پانته‌آ صفائی

Channel
Logo of the Telegram channel پانته‌آ صفائی
@safaeipPromote
725
subscribers
ابر!... ای ابرِ تو را تشنه تمام وطنم!...

...

آغاز سال تحصیلی بود و سهند می‌رفت کلاس اول. وقتی بردمش مدرسه و برگشتم، هنوز در را پشت سرم نبسته بودم که بغضم ترکید. این غزل حاصل همان لحظه‌هاست:


قلم به دست گرفتی که آ و با بنویسی
خیال داری عزیزم که را؟ که را بنویسی؟

خیال داری از این پس به فارسی چه بگویی؟
چه روی صفحهٔ این لوحهٔ طلا بنویسی؟

کدام میوهٔ ممنوعه را بچینی و اسمِ
کدام لیلا را در کتابها بنویسی؟

چقدر بوسهٔ خنجر به گرده‌ات بنشیند!
چقدر پر شوی از زخم تازه تا بنویسی!

چقدر بغض کنی و لب از گلایه ببندی!
چقدر گریهٔ بی‌اشک و بی‌صدا بنویسی!

چقدر برف بر این موی قهوه‌ای بنشیند
ولی تو باغچه‌ها را، بهار را بنویسی!

سؤال میکنی و پاسخم هنوز سکوت است:
(چرا بخوانی و -این روزها- چرا بنویسی؟!)
...

امیدوارم اگر مینویسی، از غم "این" خاک
از "این" ولایت از "این" آب و "این" هوا بنویسی!

مرا که عشق زبان دری رسانده به چل سال
تو قصد داری از این عشق تا کجا بنویسی؟


...
...
کانال شعرهای پانته‌آ صفائی
@safaeip
...

...


پاييزها به ياد تو می‌افتم؛ آن چشمهای قهوه‌ای روشن
حالا كجای شهر سرت گرم است؟ حالا كجا دوباره تو را يک زن؟...

در كافه‌های "نقش‌جهان" با كی مشغول چای و فال ورق هستی؟
آيا هنوز شاد و دل‌انگيز است "بازار قيصريه" بدون من؟

پائيزها به ياد تو می‌افتم وقتی كه بی‌مقدمه در بازار
می‌ايستم مقابل يك بوتيک، زل می‌زنم به صورت يك مانكن

وقتی كه پشت گاز تمام روز يا سوخته برنج و خورشتم، يا-
سر رفته شير و خشك شده كتری، يا گير كرده دكمۀ اين همزن

تو صبح با پيامک كی از خواب بيدار مي‌شوی و در اين شب‌ها
وقتی چراغ‌ها همه خاموشند با "شب بخير" كيست دلت روشن؟

من وقت خواب ياد تو می‌افتم: يك جنگل سياه كه در قلبش
آهوی كوچكی است كه بيدار است با چشم‌‌های قهوه‌ای يک زن

و فكر می‌كنم كه در اين جنگل وقتی كه برگ‌ها همه می‌ريزند
آن چشم‌های قهوه‌ای روشن، آيا هنوز عاشق پائيزند؟!

آن چشم‌های قهوه‌ای روشن، آيا هنوز عاشق پائيزند؟!...



آويشن و اندوه



...
...

کانال شعرهای پانته‌آ صفائی
@safaeip
...
شبیه برگ خزانند، خشک و دربه‌درند
بهارها که می‌آیند و بی تو می‌گذرند...

...

باد هوهو می‌كند موسيقی پاييز را
يا نكيسا می‌نوازد مردن شبديز را؟

تلخ يا شيرين، خبرهايی كه پشت پرده است
سخت می‌لرزاند امشب، شانهٔ پرويز را

سخت می‌لرزد دلت، اما نه آنطوری كه من
در خودم بيدار كردم هول رستاخيز را

دفن كردی در هوس‌هايت مرا، انگار در
زير يک خروار گندم، ارزنی ناچيز را

من ولی هرگز فراموشت نخواهم كرد، مرد!
برده از خاطر مگر چين، لشکر چنگيز را؟

در خيابان‌های كاشان، شعر می‌رقصم تو را
مثل مولانا كه روح شمس در تبريز را

هيچكس بعد از تو هرگز حل نخواهد كرد من
-اين به قول تو معمای شگفت‌انگيز- را

شک ندارم دست سعدی در گلستان کاشته است
لوبیاهای همین اندوه سحرآمیز را!



