با خودم میگویم اگر استاد #یحیاجواهری زنده بود اکنون که کابل و مزار را سیاهی گرفته است، آیا هنوز هم در کلبهی درویشی خود در آن #مزارگرم میماند؛ یا نه با ما و قافلهی نویسندگان و شاعران رهسپار دیار سیاهتر غربت میشد.
راستی اگر با ما در غربت زندگی میکرد در کدام سرزمین؟
در آلمان یا سویدن، یا دنمارک؟
شاید خودش را به آب و آتش میزد که در کشوری زندگی کند که در آنجا یار قدیمیاش استاد #ژکفر زندگی میکرد.
حتماً شعری میسرود و متنی در فیسبوک مینوشت که: رنگ از رخ ماه مزار پرید و مزار دیگر مزار سابق نیست؛ اما همینکه یار عیارم استاد ژکفر حسینی اینجا با منِ غریب هست دلم جمع است، چایک خون خروس و قند و حلواگک مزاری هم که هست!
اما او مزار را خیلی دوست داشت شاید به سختی میتوانست شهر پر خاطره و هویت خود را فراموش و ترک کند.
شاید هم با خودش میگفت: منِ پیرمرد را چه به دیار فرنگ؟ همینجا در شهر خودم زیر سایهی مولانا و روضهی مبارک بمیرم، با ترانهی ملامحمد جان کیف کنم و هر دیگر که تابستان کمی سرد میشود پتوی نازک خود را روی سر و شانه بندازم و بروم به دیدن کبوترهای روضه و شبهای داغ و سرد مزار حضور حکومت سیاه را نادیده بگیرم و برای ماه روشن مزار شعر بنویسم.
صبح شود شعرم را بگذارم داخل تلگرام و در رخنامه یک چند دوست و آشنا لایک بگذارند، نظری بدهند، ردش کنند، خوششان بیاید.
اما اگر یار عیارم راهی غربت شود من هم مجبورم این شهر پر از خاطره را ترک کنم.
به هر حال عشق من و یارم ژکفر کم از عشق مولانا به شمس نیست، مولانایی که بلاد اندر بلاد را طی کرد تا به حضور شمس شرفیاب شود؛ من هم ناگزیرم برای یار عزیزم عهد و عیال را بردارم و راهی غربت شوم.
این عکس را دیدم و گفتم دست استاد یحیا جواهری با حرکت نور کدر شده است، یک روز رسید که این کدر شدن و محو شدن از دستش تمام وجودش را گرفت و او را با خاک یکسان کرد.
نمیدانم؛ چون سالشمار مرگ نیستم نمیدانم چند سال است که استاد جواهری از میان ما رفته است.
اما میدانم که خیلی وقت است آرزو میکنم ای کاش در میان حلقههای ادبی غربت ایشان نیز باشند.
با شعرهای جوان پسند، با آن لایکها و کمنتهای مرتب و مداوم دوستانه با متن باسوادشان، با آن شعرها، با آن نقدها و گاهی مثبت اندیشی در مورد غربت و دوری از وطن.
اما کجای این شب تاریک چراغ ما را تحویل گرفته است؟ دنیای سراپا تاریکی که از چاله به چاه و از چاه ما را به دره پرت میکند و هر روز غمی تازه را به مبارک باد ما میفرستد، کی به کام ما بوده که لااقل از میان تمام ارزشهایی که در کشور خود دفن کردیم، دوستان ما را نیز با ما به غربت میفرستاد که کمی تسلی این زخمهای کهنه شوند.
استادان ما را، یاران ما را، دوستان ما را...
دریغ و درد که زندگی خیلی دست خشک و ناجوانمرد است.
اما استاد یحیا جواهری مرحوم خیلی خوشبخت بود که قبل از اینکه مرگ #مزار را به چشم ببیند در مزار خاکی خود آرام گرفت و چشم از دنیا بست.
خوشا به حالش، بدا به حال ما و مرگ تدریجی ما
و هرآنکس که با شعر مرحوم جواهری: روزی روزگاری ساخته است و خاطرهیی...
#تمناتوانگر
کانال شعرها و نوشتههای #تمناتوانگر
👇👇
💕
🌸💕🍃
❤️👉 https://t.center/tamannatawangar 👈 🍃