داستان زندگی شهدا

#خرازی
Канал
Логотип телеграм канала داستان زندگی شهدا
@zendegishahidПродвигать
138
подписчиков
31,4 тыс.
фото
11 тыс.
видео
2,56 тыс.
ссылок
"﷽ " امروز فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از #شهادت نیست مقام معظم رهبرے❤️ به امیدِ روزی که بگویند؛خـادِمٌ الشٌـهدا به شــهدا پیوست تبادل و تبلیغ نداریم🚫 لینک ما درایتا👇 http://eitta.com/@zendegishahid
@zendegishahid
بهمن ۵۷
هنوز دنیا نیامده بودیم
ما سربازان درون گهواره‌ی امام بعد از خمینی بودیم
فجر را ندیدیم
اما والفجر را چرا
و لیال عشر
والفجر ۸
#زندگی ما
خورد به پست #جنگ
و شغل پدران‌مان
شد یک معما
کجایی معلم انشا؟!
املا؟!
ریاضی؟!
از #اروند
اروند وحشی
بابای مریم طاهری
با چه محاسباتی توانست رد شود؟!
مگر می‌شد رد شد؟!
آهای خوارزمی!
الگوریتم لبخند #خرازی را چه می‌دانی
آهای ابن سینا!
کاش بودی
بودی و برای روحانی
نسخه‌ی #همت می‌پیچیدی
آهای ابوریحان!
این را بدان و بعد بمیر
عبور از اروند، کار خدا بود
آقای ظریف!
اما جوهر قلم پدر من
هیچ‌وقت حیف نمی‌شود
عشق است #مذاکره با #خدا
روی #قایق_عاشورا
در #بهمنشیر
آری!
ما از تبار شیران بهمنیم
عقابان بازی‌دراز
بچه‌های صبحگاه دوکوهه
دلاوران حمید
کجایید برادران باکری؟!
خیبر و بدر تمام شد
اما هنوز حاج‌قاسم ادامه دارد
الی بیت‌المقدس
سلام بر #مهدی_باکری
سلام بر #حمید_باکری
سلام بر #شهید_پیچک
که چه بوسه‌ای زد بر دست امام
در جماران
دلم زیارت عاشورای حاج‌منصور می‌خواهد
در فاطمیه‌ی جبهه‌ها
حرف را رک بزن!
اگر این #انقلاب
زمین بخورد
بچه‌های تو را مسخره می‌کنند فاطمه!
سلام بر مادر پهلوشکسته‌های شلمچه
که هنوز
هوای خون شهدا را دارد
خوب می‌دانم
بیمه‌ی دعای #مادر است
آن قطره‌های سرخ اردیبهشتی
السلام علیک یا مادر
السلام علیک یا زهرا
یا زهرا!
همه‌ی سربندها
حرف از شما بود
حتی بهشت زهرا
عطر تو را دارد
تو پلاک خانه‌ی پلارکی
تو نسیم سحر کرخه‌ای
تو عمود خیمه‌ی مجنونی
که دیروز
مادری کردی برای #احمد_کاظمی
و امروز
برای #محسن_حججی
باز هم برایت
مراسم گرفته آقا
چه خوب مادری دارد انقلاب
و رهبر انقلاب
و من
همیشه دوست دارم
این‌جور بنویسم؛
#مهدی_فاطمه
دعا کن برای بشریت
یا حضرت مادر
معصومیت‌مان از دست رفته
امام‌مان غائب است
غریب شده‌ایم
تنهاییم
وه که چه نیازی داشتیم به #فاطمیه
چه به موقع آمد
چه خوب شد که آمدی
داشت مدام
تو را صدا می‌زد انقلاب
یا زهرا!
یا زهرا!
اروند روزگار
باز وحشی شده
نه!
عادی نیست این همه جزر و مد
باز هم
مدد از تو می‌خواهند بچه‌ها
مادری دیگر
مادر گمنام‌ترین شهیدان
که خون‌شان را
تا کربلا جوشاندی
تا خود بین‌الحرمین
هدف #فاو بود
مانده‌ام چگونه #دعا کردی بچه‌ها را مادرجان!
که هدف شد #کربلا
که رسیدیم ما به #نینوا
اینک موسم دیار #قدس است
گویی سربند حاج‌قاسم
بر پیشانی #افق بسته شده
چه یا زهرای سرخی
چه سحر مبارکی
مانده‌ام کجا را می‌بیند
فرزندت سیدعلی
که این همه #امیدوار است
یا زهرا!
آخرین روزهایی است که از #مهدی بی‌خبریم
مگر نه؟!