خوش به حال آهوهاـ ۱۳۸۶



...
...

کانال شعرهای پانته‌آ صفائی

@safaeip
.
.
.

...

زخمی که من در سینه دارم در دل "او" نیست
من سی- چهل سال است قلبم لخته‌ٔ خونی است

روی زغال داغ می‌رقصم، چهل سال است!
من روح یک مرتاض ناکامم، ولی او نیست!

او مثل من عاشق نخواهد شد، برای او
یک طعمهٔ خوب است هر کس گرگ و راسو نیست

معنای هر چیزی برایش در لغتنامه است
او مثل من دیوانهٔ گل‌های شب‌بو نیست!

با رنگ موی زرد و عطر "یو-وی"اش خوش باش!
او هم زن است، اما تنش دریاچهٔ قو نیست!

زیر شنل رازی ندارد، در کلاهش نیز!...
می‌ترسد از پرواز... آری! او پرستو نیست!

رنگین‌کمانی در نگاهش نیست، چون قلبش
منشوری از اندوه‌های چندپهلو نیست!...


#دفتین




...

کانال شعرهای پانته‌آ صفائی

@safaeip
.
.
.

...

عشقت به توفان‌های بی‌هنگام می‌ماند
مغرور و بی‌پروا به سويم پيش می‌راند

از هر چه دارم چشم می‌پوشم اگر دنيا
يک شب مرا زانو به زانوی تو بنشاند

زانو به زانوی تو، ای دريای دور از دست!
و هيچ‌كس جز جنگل حَرّا* نمی‌داند-

كه گاه دريا می‌تواند با نوازشهاش
تا آخرين رگبرگهايت را بلرزاند

كه گاه دريا می‌تواند گرم باشد گرم
آنقدر كه آوندهايت را بسوزاند!

آنقدر كه آتش بگيرد شاخ و برگت تا
عريانیِ تو موجها را هم برقصاند...

من ريشه‌ام در آب و موهايم به دست باد
دلفين پيری در دلم آواز می‌خواند

دريا نمک بر زخمهايم می‌زند امّا...
امّا كسي جز جنگل حَرّا نمی‌داند...
 

 
* درختی كه در سواحل جنوبی ايران می‌رويد



روزهای آخر آبان-۱۳۸۸



...
کانال شعرهای پانته‌آ صفائی

@safaeip
.
.
.

...

خورشيدی و سياره‌ها پروانه‌ات هستند
منظومه‌ای از ماه‌ها ديوانه‌ات هستند

ماهی و در روي زمين چشمان بسياری
دنبال آن لبخند معصومانه‌ات هستند

مي‌خواهمت، آرام، چون نيلوفرانی كه
خاموش در استخر پشت خانه‌ات هستند

يا مثل برگی كه می‌افتد روی موهايت
وقتي ملايك شب‌نشين شانه‌ات هستند

شايد فقط خواب و خيالی... شايد، اما باز
آه ای پلنگِ "ماه‌ها ديوانه‌ات هستند"!-

حتی اگر افسانه باشی باز هم مردم
محتاج باور كردن افسانه‌ات هستند!


#از_ماه_تا_ماهی




...

کانال شعرهای پانته‌آ صفائی

@safaeip
.
.
.
به چلّه باز نشستم مرور خاطره را...

از ماه تا ماهی- ۱۳۸۸

...

گل داده است از تو زمستان دامنم
از یاد برده‌ام که درختی سترونم

من! تاک خشک خم شده بر داربست پیر
پیچیده باز لذّت انگور در تنم!

