داستان زندگی شهدا

#همیشه
Канал
Логотип телеграм канала داستان زندگی شهدا
@zendegishahidПродвигать
138
подписчиков
31,4 тыс.
фото
11 тыс.
видео
2,56 тыс.
ссылок
"﷽ " امروز فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از #شهادت نیست مقام معظم رهبرے❤️ به امیدِ روزی که بگویند؛خـادِمٌ الشٌـهدا به شــهدا پیوست تبادل و تبلیغ نداریم🚫 لینک ما درایتا👇 http://eitta.com/@zendegishahid
▫️عزیزم...
همیشه مرتب بودی و منظم
ولی چرا انقدر شلخته از جبهه
برگشتی ...!!!!
.
📩 #قسمتی از #وصیت_نامه #شهید فرزاد کریمی ( #سیمرغ) #شهادت : #اسفند ۱۳۶۳ #شرق #دجله :
همسرم من از تو راضی بودم و خداوند از تو راضی باشد و امیدوارم که زینب وار راه شهدا را ادامه بدهی و حجاب خودت را حفظ کن و در خط امام دوشادوش دیگر خواهران حرکت کن و صبر استقامت داشته باش و جز تقوا پیشه گان باشید همسرم 2 ماه روزه مرا سعی کنید بگیرید و همچنین نماز قضا مرا همسرم سعی کن بچه ام را طوری تربیت کن که راه پدرش را ادامه بدهد و اسلحه پدرش را بر زمین نگذارد.
.
#هفت_تپه_ی_گمنام
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
#امان_از_دل_زینب
#همیشه_دوستت_دارم_ای_شهید

#الّلهُـمَّ‌_عَجِّــلْ‌_لِوَلِیِّکَـــ‌_الْفَـــرَج 🏴

@zendegishahid
🌹 سردار راز ۲۱ ...

سیدعلی هنگام اذان صبح به دنیا آمد، قشنگ یادمه دومین روز دی سال ۱۳۴۶ بود. برف شدیدی می‌بارید. چند سالی می‌شد که برف ندیده بودیم. بزرگ که شد روز به روز وابستگی من به سیدعلی بیشتر می‌شد، به حدی که همیشه او را با خودم همه جا می‌بردم.
دوران مدرسه نمراتش خوب بود، واسش دوچرخه خریدم و عاملی شده بود تا بچه‌های محل بیشتر دور و برش باشند.
لباس های سيدعلی را تا ۱۵ سالگي خودم می دوختم. آن زمان يقه انگليسی مد شده بود اما از من خواست تا برايش پيراهن با يقه شيخی بدوزم...

۱۵ سالگی می‌خواست بره جبهه. من مخالفت کردم، ولی با خودم گفتم امروز روز آزمایش علی و من است تا ببینم به آنچه با خدای خود عهده کرده بودم... رضایت دادم و رفت. چون طاقت دوری پسرم رو نداشتم برای علی یه دوربین خریدم تا از لحظه لحظه ی روزهای دوریمان عکاسی کند و برایم بفرستد!!!
۶ سالی تو جبهه بود. كارش اطلاعات و عمليات بود. قبل عمليات‌ها، براي شناسايی می رفت. يادم هست در يكی از شناسايی ها در خاك دشمن مجبور شده بود محاسنش را بتراشد. خيلی ناراحت بود، اما چاره‌ای نداشت.طولانی ترین جدایی من و علی بعد از پنج ماه بود‌‌. اومد خونه، برای خودش مردی شده بود، اين زمان طولانی ترين مدت جدايی من و علی بود...برادرم محمود که شهید شد دیگه طاقت دوری سیدعلی رو نداشتم.

