🔴 آزادی از منظر جیووانی جنتیله و نظام سیاسی او
"
فاشیسم و آزادی"
✍🏼 مترجم : سیاوش امیری
بخش سوم
در جهانی که فعالیتهای انسانی چنین در هم تنیده است، دیگر فضایی برای تبیین و تجلی آزادانه هویت فردی اشخاص باقی نمیماند؛ تنها فضایی برای تجلی این هویت در پرتو ارتباط و همبستگی آن با فعالیتهای انسانی سایر افراد برقرار است و آزادی حقیقی، آزادی روح است که به تنهایی میتواند ما را از تمامی کرانهها، موانع، و زنجیرهایی که جهان طبیعی بر ما تحمیل داشته است رها کند و به جای آن بصیرتی از واقعیت بخشی به قانون اخلاقی در جهان انسان قرار دهد.
نظام سیاسی و اجتماعی که این حق لاینفک انسان را به رسمیت نمیشناسد و او را از دستیابی به چنین شکلی از آزادی محروم میسازد، در برابر انسان و خدا گناهکار است.
فاشیسم نه تنها چنین حقی را مردود نمیشمارد بلکه بر آن تاکید میورزد و نه تنها بر آن تاکید میکند بلکه آن را از اصلی ترین دغدغههای خود میداند.
اگر آگاهی فردی از ماموریت عالی انسان در جهان وجود داشت؛ اگر انسان تودهای از غایت و معنای زندگی انسانی آگاه بود، اگر او، به عبارتی دیگر، حاکم و هدایتکننده خودش بود، دیگر هیچ نیازی به نهادهایی در خارج از آگاهی فردی او نبود تا برای او اصولی عملی مقرر دارند.
اگر میدانست که چگونه از آزادی خود در مسیر ترقی و بهترینِ اهداف برای بشریت استفاده کند؛ برای ترقی و زندگی ارجمند، که آن زندگی، حیات روح است، در آن صورت اشخاص دیگر متحمل هیچ محدودیت و آرایشی نسبت به آزادی خود نمیشدند جز آن محدودیتهایی که برخواسته از جهان درونی خودشان است.
اما این حقیقت دارد، و واقعیتی تاریخی و قاطع است، که انسان تودهای نمیداند که چگونه از آزادی خود استفاده کند، و یا تنها میداند که چگونه از آن در مسیر اقناع امیال و غریزههای خود بهره ببرد.
و این تنها به این دلیل است که خودش را ملزم به زندگی در جامعهای میبینید که او را محدود میسازد و اجازه تشکیل چنین استنتاجی در فهم او را نمیدهد، بلکه به او تحمیل میکند که فرد در مرکز جهان هستی قرار دارد.
پس به جا است تا، آنچنان که
فاشیسم میگوید، اشخاص به بینشی نسبت به جایگاه حقیقی خود در جهان دستیابند، مقتضی است تا آنها فرا گیرند که چگونه خود را مهار کنند و حاکم خود باشند، موقع آن است تا آزادی فردی از آنها گرفته شود اگر این باعث میشود تا آنها به درک غایت عالی زندگی دست یابند، که آن غایت ترقی و تجلی حیات روح است.
زمانی که او فرا گیرد که چگونه حاکم بر تقدیر خود باشد، میتوان گفت که آن زمان روزی است که انسان عنوان حقیقی خود در برابر آزادی را کسب میکند، آزادیِ نامحدود و تمام عیار، و در نهایت زمانی است که او برای آدمیته حقیقی خود متولد میشود.
بنابراین، انسان باید، حاکم بر هستی خود، و حاکم بر تقدیر خود شود. این ندا و چالش زمانه ما است؛این پیام
فاشیسم است. تا انسان از میان نیروی مقتضیات بیرونی و احتیاجات درونی برخیزد؛ تا به ندای روح گوش فرا دهد؛ تا برانگیختن الوهیت درون او، غایت حقیقی تلاشهای او باشد.
تا خود را بر علیه جهان و طبیعت حیوانی ظالم خود به رقابت وا دارد؛ تا بر علیه نیروی اهرمنی موجود در هستی سایر هم کیشان خود شود؛ یا حتی بر تقدیر بشورد، اگر ضرورت آن پیش آید؛ تا بر علیه هر چیزی شود که میخواهد او را به زانو در آورد، خرد کند، و یا انگیزه او به زندگی ارجمند را خاموش سازد ؛ آری، این وظیفه و شکوه انسان است.
زیرا اگر انسان تنها بتواند چیزی باشد که در حالت فعلی است، اگر هیچ امیدی نسبت به فهم او از زندگی ارجمند وجود نداشته باشد، پس آنچه نیچه گفت صادق است و :
"انسان چیزی است که باید از آن گذر کرد"
انسان به کمک
فاشیسم درک میکند که آزادی او پایانی در خود نیست، بلکه طریقی برای یک پایان است؛ یا، در کلام موسولینی :
"آزادی حق نیست بلکه وظیفه است"
این بنیادی است که
فاشیسم از آن تاثیر پذیرفته.
نباید فراموش کرد که
فاشیسم در فهم خود نسبت به اندیشه، تلاش میکند تا تنها فهم خود را بر عقل متکی سازد.
اما مجددأ باید این نزاع اندیشه را در بیانات برخی از شناختهشده ترین بیانات متفکران
فاشیسم دنبال کنیم. ارجح ترین آن در اهمیت و تاریخ همان بیانی است که موسولینی در ۲۷ نوامبر ۱۹۲۲ اظهار داشت و پیش از این آن را گزارش دادیم:
"آزادی حق نیست بلکه وظیفهای است که باید صورت پذیرد"
یک سال بعد، در ۲۴ اکتبر، او [موسولینی] بیان میکند :
" آزادیِ فارغ از نظم و قانون به معنای زوال و فروگشت است "
و در ۱۹۲۸، در همان ماه بیان میکند :
"اگر در آزادی مقرر شده است تا روال ملایم و منظم کشور را مختل سازد، اگر مقرر است تا به سمبلهای مذهبی، ملی و دولتی آزار رساند؛ بنابراین، به عنوان رئیس دولت و دوچه
فاشیسم، اعلام میدارم که چنین شکلی از آزادی هرگز اجازه اظهار وجود نخواهد داشت."
#فاشیسم
#آزادی
#فلسفه
🌎📚@sociologycenter📚🌍