انگار بعد از آن همه تمرین عاشقی
این بارِ اول است که حس می‌کنم زنم

انگار که برای جنینی که در من است
از حس مادرانهٔ خود حرف می‌زنم

نیلوفر شبانه! نسیم چه خواهشی
انداخته‌ست دست تو را دور گردنم؟

تب کرده‌ام... تمام تنم گر گرفته است
باور نمی‌کنم که به این حال، این منم

گیلاس چشم‌های که را چیده‌ام که باز
افتاده است لکّهٔ سرخی به دامنم؟


خوش به حال آهوها- ۱۳۸۵



...
...
کانال شعرهای پانته‌آ صفائی

@safaeip
.
.
.

...

دهانت را می‌بویند
مبادا گفته باشی دوستت دارم (شاملو)

...

می‌شود یک روز، ای جنگل! خزانت بگذرد؟
صبح از بین درختان جوانت بگذرد؟

باد با چین‌های ریز دامنت بازی کند؟
آفتاب از لابلای گیسوانت بگذرد؟

پاسبان‌ها غنچهٔ لبهات را بو می‌کنند
تا مبادا عشق سهواً بر زبانت بگذرد!

بگذریم، ای جنگل خاموش که هر شاخه‌ات-
تیر باید باشد و بر دشمنانت بگذرد!

تیر را بگذار... در سربازی این سرزمین
جان آرش باید از فاق کمانت بگذرد!

تا خداوندانه تندیسی بسازد از تو عشق
از دهان ارّه باید استخوانت بگذرد...



از ماه تا ماهی-۱۳۸۸


...

کانال شعرهای پانته‌آ صفائی
@safaeip
.
.
.

...
...

آرام و مهربان شده! چشمان او تر است!
حال شکارچی کمی از قبل بهتر است!

یک خرده اشک ریخته و چشم‌های او
رنگ غروب‌های زمستان بندر است

حالا دوباره بر سرِ مهر آمده است و باز
دلواپس گرسنگی جوجه کفتر است!

حالا!... که خالی است دولول قدیمیش!
حالا!... که خاک جنگل افرا پُر از پَر است!

حالا!... که آشیانهٔ من سوخته است و در
دریاچه نعش قوی جوانی شناور است...


#روزهای_آخر_آبان -۱۳۸۹



...

کانال شعرهای پانته‌آ صفائی
@safaeip
.
.
.
گرچه گاهی بالشم از گریه تا فردا تر است...

...

از این گذرگاه پر از خار و پر از خنجر
هرچند باید زخم‌ها برداشت تا رد شد-

پاهای خسته! چاره‌ای غیر از صبوری نیست
یا باید اینجا ماند و عادت کرد، یا رد شد!

یا ماند و جولان شغالان را تحمل کرد
یا از کمین‌گاه گرازان بی‌صدا رد شد

سخت است رفتن! سخت!... مخصوصاً که باید از
روی مزار ببرهای آشنا رد شد!

از شیرسنگی‌ها و دشت لاله بی‌پرسش
از چشمه‌های خشک باید بی‌چرا رد شد

گیرم سراسر سنگلاخ... اما چه باید کرد؟
جز آن که از این درّهٔ کفتارها رد شد...

...

هر جای پا زخمی است روی سینه‌ات، کلّار٭!
از دامنت آهوی من بی‌ ردّ پا رد شد

"مِه" بود... رد شد از تو... اما در خودش یک عمر
"ابری که هر جا می‌رسد باید ببارد" شد



٭کلّار کوهی است نزدیک بروجن


#رارا- ۱۳۹۷


...

کانال شعرهای پانته‌آ صفائی
@safaeip

...
...
.
چقدر باد خنک از مدیترانه بیاید...

...

بادها هر ابر را از آسمانم می‌برند
پشتِ پایش ابر پُرباران‌تری می‌آورند

جنگلی خالی پس از یک ماه آتش‌سوزی‌ام
خاطرات سبز من حالا فقط خاکسترند

بی تو مثل برّه‌ای در باتلاق افتاده‌ام
هر چه سعیم بیشتر، امیدهایم کمترند!

