من که غیر از بوی تو بوی نمی شنوم و...... دنیایم جز به خیال روی تو زیر و رو نمی شود چه کنم ؟ می خواهم چنان نزدیک تو باشم که بینمان جز نفسهایت نباشد محبوب من : قسم به صبح و ادینه ای که در راه است نسیمی كآز جانب تو می وزد عشق است و جوششی ماوراء تصور .....و من؛ این روح افزای لطیف را .....وین رقاصه ی شهر اشوب ....و آن مژده ی وصل را ...... چون بوسه ی شیرین ، دوست تر از جان دارم
میخواهمت ای جان ای همهی خوبی... تورا فراتر از عشق میخواهم حتی خیال داشتنت ، مرا غرق میکند در عمق نگاهت و با خود میبرد تا بیکرانههای ساحل عشق... توای آرام جانم ، ای دست نیافتنی ترین آرزوی قلبم روحم سرشار از باتو بودن است ... تو را دردلتنگیهایم دیدهام عطر بودنت را ، باعمق جانم باور کردهام.، درشعرهایم از تو گفتم وحیران در لحظه های بی تو درخودم مچاله شدم ، و بارها در اندوه نداشتنت گریسته ام..