آخرین باری که اومد منو فرستاد مشهد خودش رفت جبهه...برگشتم خبر شهادتش کل محله و شهر پیچیده بود.صبح فردای اومدنم از مشهد به سردخانه رفتم، كشوی شهيدم را كه باز كردم سيدعلی را ديدم، كاليبر 60 كار خودش را كرده بود، به قلب علی من اصابت كرده بود. بوسیدمش؛ بدنش را خودم شستم و داخل قبر گذاشتم. علی را بوسيدم و غسل دادم. گران‌ترين و زيباترين‌ آينه و شمعدان را برای سیدعلی خریدم. هنوز هم يادگار سفره عقد سيد علي‌ام، را نگه داشته‌ام.
⚘ ۲۱ ساله بودم سیدعلی بدنیا اومد...
⚘درست روز ۲۱ رمضان...
⚘۲۱ سالگی علی شهید شد
⚘ درست روز ۲۱ رمضان...
و اینگونه شد پسرم شد سردار راز ۲۱....
شادی روحش صلوات🌹

#سید_علی_دوامی
#سالروز_شهادت
#سلامتی_امام_زمان_صلوات
#همیشه_دوستت_دارم_ای_شهید

#رمضان_الکریم

#الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🍃

@zendegishahid
🌹 سردار راز ۲۱ ...

سیدعلی هنگام اذان صبح به دنیا آمد، قشنگ یادمه دومین روز دی سال ۱۳۴۶ بود. برف شدیدی می‌بارید. چند سالی می‌شد که برف ندیده بودیم. بزرگ که شد روز به روز وابستگی من به سیدعلی بیشتر می‌شد، به حدی که همیشه او را با خودم همه جا می‌بردم.
دوران مدرسه نمراتش خوب بود، واسش دوچرخه خریدم و عاملی شده بود تا بچه‌های محل بیشتر دور و برش باشند.
لباس های سيدعلی را تا ۱۵ سالگي خودم می دوختم. آن زمان يقه انگليسی مد شده بود اما از من خواست تا برايش پيراهن با يقه شيخی بدوزم...

۱۵ سالگی می‌خواست بره جبهه. من مخالفت کردم، ولی با خودم گفتم امروز روز آزمایش علی و من است تا ببینم به آنچه با خدای خود عهده کرده بودم... رضایت دادم و رفت. چون طاقت دوری پسرم رو نداشتم برای علی یه دوربین خریدم تا از لحظه لحظه ی روزهای دوریمان عکاسی کند و برایم بفرستد!!!
۶ سالی تو جبهه بود. كارش اطلاعات و عمليات بود. قبل عمليات‌ها، براي شناسايی می رفت. يادم هست در يكی از شناسايی ها در خاك دشمن مجبور شده بود محاسنش را بتراشد. خيلی ناراحت بود، اما چاره‌ای نداشت.طولانی ترین جدایی من و علی بعد از پنج ماه بود‌‌. اومد خونه، برای خودش مردی شده بود، اين زمان طولانی ترين مدت جدايی من و علی بود...برادرم محمود که شهید شد دیگه طاقت دوری سیدعلی رو نداشتم.

آخرین باری که اومد منو فرستاد مشهد خودش رفت جبهه...برگشتم خبر شهادتش کل محله و شهر پیچیده بود.صبح فردای اومدنم از مشهد به سردخانه رفتم، كشوی شهيدم را كه باز كردم سيدعلی را ديدم، كاليبر 60 كار خودش را كرده بود، به قلب علی من اصابت كرده بود. بوسیدمش؛ بدنش را خودم شستم و داخل قبر گذاشتم. علی را بوسيدم و غسل دادم. گران‌ترين و زيباترين‌ آينه و شمعدان را برای سیدعلی خریدم. هنوز هم يادگار سفره عقد سيد علي‌ام، را نگه داشته‌ام.
⚘ ۲۱ ساله بودم سیدعلی بدنیا اومد...
⚘درست روز ۲۱ رمضان...
⚘۲۱ سالگی علی شهید شد
⚘ درست روز ۲۱ رمضان...
و اینگونه شد پسرم شد سردار راز ۲۱....
شادی روحش صلوات🌹

#سید_علی_دوامی
#سالروز_شهادت
#سلامتی_امام_زمان_صلوات
#همیشه_دوستت_دارم_ای_شهید

#رمضان_الکریم

#الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🏴

@zendegishahid
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فقط غروب #جمعه نیست که دلگیر است

دلت که گیـر کسی باشد #همیشه می گیرد

#یابن_الحسن_ادرکنـــی
#جمعه_هاے_دلگیرے

#الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🍃

@zendegishahid
🌹 سردار راز ۲۱ ...