تو کجا؟... رام کدام آهوی صحرایی شدی؟
ببرِ مغرورِ من! آیا زخم هایت بهترند؟

من کسی دیگر سراغم را نمی‌گیرد، مگر
قاصدک‌ها گاه‌گاه از آسمانم بگذرند

قاصدک‌هایی که از این دور و بر رد می‌شوند
گاه‌گاهی هم خبرهای تو را می‌آورند

کاش روزی هم تو از «باباخبر٭»ها بشنوی:
شاخه‌ها دارند برگ تازه درمی‌آورند

بعد برگردی، ببینی باز هم سنجاب‌ها
لابلای شاخه‌ها این‌جا و آن‌جا می‌پرند



روزهای آخر آبان-۱۳۸۷



٭در شهر من به قاصدک باباخبر هم می‌گفتند.



...
...
کانال شعرهای پانته‌آ صفائی
@safaeip
...

...


به آفرینش یک حس تازه فکر کن و
به عشق، «عشق بدون اجازه» فکر کن و

به غلت خوردن مهتاب ومه میان چمن!
به دست‌های تو و گیسوان سرکش من!

خیال کن! من و تو در سکوت صبح الست...
لبان تشنه و گنجشک‌های بوسهٔ مست...

طلوع اول خلقت!... حضور هیچ‌کس و
صدای خش‌خش برگ سرخس و سیب گس و

تنیدن تن پروانه‌های نوزاد و
شمیم پیرهن پرتقال در باد و

نسیم بر بدن غنچه‌های تازهٔ یاس
و چشم‌های تو!... آن یشم‌های درالماس!

فریب!... (افعی افسونگری که مادر ماست)
وعشق!... عشق که قابیل* ما، برادر ماست

وما، که ساقهٔ ریواس اولین هستیم!
شروع عشق و جنون در تن زمین هستیم!

زمین نه مِلک خدایان، که ُملک ناهید است!
وکمترین گل این باغ تازه، خورشید است!

به آفرینش آن صبح تازه فکر کن و
به آن رها شدن بی‌اجازه فکر کن و

مرا ببوس!... که فرصت عجیب کوتاه است!
ومرگ، آن اتوبوس سفید در راه است!


رارا-۱۳۹۷

*عشق قابیل است- نجمه زارع


...
...
کانال شعرهای پانته‌آ صفائی
@safaeip
...
شب و روزم شده چشمان سیاهی که تویی

...

من تا كمی قبل از تو زن بودم با گيسوانی لخت بر شانه
يک دامن چين‌دار كوتاه و يک آينه يک كيف يك شانه...

من تا كمی قبل از تو زن بودم يک زن كه حتی وقت تنهايی
احساس امنيت نمی‌كردم جز پشت ميز آشپزخانه

پيش از تو زن بودم زنی مثل زنهای امروزی كمی عاشق
يك خرده شاد و بيشتر خسته، بسيار عاقل سخت ديوانه

پيش از تو... خيلی پيش‌تر از تو، در عصر يخ يا پيش از آن حتی
زن بودم و خوابيده بود آرام بر دامنم يك جفت پروانه

تو آمدی روح مرا آنقدر مانند انجيری تكان دادی
تا ريخت سبز و سرخ و شيرين از سرشاخه‌هايم دانه به دانه

هم برگهايم را تكاندی هم پروانه‌هايم را پراندی هم
خوابی زمستانی اسيرم كرد مانند خرسی پير در ﻻنه...

وقتی كه باران آمد و كم كم همراه من بيدار شد جنگل
يك خرس پير خشمگين بودم معجونی از ژنهای مردانه!


آویشن و اندوه- ۱۳۹۱



...
...

کانال شعرهای پانته آ صفائى
@safaeip
...
Telegram Center
Telegram Center
Channel