پناه خستگیام،، ای دليل خوبیها،،
بـیا کنار پـریشانیام،، پـناهم باش..
بهای بوسه و آغوش و مستیات با من،،
اشاره کن به لبم،، آخرین گناهم باش..
به روی صفحهی قلبم، تو بهترین شعری،،
برای ساز سکوتم، تـرانهات کافيست..
اگـر چه خستهی بـغضِ شبانهام، امّا،،
سری اگر بگذارم به شانهات کافيست..
بـیا هـوای پریدن به آسـمانم باش،،
که قویِ مردنیام،، با تو زنده خواهم شد..
قفس اگر که تو باشی حصار، آزادیست،،
به سوی مقصدِ بامت،، پرنده خواهم شد..
ردیف و قافیههایم همیشه میبينند،،
تـو را میان غـزلها،، عـزیز و دردانه..
اگر که من ننویسم قــلم که میداند،،
تویی به وقتِ غمم،، مهربانترین شانه..
خدا کند که نبینم شبی مرا بی تو،،
که روی برکه خودم را حباب میبینم..
شبیه شهر پس از زلزله جهانم را،،
پر از غبار و تباهی،، خراب میبینم..
هـنوز در دلِ دیوانه میتپد یادت،،
اگر چه در شبِ مرداب من نمیتابی..
نگاهِ خیره به در تا سحر، منم وقتی،،
تـــو روی بالش آرامِ برکهات خوابی..
اگر غـمت بنشید میان چـشمانم..
منم ترانهی باران، ولی چه بارانی..؟
کلاغ گمشدهام، خانهام ولی ویران..
رسیده قصه به پایان، ولی چه پایانی..؟
#نگار_حسینی🌱 #چهارپاره❣️