سیدعلی هنگام اذان صبح به دنیا آمد، قشنگ یادمه دومین روز دی سال ۱۳۴۶ بود. برف شدیدی می‌بارید. چند سالی می‌شد که برف ندیده بودیم. بزرگ که شد روز به روز وابستگی من به سیدعلی بیشتر می‌شد، به حدی که همیشه او را با خودم همه جا می‌بردم.
دوران مدرسه نمراتش خوب بود، واسش دوچرخه خریدم و عاملی شده بود تا بچه‌های محل بیشتر دور و برش باشند.
لباس های سيدعلی را تا ۱۵ سالگي خودم می دوختم. آن زمان يقه انگليسی مد شده بود اما از من خواست تا برايش پيراهن با يقه شيخی بدوزم...

۱۵ سالگی می‌خواست بره جبهه. من مخالفت کردم، ولی با خودم گفتم امروز روز آزمایش علی و من است تا ببینم به آنچه با خدای خود عهده کرده بودم... رضایت دادم و رفت. چون طاقت دوری پسرم رو نداشتم برای علی یه دوربین خریدم تا از لحظه لحظه ی روزهای دوریمان عکاسی کند و برایم بفرستد!!!
۶ سالی تو جبهه بود. كارش اطلاعات و عمليات بود. قبل عمليات‌ها، براي شناسايی می رفت. يادم هست در يكی از شناسايی ها در خاك دشمن مجبور شده بود محاسنش را بتراشد. خيلی ناراحت بود، اما چاره‌ای نداشت.طولانی ترین جدایی من و علی بعد از پنج ماه بود‌‌. اومد خونه، برای خودش مردی شده بود، اين زمان طولانی ترين مدت جدايی من و علی بود...برادرم محمود که شهید شد دیگه طاقت دوری سیدعلی رو نداشتم.

آخرین باری که اومد منو فرستاد مشهد خودش رفت جبهه...برگشتم خبر شهادتش کل محله و شهر پیچیده بود.صبح فردای اومدنم از مشهد به سردخانه رفتم، كشوی شهيدم را كه باز كردم سيدعلی را ديدم، كاليبر 60 كار خودش را كرده بود، به قلب علی من اصابت كرده بود. بوسیدمش؛ بدنش را خودم شستم و داخل قبر گذاشتم. علی را بوسيدم و غسل دادم. گران‌ترين و زيباترين‌ آينه و شمعدان را برای سیدعلی خریدم. هنوز هم يادگار سفره عقد سيد علي‌ام، را نگه داشته‌ام.
⚘ ۲۱ ساله بودم سیدعلی بدنیا اومد...
⚘درست روز ۲۱ رمضان...
⚘۲۱ سالگی علی شهید شد
⚘ درست روز ۲۱ رمضان...
و اینگونه شد پسرم شد سردار راز ۲۱....
شادی روحش صلوات🌹

#سید_علی_دوامی
#سالروز_شهادت
#سلامتی_امام_زمان_صلوات
#همیشه_دوستت_دارم_ای_شهید

#رمضان_الکریم

#الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🍃

@zendegishahid
📸 #عکس_ناب

رفقا ، این فقط یک لباس نیست !!!
#جوانی_رعناست...
هیکلش را میبینی ، با غیرت ، شجاعت !
می خندد ، مادر قربان قد و بالایش می رود...
لباس دامادی پسرش همین بود...!
قول داد بود زود برگردد....
میبینی ! هنوز ایستاده است ، گوش به فرمان رهبرش...!
خالق حماسه ی اروند ،صدای شب عملیات از همین لباس به گوش می رسد ....
آری همین لباس خاکی به رنگ آسفالت ، از آب به آسمان پروازش داد ...
دست بسته ، غواص را میگویم..

