداع، دو سه قطره اشک ریخت
خود رفت و یک حکایت از آن ماجرا نگفت

گفتم که زخم‌های دلت را رفیق من
با خویش می‌بری ز کجا تا کجا؟... نگفت

در انتهای عشق، سه تا نقطه است و بس
در ابتدا چه گفت که در انتها نگفت؟

#یحیاجواهری

کانال یحیا جواهری در تلگرام👇👇
🆔 https://t.center/yahyajawaheri
〰️🍃🌺
شعری برای جنگ، شعری برای نان
این شغل شاعر است در آخرالزمان

طاق و رواق شعر میدان جنگ شد
نان است و جنگ و صلح دنیای شاعران

هر شعر یک چریک هر واژه یک تفنگ
جام است و زهرمار، شعر است و شوکران

با عاشقانه‌ها بدرود گفته‌اند
دیوانه شد غزل در کوی دلبران

شاعر کبوتری‌ست بر بام کافه‌ها
درگیر با خودش، قهر است با جهان

در جاده های شهر تندیس‌های خشم
دستی بر آسمان دستی به ریسمان

هورا نمی‌کشند؛ اما در آتش‌اند
نسل سیاوش‌اند این سرخ جامه‌گان

حالا که قیمت پول و خدا یکی‌ست
شاعر تو هم بمیر! ختم است داستان

#یحیاجواهری

کانال یحیا جواهری در تلگرام👇👇
🆔 https://t.center/yahyajawaheri
〰️🍃🌺
Forwarded from مجله هنری انار چله نشین 🍃📚
نفسی هست بیا دست به کاری بزنیم
یاعلی گفته و تیغی به تغاری بزنیم

هستیِ ما دونفر، جز دو نفس چیزی نیست
هی چطورست که با مرگ قماری بزنیم؟

دو سه تا سلّی جانانه به روی تقدیر
نظرت چیست بگو؟ گفت که: آری بزنیم!

به تظاهر، به سیاست، به زرنگی، به دروغ
بی‌خیال همه، غم را به کناری بزنیم

تا نگویند که ای وای شما هم؟ عیب است!؟
هله دستی به سر و صورت یاری بزنیم

رسم گیلاس‌به‌گیلاس‌زدن گرچه خوش است
ما به اندازۀ خود گاه گُداری بزنیم

#غزل
#یحیا_جواهری
•••❄️
@anaarichele
Forwarded from مجله هنری انار چله نشین 🍃📚
او ز یار می‌نالد؛ من ز رنج بی‌یاری
کار می‌دهد دستم آخر این خودآزاری

تن به میله می‌کوبم چون پرنده‌ی تنها
بسملم، نمی‌میرم وای ازاین گرفتاری


چای تلخ می‌نوشم شعر و قصه می‌بافم
شعرهای ناموزون، قصه‌های تکراری

هی نگو که بی‌خارم؛ سنگ ره مپندارم
من هم آرزو دارم: عشق، یار، عیاری

کو بهار؛ کو لبخند؟ این قیامت سرخ است
جنگ مشت با شمشیر، های‌وهوی بیماری

از نفس چه می‌پرسی خود به عطسه‌یی بند است
در جهان و جان انگار حکم مرگ شد جاری

پشت این شب تاریک صدهزار خورشید است
صبح می شود آغاز فصل سبز بیداری

#یحیا_جواهری
#غزل
•••❄️
@anaarichele
Forwarded from مجله هنری انار چله نشین 🍃📚
دلتنگ تو ام یار بیا! صبر ندارم
دور از تو در این حال و هوا صبر ندارم