#حسین_قدیانی
@zendegishahid
@zendegishahid

#از_شهدا_الگو_بگیریم:

🔰ارادت خاصی به 🌷شهید حاج‌حسین #خرازی داشت.
کنارقبرشهید چند دقیقه‌ای نشستیم. همان جا که نشسته بود گفت:
#زهرا این قطعه #آرامگاه_من است، بعد از شهادتم🕊 مرا اینجا به خاک می‌سپارند...

🔰نمی‌دانستم در برابر حرف #ابوالفضل چه بگویم. سکوت همراه بغض😢 را تقدیم نگاهـش کردم.
هـر بـار کـه به #مـامـوریت می‌رفت، موقع خداحافظی👋 موبایل📱، شارژر موبـایل یـا یـکی از وسـایل دم‌دسـتی و #ضروری‌اش را جا میگذاشت تا به بهانه آن بازگردد☺️و خداحافظی کند...

🔰اما #دفعه_آخر که می‌خواست به سوریه برود حال و هوای بسیار عجیبی داشت. همه وسایلش را جمع کردم💼 موقع #خداحافظی بوی عطر عجیبی😌 داشت.
گفتم: #ابوالفضل چه عطری زدی که اینقدر خوشبو است⁉️
گفت: «من عطر نزده‌ام🚫»

🔰برایم خیلی جالب بود با اینکه #عطری به خودش نزده ⚡️اما این بوی خوش از کجا بود. آن روز با #پدرومادرش به ترمینال رفت. مادرشان مـی‌گفتند: وقتی ابوالفضل سوار ماشین شد🚎بوی #عطرعجیبی می‌داد...

🔰چند مرتبه خواستم به #پسرم بگویم چه بـوی عـطر خـوبی مـی‌دهی امـا نشد🚫 و پدرشان هم می‌گفتند: آن روز ابوالفضل عطر همرزمان #شهید🌷 را می‌داد و بوی عطرش بوی تابوت شهدا بود...

🔰مـوقـع خـداحافظی #نگاه_آخرش به گونه‌ای بود که احساس کردم از من، مهدی پسرمان وهمه آنچه متعلق به ما دوتاست دل کنده💕 است. گفتم:😰
#ابوالفضل چرا این گونه خداحافظی می‌کنی⁉️ #نگاهت، نگاه دل کندن است...

🔰شروع کرد دل مرا به دست آوردن و مثل همیشه #شوخی کرد. گفت: چطور نگاه کنم که #تو احساس نکنی حالت #دل_کندن است؟!
امـا هیچ کـدام از ایـن رفـتارهایش پاسخگوی بغض و اشک‌های من😭 نبود...

🔰وقتی می‌خواست از در خانه🚪 برود به من گفت: همراه من به #فرودگاه نیا و #رفت. برعکس همیشه پشت سرش رانگاه نکرد. چند دقیقه⌚️ از رفتنش گذشت... منتظربودم مثل #همیشه برگردد و به بهانه بردن وسایلش دوباره خداحافظی کند.# انتظارم به سر رسید.

🔰زنگ زدم📞 و گفتم این بار وسیله‌ای جا نگذاشته‌ای که به #بهانه‌اش برگردی و من و مهدی را ببینی. گفت: نه #عجله_دارم، همه وسایلم را برداشتم. ۱۳روز بعد از اینکه رفته بود، شنبه صبح بود تلفن زنگ زد☎️، ابوالفضل از #سوریه بود. شروع کردم بی‌قراری کردن و حرف از #دلتنگی زدن.

🔰گفت: #زهـراجـان نـاراحـت نـباش، احـتمال بسیار زیاد شرایطی پیش می‌آید که ما را دوشنبه🗓 برمی‌گردانند. شاید تاآنروز #نتوانم با شما صحبت کنم، اگر کاری داری بگو تا انجام بدهم،یا #حرف_نگفته‌ای هست برایم بزن😢

🔰تـرس هـمه وجودم را گرفت, حرف‌هایش بوی #حلالیت😰 و خداحافظی👋 می‌داد.

دوشنبه۲۴آذر ماه همان روزی که گفته بود قرار است برگردد، #برگشت؛ معراج شهدای تهران🌷
، سه‌شنبه اصفهان و چهارشنبه پیکر مطهر ابوالفضل کنارقبر #شهیدخرازی آرام گرفت...
#کتاب_خاطرات_دردناک#ناصر_کاوه
برشی از زندگی #شهید_ابوالفضل_شیروانیان 
راوی همسرشهید_

@zendegishahid
@zendegishahid

برادر خرازی با #کد و #رمز گفت:
توانسته‌ایم حدود هفتصد نفر از نیروها را متمرکز کنیم.
اگر اجازه بدهید، از اینجایی که #دشمن خط محکمی ندارد، بزنم به خط دشمن، توی #خونین‌شهر!