#همیشه_دوستت_دارم_ای_شهید


‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🏴

@zendegishahid
📸 #عکس_ناب

رفقا ، این فقط یک لباس نیست !!!
#جوانی_رعناست...
هیکلش را میبینی ، با غیرت ، شجاعت !
می خندد ، مادر قربان قد و بالایش می رود...
لباس دامادی پسرش همین بود...!
قول داد بود زود برگردد....
میبینی ! هنوز ایستاده است ، گوش به فرمان رهبرش...!
خالق حماسه ی اروند ،صدای شب عملیات از همین لباس به گوش می رسد ....
آری همین لباس خاکی به رنگ آسفالت ، از آب به آسمان پروازش داد ...
دست بسته ، غواص را میگویم..

#همیشه_دوستت_دارم_ای_شهید

‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🏴

@zendegishahid
🌹یــڪ #نگاهت
بہ من آموخت
ڪــه در حرف زدن
#چشم_ها بیشتر از
حنجره ها می فهـمند . . .

#سلامتی_امام_زمان_عج_صلوات
#همیشه_دوستت_دارم_ای_شهید

‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌
#اللهم عجل لولیک الفرج🌸

@zendegishahid
شهید حاج امینی در دست‌نوشته‌ای که در #تاریخ65/10/19 نوشته است درخواست‌هایی را خطاب به مردم و رهروان #راه_شهدا مطرح کرده است.

#شهید_حاج_امینی نوشته است:
از شما خواهش می‌کنم و می‌خواهم #همیشه چند موضوع را مد نظر داشته باشید:

#هرگز دروغ نگویید
↵زود قضاوت نکنید
↵گذشت و #ایثار داشته باشید
↵خوشرو و خوش برخورد باشید
↵و اینکه #جبهه ها را پر نگه دارید

خدایا ما را ببخش و بیامرز!
خدایا #عاقبت_بخریمان بگردان!
خدایا ما را #آنی به خودمان وا مگذار!
خدایا #معرفت شناخت به ما عطا کن!
خدایا #امام عزیزو بزرگوارمان راحفظ بفرما!
#آمین یا رب العالمین
بنده حقیر امیر حاج امینی
تاریخ 65/10/19 #روز_جمعه
ساعت 12:30

#شهید_امیر_حاج_امینی🌷


#الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌸

@zendegishahid
#خاطرات_شهید

🔰شهیدی که سنگ مزارش #همیشه معطر است

●او فرمانده آر پی‌چی‌زن‌های گردان عمار در لشکر 27 حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم بود. در یکی از پایگاه های زمان جنگ، به عنوان یک سرباز معمولی کار می‌کرد.

●خدمت به رزمنده ها را دوست داشت. مثل همیشه برای سرکوبی و مبارزه با نفس داوطلبانه مشغول نظافت دستشویی ها بودبرایش مهم نبود که بدنش همیشه #بوی_بد توالتها را بدهد.

●او همیشه مشغول نظافت توالت های پایگاه بود و همیشه بوی بدی بدنش را فرا می گرفت. در یک حمله هوایی در حال نظافت بود که موشکی به آنجا برخورد می‌کند و او شهید و در زیر آوار مدفون می‌شود.

●بعد از بمب باران، هنگامی که امداد گران در حال جمع آوری زخمی ها و شهیدان بودند، متوجه می‌شوند که بوی شدید "گلابی" از زیر آوار می آید. وقتی آوار را کنار می‌زدند با پیکر پاک این شهید روبرو می‌شوند که غرق در بوی گلاب بود

●هنگامی که پیکرآن شهید را در #بهشت_زهرا تهران، در قطعه 26 به خاک می‌سپارند، همیشه سنگ قبر این شهید نمناک می‌باشد به‌طوری که اگر سنگ قبر شهید پلارک را خشک کنید، از آن طرف سنگ از #گلاب مرطوب می شود

#شهید_احمد_پلارک
#سالروز_ولادت
@zendegishahid
عازم خط مقدم هستند....