صبرم به سر آمد؛ دگر آن نای و نفس نیست
من یک بشرم مثل خدا؛ صبر ندارم

سر ریز شدم؛ حوصله بحث و جدل نیست
تا ختم شود جنگ شما صبر ندارم

جان تو عزیز است؛ مرنجان دل ما را
سوگند به آن زلف طلا صبر ندارم

ای یار بگو این چه شتاب است به رفتن
برگرد که دیگر به خدا صبر ندارم

من متهم عشق تو ام دار بیاور
تا جلسه‌ی دیوان جزا صبر ندارم

#غزل
#یحیا_جواهری
•••❄️
@anaarichele
پی نوشت؛
این صبر که من می‌کنم ...
افشردنِ جان است !
#هوشنگ_ابتهاج
Forwarded from تمنا توانگر via @like
یادش به‌خیر همیشه وقتی صبح از خواب بر می‌خاستم، متوجه می‌شدم که زنده‌یاد استاد #یحیا‌جواهری در ساعت ۲ بامداد برای من شعرهای تازه و نثرهای تازه‌اش را فرستاده است.
روزی از او پرسیدم: استاد گرامی شما در این سن و سال که باید خدای خسته‌گی باشید، خواب ندارید که ۲ بامداد بیدارید؟
می‌گفت: به خدا که ذره‌یی خواب ندارم!
آن‌زمان بود که درک می‌کردم او خدای خسته‌گی است؛ ولی خسته‌گی روحانی؛ نه جسمانی.
می‌گفتم: استاد قرص خواب؟
می‌گفت: با قرص خواب هم خواب ندارم.
می‌گفتم: پس شب‌ها یک فایل هیپنوتیزم آرامش را بشنوید!
می‌گفت: ۲ نیم شب که بیدار می‌شوم چنان کلافه هستم که هیچ‌ چیز جواب نمی‌دهد.
من باور نمی‌کردم و بیش‌تر تعجب می‌کردم.
اکنون بیش از یک ماه است که هر ساعتی از شب بخوابم، باز هم راس ساعت ۲ شب بیدار می‌شوم.
گویا خدا مرا کوک کرده است که مثل مرده‌گانی که ناگاه زنده می‌شوند چشمم به سقف باز می‌شود.
بیدار می‌شوم با درد تن، درد معده، درد پا، درد سر و نگرانی و تشویش.
آن‌قدر کلافه هستم که دلم می‌خواهد یک نفر در حقم جوانی کند چند مشت به سرم بزند، یا آن‌قدر مرا زده و زخمی بسازد که از شدت درد جسمی خواب به چشمم بیاید.
همین ۲ بامداد که بیدار شدم آن‌قدر کلاف بودم که گفتم: خدایا این دیگر ناجوانی است که من ساعت ۱ شب بخوابم و ساعت ۲ بامداد بیدار شوم.
این نهایت ظلم است که تا ۱ شب بیدار بمانم تا بتوانم تا هفت صبح بخوابم؛ ولی نتوانم، هرچند که در طول روز دویده باشم، چای و قهوه نخورده باشم و تا پاسی از شب هم کتاب خوانده باشم و کار فیزیکی انجام داده باشم.
داکتر گفته: در بدنم کمبود آهن، کلسیم و ویتامین D بیداد می‌کند و همین است که نه خواب دارم و نه تنی بی‌درد.
داکتر گفته: تمام ذخایر ویتامین مرا نوزادی که در من نفس می‌کشد به یغما برده است و من همین که سر پا هستم باید خدایم را شکر کنم.
این‌جاست که می‌دانم اگر در بدن من فقدان ویتامین‌ها بی‌داد می‌کند، در روح و روان استاد یحیا‌جواهری فقدان برخی لبخندها و شادمانی‌ها و حاکمیت حسرت‌ها و خاکستر روزهای خوب، بیداد می‌کرده است.
در یک کلام سودای آن مرد مظلوم خراب بوده که خواب نداشته.
کمی که فکر می‌کنم می‌بینم: بلی سودای من هم خراب است و آدم سودایی را چه به سود بردن از خواب؟
که به قول #نادرنادرپور: سودا و سود از دو نژادند.
می‌بینم که ربطی به سن و سال ندارد بد سودایی بد رقم به خواب من ضربه زده، اعصابم را متلاشی کرده و از عصب به معده‌ام زده و از معده به سر و از سر به پا.
می‌بینم که اگر نتوانم سودای خود را از بین ببرم با هیچ قرص خوابی نخواهم خوابید.
اما این سودا از بین نمی‌رود.
آن‌گاه که کسی از #هملت پرسید: حالت چطور است؟
او سه بار گفت: خوب، خوب، خوب!
اما آن خوب سومی را بسیار آهسته و خفه ادا کرد.
دانشمندان و منتقدان غول ادبیات انگلیس یعنی #شکسپیر پس از بررسی این دیالوگ هملت گفتند:
سه بار گفتن خوب یعنی: کیسه‌‌ی صفرا و بلغم این شخصیت یعنی هملت خوب است اما آن خوب سومی که به آهسته‌گی ادا شده سودای هملت است که خراب است و خوب نیست.
هملتی که مثل من و مثل استاد یحیا‌ جواهری و هزاران سودازده‌ی دیگر در این کشور سودای خراب دارد و خواب ندارد.