هفتصد نفر چی بود که ما می‌خواستیم به خونین‌شهر #حمله کنیم؟
بعدش چی؟

حالت خاصی بر دنیای ما حاکم شده بود!
زیاد خودمان را پایبند مقررات و فرمول ‌های #جنگ نمی‌کردیم!
گفتم:

بزنید!

ایشان زد؛
یک ساعت هم طول نکشید!
ساعت هشت صبح بود که که داد و بیداد و #فریاد آنها بلند شد!

گفتند:
ما زدیم!
خوب هم گرفته!
#عراقی ‌ها جلوی ما دست‌ها را بالا برده‌اند ولی تعداد آنها دست ما نیست!

یک #هلیکوپتر فرستادیم بالا که ببینیم وضعیت چه جور است!
#خلبان فریاد زد:
تا چشمم کار می‌کند، توی خیابان‌ها و کوچه‌های #خرمشهر، عراقی‌ها صف بسته‌اند و دست‌ها را بالا برده‌اند!

یعنی قابل شمارش نبودند!
واقعاً مطلب عجیبی بود!

برادر #خرازی، اولین کسی بود که سوار بر #جیپ، آنقدر خود را به #خاکریز زد تا بالاخره توانست با خودرو وارد خرمشهر شود!

رفتیم توی خرمشهر و خرمشهر را گرفتیم!
آماری که به ما دادند، حدود چهارده‌ هزار و پانصد نفر در شهر #اسیر شده بودند!

آنها هنوز عقبه‌شان قطع نشده بود و توی سنگرهای مستحکمی بودند
و با اینکه اگر باز هم به آنها امکانات نمی‌رسید، اقلاً ده پانزده روز دیگر می‌توانستند #مقاومت کنند
ولی #خداوند متعال در این نمایش #قدرت، نشان داد که چه #وحشت و رعبی در دل اینها انداخت که حتی یک ساعت هم مقاومت نکردند!

🌺 #حاج_حسین_خرازی
📚 به نقل از امیر سپهبد شهیدصیادشیرازی

به ما بپیوندید↙️↙️↙️
@zendegishahid
@zendegishahid

‍ ‍ برادر خرازی با #کد و #رمز گفت:
توانسته‌ایم حدود هفتصد نفر از نیروها را متمرکز کنیم.
اگر اجازه بدهید، از اینجایی که #دشمن خط محکمی ندارد، بزنم به خط دشمن، توی #خونین‌شهر!

هفتصد نفر چی بود که ما می‌خواستیم به خونین‌شهر #حمله کنیم؟
بعدش چی؟

حالت خاصی بر دنیای ما حاکم شده بود!
زیاد خودمان را پایبند مقررات و فرمول ‌های #جنگ نمی‌کردیم!
گفتم:

بزنید!

ایشان زد؛
یک ساعت هم طول نکشید!
ساعت هشت صبح بود که که داد و بیداد و #فریاد آنها بلند شد!

گفتند:
ما زدیم!
خوب هم گرفته!
#عراقی ‌ها جلوی ما دست‌ها را بالا برده‌اند ولی تعداد آنها دست ما نیست!

یک #هلیکوپتر فرستادیم بالا که ببینیم وضعیت چه جور است!
#خلبان فریاد زد:
تا چشمم کار می‌کند، توی خیابان‌ها و کوچه‌های #خرمشهر، عراقی‌ها صف بسته‌اند و دست‌ها را بالا برده‌اند!

یعنی قابل شمارش نبودند!
واقعاً مطلب عجیبی بود!

برادر #خرازی، اولین کسی بود که سوار بر #جیپ، آنقدر خود را به #خاکریز زد تا بالاخره توانست با خودرو وارد خرمشهر شود!

رفتیم توی خرمشهر و خرمشهر را گرفتیم!
آماری که به ما دادند، حدود چهارده‌ هزار و پانصد نفر در شهر #اسیر شده بودند!

آنها هنوز عقبه‌شان قطع نشده بود و توی سنگرهای مستحکمی بودند
و با اینکه اگر باز هم به آنها امکانات نمی‌رسید، اقلاً ده پانزده روز دیگر می‌توانستند #مقاومت کنند
ولی #خداوند متعال در این نمایش #قدرت، نشان داد که چه #وحشت و رعبی در دل اینها انداخت که حتی یک ساعت هم مقاومت نکردند!

🌺 #حاج_حسین_خرازی
📚 به نقل از امیر سپهبد شهیدصیادشیرازی


به ما بپیوندید↙️↙️↙️
@zendegishahid