بِسمِ اللهِ الرَّحمن الرَّحیم

رفقا دیگه از خسته نباشی و خدا قوت این چیزا گذشته...
شب بیداری و بیخوابی و شیفت های پیاپی و طولانی ...
سختیِ پوشیدن لباس های مخصوص ...
گرما و صورتهای زخمی از رد ماسک و تماشای آخرین نفس های بریده و فداکاری و شجاعت
دوری از خانه و خانواده ...!!!
مدیون توایم ای پرستار! ای پزشک!
ای همه ی پرسنل و کادر درمان! ....
حتی مدیون تو ای نیروی خدماتی و نگهبان بیمارستان که حتی هیچ کس یک بارم از شماها نگفت...

💊پ.ن: رفقا! مدافعان سلامت دیگه توان ندارن، مهمات کم دارن، خودشون یا مجروح شدند یا #شهید،
تو بیسیم فقط یک چیز ازمون خواستند !!! 📞 بچه ها تورو خدا از خونه هاتون بیرون نیایید...تورو خدا رعایت کنید....
هموطنامون یکی یکی دارن پر پر می شن ....( سپید پوشیدیم تا شماها سیاه نپوشید ...والسلام )

#همیشه_دوستت_دارم_ای_شهید
#در_خانه_بمانیم
#ما_کرونا_را_به_مدد_الهی_شکست_میدهیم
#مدافعان_سلامت

#الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج

@zendegishahid
پسرها که رفتند
مادرها عجیب تنها شدند ....


پ ن : اهواز_بهشت آباد سال ۱۳۶۰
عکاس: جاوید الاثر کاظم اخوان_
مادری بر سر مزار عزیزترینش
عزاداری می کند!


#هفت_تپه_گمنام🌷
#سلامتی_امام_زمان_صلوات
#همیشه_دوستت_دارم_ای_شهید


@zendegishahid
پسرها که رفتند
مادرها عجیب تنها شدند ....


پ ن : اهواز_بهشت آباد سال ۱۳۶۰
عکاس: جاوید الاثر کاظم اخوان_
مادری بر سر مزار عزیزترینش
عزاداری می کند!


#هفت_تپه_گمنام
#سلامتی_امام_زمان_صلوات
#همیشه_دوستت_دارم_ای_شهید

@zendegishahid
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یه بچه هایی بودند و هستند که یه نفر رو تو خونه شون کم داشتند....
یه نفر که بغلشون کنه...
ببوستشون...
دستای گرمش رو حس کنن...
باهاش بازی کنن...
پای برگه امتحانی شون امضا بزنه...
دردلشون رو بهش بگن و باهاش حرف بزنن...
پای سفره ی عقدشون ازش اجازه بگیرن و بله رو بگن.....

تو زندگی‌شون جای یه #مرد خالیه...
جای یه تکیه گاه...
جای یه کوه...
جای یه #پدر....
ما هم به اون بچه ها میگیم: "فرزند شهید"....

پ.ن: روز کودک را به همه فرزندان شهدای دیروز و شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع وطن تبریک می گوییم...
مدیونتونیم....
این کلیپ با افتخار تقدیم به فرزندان شهدا....

#همیشه_دوستت_دارم_شهید

@zendegishahid
@zendegishahid

#از_شهدا_الگو_بگیریم:

🔰ارادت خاصی به 🌷شهید حاج‌حسین #خرازی داشت.
کنارقبرشهید چند دقیقه‌ای نشستیم. همان جا که نشسته بود گفت:
#زهرا این قطعه #آرامگاه_من است، بعد از شهادتم🕊 مرا اینجا به خاک می‌سپارند...

🔰نمی‌دانستم در برابر حرف #ابوالفضل چه بگویم. سکوت همراه بغض😢 را تقدیم نگاهـش کردم.
هـر بـار کـه به #مـامـوریت می‌رفت، موقع خداحافظی👋 موبایل📱، شارژر موبـایل یـا یـکی از وسـایل دم‌دسـتی و #ضروری‌اش را جا میگذاشت تا به بهانه آن بازگردد☺️و خداحافظی کند...