تمنا توانگر ـ ساعت: ۳:۶ دقیقه بامداد

کانال شعرها و نوشته‌های #تمناتوانگر 👇👇
💕
🌸💕🍃
❤️👉 https://t.center/tamannatawangar 👈 🍃
تقدیر ماست محو گل‌افشانی تفنگ‌
آتش زند شراره ز عریانی تفنگ‌

دل‌، بی‌طواف ماند و مناجات ناتمام‌
گم شد به گَرد بادیه‌، قربانی تفنگ‌

در آخرین وداع غم‌انگیز خود شهید
تُف كرد خشم خویش به پیشانی تفنگ‌

انگشت روی ماشه‌، چه كیفیت است این‌
زنجیرها گسسته‌، هوس‌رانی تفنگ‌

مثل درخت‌، شعله به دوش است و بی‌صدا
در قریه‌های سوخته‌، زندانی تفنگ‌

سنگ صبور كیست نشسته كنار قبر؟
شاید زنی است نشئه حیرانی تفنگ‌

شمشیرهای كهنه ز شرم آب می‌شوند
در های‌وهوی غول بیابانی تفنگ‌

کانال یحیا جواهری در تلگرام👇👇
🆔 https://t.center/yahyajawaheri
〰️🍃🌺
آن‌سوی مرز، بانگ برآمد هلا بهشت‌!
نقد است مژده‌گانی ما بر شما بهشت‌

دیگر درنگ چیست‌؟ بهشت این حوالی است‌
از انتحار، فاصله‌یی نیست؛ تا بهشت‌

خود را بزن در آتش و خاكستر آفرین‌!
نا كشته خویش را ندهد خون‌بها بهشت‌

مرد عبوس‌چهره به یارانِ خویش گفت‌:
یك انفجار سرخ متساوی است با بهشت‌

بازار این معامله‌، داغ است پشت مرز
جنس حراجی است در این ماجرا بهشت‌

با پیسه می‌دهند كلید بهشت را
در حجره‌یی فروخته شد بی‌صدا بهشت‌

آیا بهشت‌، خانه و ملك اجاره‌یی‌ست‌؟
یا هست جنس قابل بیع و شری بهشت‌؟

کانال یحیا جواهری در تلگرام👇👇
🆔 https://t.center/yahyajawaheri
〰️🍃🌺
بار اقامت خویش مگذار در قبیله‌
تندی و خشم‌ناكی است بسیار در قبیله‌

تسلیم محض بودن‌، شرط بلوغ عقل است‌
وقتی كه حكم رانَد سردار در قبیله‌

در اوج كشمكش‌ها، خان قبیله قاضی است‌
هر شاخۀ درخت است؛ یك دار در قبیله‌

انگشت‌های جنگل با ضرب باد وحشی‌
خوش می‌نوازد امشب‌، گیتار در قبیله‌

ماه قبیلۀ من‌، از چادری برون آی‌
بشكن طلسم شب را یك‌بار در قبیله‌

جنگاوران جنگل‌، خوابیده‌اند؛ امّا
چشم تو چون ستاره‌ست بیدار در قبیله‌

آری! عروس جنگل غیر از تو هیچ‌كس نیست‌
جنگل خوش است تا هست گلنار در قبیله‌

کانال یحیا جواهری در تلگرام👇👇
🆔 https://t.center/yahyajawaheri
〰️🍃🌺
غربت‌نشینیِ ما، سود استخوانِ ما را
وارونه آفریدند طرحِ جهانِ ما را

با یك كرشمه ما را غیرت‌فروش كردند
از چنگ ما ربودند یك تكه نان ما را

در كارزار هستی‌، خم شد چو بیرق ما
داغ شكست بشكست‌، خرد و كلان ما را

دشمن ندارد این‌جا چشمی برای دیدن‌
حتّی شكوهِ رقصِ كاغذپرانِ ما را

این حلقه‌های زنجیر آخر نصیب ما شد
وقتی شكار كردند تیر و كمان ما را

این‌جا، دو لشكر امّا، بیگانه‌اند هر دو
نه این‌، نه آن‌... نفهمید هرگز زبان ما را

بودای پا به زنجیر، وقتی كه رفت می‌گفت‌:
خواهد نوشت آیا كس داستان ما را؟

کانال یحیا جواهری در تلگرام👇👇
🆔 https://t.center/yahyajawaheri
〰️🍃🌺
آن‌گونه كه شب‌، كافرِ مهتاب‌پرست است‌
چشمانِ من آیینۀ خورشیدبه‌دست است‌

