#نامهییکدوست
شاید در دنیای واقعی و مجازی دوستان زیادی داشته باشم، دوستان صمیمی، با وفا و مهرانگیز. دوستانی مثل پارههای دل، پاک و زلال؛ مثل آب روان!
در حالیکه بسیاری از این خوبان را تاهنوز رو در رو و چشم در چشم ندیدهام؛ اما دلهای ما بههم بسیار نزدیکاند؛ آنقدر نزدیک که نادیده و نانشسته باهم عطر نفسهایشان را در کنار خود حس میکنم، با متن ها و شعرهای خوب شان آشنایم، فکرشان را میخوانم و آهنگ کلماتشان را در شعر و متنشان میشنوم و حتا در بعضی حالات حدس میزنم سرایندهی این شعر کیست و نویسندهی آن متن کدام یار و رفیق است.
در این رنگینکمان قشنگ و دوستانه بعضیها بهتریناند، والاتریناند و در چشمهای من زیباتر و پر نورتر میدرخشند، اینها شاهزادههای دنیای رفاقتاند. همواره چنین بادا!
یکی بهتر و دگر بهترین! یکی از این بهترینها الگوی عشق و مهربانی و رفیق همیشه عیار من استاد «ژکفر حسینی» است، مردی که هم شعر را خوب میفهمد و هم با دردها و دغدغههای شاعر آشناست. او هم شاعرساز است و هم شاعرنواز.
درود و مهر بر این مرد فرزانه!
گاهی که در کوچههای بلخ قدم میزنم و در هیاهوی مردم شهر در تنهاییهای خودم غرق میشوم؛ باخودم میگویم: این شهر هنوز هم چه عیارانی دارد، چه جوانمردانی و چه نیکو دلبرانی!
به ژکفر عزیز فکر میکنم و با خودم میگویم: من به این مرد چه کردهام که این همه با من مهربان است، چه تاجی بر سرش گذاشتهام که در هر پرتگاه دستم را میگیرد و به رویم لبخند میزند. او در وجود منی تنها که درویش بیخویش و قلندر یک لاقبایی بیش نیستم، چه دیده است، که در تمام فصلها باران مهر خود را بر من میباراند و مرا با لبخند به دنیای شعر و عشق فرا میخواند؟
باخودم میگویم: دوستی جادهی یکطرفه نیست. آری من هم دوستش دارم؛ اما چرا نتوانستهام این همه بزرگمنشیهای استاد ژکفر را جبران نمایم؟ از این بابت خود را شرمنده احساس میکنم.
از یادم نرفته است اگر او نبود سالها پیش من با ادبیات و دنیای شعر مقاطعه میکردم و در اوج بحرانهای درونی خویش قلم را کنار میگذاشتم و در حاشیهی کتاب مینوشتم: «خداحافظ آموزگار بزرگ من»!
شاید تبدیل میشدم به یک فرد لاابالی، پریشانحال، شکستخورده و ناامید و تنها و سرانجام...
او از راه آمد، خدا او را به من نشان داد، آمد و دستم را گرفت و با رفتار جوانمردانهی خویش به من فهماند: عقبگرد کار ترسوهاست! تسلیم حوادث شدن کار اهل قلم نیست! عشق هنوز زنده است و راه همچنان ادامه دارد!
چراغ جوانمردی هنوز روشن است، زندهگی جاریست!
برخیز قلم گمشدهات را پیدا کن، اینهم کاغذ!، شعر بنویس و عشقها و دردها و نگفتههایت را به کلمه تبدیل کن و اگر لازم شد به شمشیر! دنیا هنوز به لغزشگاه آخرش نرسیده است...
اینچنین است که تاهنوز دست استخوانی من در دستان پر مهر و سخاوتمند این یار عزیز است.
با تمام سلولهای تنم دوستش دارم و در برابر نگاه انساندوستش سر تعظیم فرود میآورم؛
ایکاش میتوانستم ذرهیی از مهربانیهای خالصانهاش را جبران نمایم؛ اما با چه و چگونه؟ نه راهش را میدانم و نه توان و توشهی این کار بزرگ را در خود سراغ دارم، فقط از خداوند دانا و توانا میخواهم آنقدر به من عمر دهد و زندهام نگه دارد؛ تا بتوانم کمی از این محبتهای رفیقانه را تلافی کنم.
خدا را شکر که دوستان خوب و مهربانی در کنار من هستند، دوستانی که امیدوارم در شب آخرین سفر نیز شمعهای مزار من باشند که البته خواهند بود!
در برابر رفیقان آیینه برگیریم و بخوانیم:
بیا تا قدر یکدیگر بدانیم
که تا ناگه ز همدیگر نمانیم.
#یحیاجواهری
کانال یحیا جواهری در تلگرام
👇👇
🆔 https://t.center/yahyajawaheri
〰️🍃🌺