🔰اما #دفعه_آخر که می‌خواست به سوریه برود حال و هوای بسیار عجیبی داشت. همه وسایلش را جمع کردم💼 موقع #خداحافظی بوی عطر عجیبی😌 داشت.
گفتم: #ابوالفضل چه عطری زدی که اینقدر خوشبو است⁉️
گفت: «من عطر نزده‌ام🚫»

🔰برایم خیلی جالب بود با اینکه #عطری به خودش نزده ⚡️اما این بوی خوش از کجا بود. آن روز با #پدرومادرش به ترمینال رفت. مادرشان مـی‌گفتند: وقتی ابوالفضل سوار ماشین شد🚎بوی #عطرعجیبی می‌داد...

🔰چند مرتبه خواستم به #پسرم بگویم چه بـوی عـطر خـوبی مـی‌دهی امـا نشد🚫 و پدرشان هم می‌گفتند: آن روز ابوالفضل عطر همرزمان #شهید🌷 را می‌داد و بوی عطرش بوی تابوت شهدا بود...

🔰مـوقـع خـداحافظی #نگاه_آخرش به گونه‌ای بود که احساس کردم از من، مهدی پسرمان وهمه آنچه متعلق به ما دوتاست دل کنده💕 است. گفتم:😰
#ابوالفضل چرا این گونه خداحافظی می‌کنی⁉️ #نگاهت، نگاه دل کندن است...

🔰شروع کرد دل مرا به دست آوردن و مثل همیشه #شوخی کرد. گفت: چطور نگاه کنم که #تو احساس نکنی حالت #دل_کندن است؟!
امـا هیچ کـدام از ایـن رفـتارهایش پاسخگوی بغض و اشک‌های من😭 نبود...

🔰وقتی می‌خواست از در خانه🚪 برود به من گفت: همراه من به #فرودگاه نیا و #رفت. برعکس همیشه پشت سرش رانگاه نکرد. چند دقیقه⌚️ از رفتنش گذشت... منتظربودم مثل #همیشه برگردد و به بهانه بردن وسایلش دوباره خداحافظی کند.# انتظارم به سر رسید.

🔰زنگ زدم📞 و گفتم این بار وسیله‌ای جا نگذاشته‌ای که به #بهانه‌اش برگردی و من و مهدی را ببینی. گفت: نه #عجله_دارم، همه وسایلم را برداشتم. ۱۳روز بعد از اینکه رفته بود، شنبه صبح بود تلفن زنگ زد☎️، ابوالفضل از #سوریه بود. شروع کردم بی‌قراری کردن و حرف از #دلتنگی زدن.

🔰گفت: #زهـراجـان نـاراحـت نـباش، احـتمال بسیار زیاد شرایطی پیش می‌آید که ما را دوشنبه🗓 برمی‌گردانند. شاید تاآنروز #نتوانم با شما صحبت کنم، اگر کاری داری بگو تا انجام بدهم،یا #حرف_نگفته‌ای هست برایم بزن😢

🔰تـرس هـمه وجودم را گرفت, حرف‌هایش بوی #حلالیت😰 و خداحافظی👋 می‌داد.

دوشنبه۲۴آذر ماه همان روزی که گفته بود قرار است برگردد، #برگشت؛ معراج شهدای تهران🌷
، سه‌شنبه اصفهان و چهارشنبه پیکر مطهر ابوالفضل کنارقبر #شهیدخرازی آرام گرفت...
#کتاب_خاطرات_دردناک#ناصر_کاوه
برشی از زندگی #شهید_ابوالفضل_شیروانیان 
راوی همسرشهید_

@zendegishahid
@zendegishahid
#عکس نوشته
#همیشه باحسین میمانیم
#حماسه9دی گرامی باد
#شهید_محمد_جهان_آرا:

از روزے ڪه جنگ آغاز شد
تا لحظـــہ ای ڪه خرمشهر
سقوط ڪرد یڪ ماه بطور
مداوم ڪربلا را میدیدم.

#همیشه_دوستت_دارم_ای_شهید
#سلامتی_امام_زمان_صلوات
@zendegishahid
ُ
تمام
من
شدے!

💢شهید حسین مسافر در حال بوسه بر پیشانی شهید مهدی ابراهیمی.

#سه_راهی_شهادت_ڪربلای_پنج
#همیشه_دوستت_دارم_ای_شهید

@zendegishahid