تقدیر به پیشانیِ سنگ‌ات نوشته‌
و آن‌سنگ به دستِ دو سه دیوانۀ مست است‌

از فتح دل ما فقرا؛ دست بشویید!
آواز دُهل‌های شما سازِ شكست است‌

خاكِ تهِ پا معبدِ مردان خداجوست‌
دیوارِ صنم‌خانۀ این قوم چه پست است‌

باور نكند هیچ‌كس از خانه‌به‌دوشان‌
این حكم كه جاری‌ست همان حكم الست است‌

کانال یحیا جواهری در تلگرام👇👇
🆔 https://t.center/yahyajawaheri
〰️🍃🌺
لای و گل است و جاده‌، خیل گدا و گاری‌
مردم هراسناك‌اند چون لشكر فراری‌

این شهر پرجماعت‌، انگار پایتخت است‌
بغض است در گلویش‌، یا خورده زخم كاری‌

كابل‌! پریده رنگت‌، كو كاكه و ستنگت‌
كس نیست مرد جنگت‌، پس چیست بی‌قراری‌؟

لرزید و گفت‌: آنك آمد چو روح ابلیس‌
از ماورأ سرحد، یك غول انتحاری‌

صدها كبوتر این‌جا شاید به خون بغلتند
از جنس لاشخوار است این باشۀ شكاری‌

در پایتخت تاریك‌، هنگامه و هیاهوست‌
شاید كه انفجار است‌، یا جشن خواستگاری‌

در كوچه كوچه این‌جا معراج یك شهید است‌
بر دوش هر صنوبر، تابوت یك قناری‌

در آن جهنم سرخ‌، اما نگشت هرگز
از چشم آسمان هم یك قطره اشك جاری‌

کانال یحیا جواهری در تلگرام👇👇
🆔 https://t.center/yahyajawaheri
〰️🍃🌺
تب سرخ است و موجستان تاول بر لب كابل‌
كدامین كهكشان بلعیده ماه و كوكب كابل‌

حكایت ناتمام و «شهرزاد قصه‌گو» در خواب‌
بسی ناگفته‌ها دارد «هزار و یك شب» كابل‌

طناب آورده با خود تا كند بر دار كابل را
مگر با مذهب او فرق دارد؛ مذهب كابل‌؟

در این‌جا خانۀ زنجیر بر دوشان نمی‌باشد
كه پاك است و منزّه از غلامی‌، مشرب كابل‌

بهاران رفته؛ اما عندلیب آواز می‌خواند
به ذوق گل‌فشانی‌های ماه عقرب كابل‌

جنون‌آباد دل‌ها، پایتخت سینه‌چاكان است‌
چراغی نیست غیر از ماه روشن در شب كابل‌

به فرق پادشاهان پا گذارد كودك این شهر
به این آشفته‌گی‌ها كم نگردد منصب كابل‌

کانال یحیا جواهری در تلگرام👇👇
🆔 https://t.center/yahyajawaheri
〰️🍃🌺
کسی به خاطر یک زاغ پیر می‌میرد
گرَش به خنده بگویی بمیر، می‌میرد

کنار جاده نشسته کسی که هر ساعت
هزار بار خودش ناگزیر می‌میرد

ز پافتاده و در انتظار یک دست است
ولی ز گفتن «دستم بگیر» می‌میرد

به روزِ حادثه این‌جا دو اتفاق افتد:
غنی ز شهر گریزد؛ فقیر می‌میرد!

به فیل و اسپ خودت دل مبند فرمانده
اگر پیاده نباشد وزیر می‌میرد

حکایتی‌ست که تا روزنامه چاپ شود
به قدر ثانیه‌ها سردبیر می‌میرد

کانال یحیا جواهری در تلگرام👇👇
🆔 https://t.center/yahyajawaheri
〰️🍃🌺
Telegram Center
Telegram Center
Channel