زن و جامعه (زن کارگر)

#فرزاد_کمانگر
Канал
Запрещенный контент
Политика
Социальные сети
Образование
Персидский
Логотип телеграм канала زن و جامعه (زن کارگر)
@zan_jПродвигать
2,08 тыс.
подписчиков
17,1 тыс.
фото
14,3 тыс.
видео
5,21 тыс.
ссылок
تماس با ما : @Zan_jameh Women's emancipation
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«به رویاهای‌مان پشت نمی‌کنیم»
سخنان سوران منصورنیا از اعضای انجمن دادخواهان ایران در اولین سالگرد قتل حکومتی مجید کاظمی، صالح میرهاشمی، و سعید یعقوبی.

آبان_ادامه_دارد
#فرزاد_کمانگر
#دادخواهی
#زن_زندگی_آزادی
#ژن_ژیان_ئازادی
#قیام_ژینا
#قیام_زندگی
@zan_j
📝 به یاد شهید رفیق #فرزاد_کمانگر ، که در سال ۱۳۸۹ ، توسط وحوش سرمایه داری اسلامی ایران ، اعدام شد ... !

صلح

الیاف کدامین دیار است؟

که حدیث اش

این گونه تاریک

می‌روید از دهان قناری

وقتی شهر را

سربازان به یغما بردند

آزادی نام زنی بود با بقچه‌ی فصول

... با اشارتی رو به زنگار خانه‌اش

سالیان

از خلوت ییلاق

گذشت

ولی عاقبت !

کوچ باغ‌بان از دره‌های قحطی

گرته‌ی خون را بر بال پرنده

فریاد نکرد و

لب ریختگی‌های عریانی

فاش نشد

🔎 برشی کوتاه از #شعر تخته سیاه ( مجموعه اشعار محاکات )


#فرزاد_کمانگر

#امید_آدینه
#انقلاب_ادامه_دارد
@zan_j
تعدادی از خانوادەهای دادخواە در سنندج بە دیدار مادران فرهاد وکیلی و علی حیدریان رفتند.
#فرهاد_وکیلی و #علی_حیدریان دو تن از پنج مبارزی بودند کە روز ۱۹ اردیبهشت۸۹  در زندان اوین بە همراە معلم مبارز #فرزاد_کمانگر  بە دار آویختە شدند.
#نه_به_اعدام
#زن_زندگی_آزادی
زن و جامعه (زن کارگر)
Photo
گلرخ ایرایی در سالگرد اعدام فرزاد کمانگر: گفته بودی قوی بمانیم؛ ایستاده‌ایم و می‌جنگیم

گفته بودی قوی بمانیم. به شعر، به آواز، به لیلاهایمان، به رویاهایمان پشت نکنیم.

امروز ۱۷ سال و ۸ ماه و ۲۲ روز از بازداشت و ۱۴ سال تمام از اعدام‌ات گذشت.

فکر می‌کنم. به تو که هنوز با نام فرزاد کمانگر، معلم آزاده یادت می‌کنیم، فکر می‌کنم.

به ۲۸ مرداد ۱۳۸۵، به لحظه دستگیری‌ات درحالی‌که برای پيگيری درمان بيماری برادرت به تهران رفته بودی، به ۱۳۶۰ روز تحمل حبس و شکنجه‌ات در زندان‌های جمهوری اسلامی، به بی‌دادگاهی چنددقیقه‌ای که به اعدام محکوم‌ات کرد، فکر می‌کنم.

به ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹، به روزی که پس از طی روند پر نقص قضائی، مخفیانه و بدون اطلاع وکیل و خانواده، در محوطه پارکینگ زندان اوین، جایی حوالی ما در بند زنان، همراه با علی حیدریان، شیرین علم‌هولی، فرهاد وکیلی و مهدی اسلامیان، بر دارتان کشیدند، فکر می‌کنم.

به ناپیدسازی قهری‌تان، به پنهان بودن محل دفن و مشخص نبودن سرنوشت پیکرهایتان، ۱۴ سال پس از اعدام‌تان، فکر می‌کنم.

به دایه‌سلطنه رضایی، مادر دادخواه‌ات که وقتی به او گفتند «محل دفن پسرت فرزاد کمانگر مشخص نیست» گفت «فرزاد قبر ندارد اما تا ابد در دل تمام آزادی‌خواهان مدفون است» فکر می‌کنم.

به او که گفت «چرا می‌گویید مادران عزادار! ما مادران سرافرازیم» فکر می‌کنم.

به مادر سرافرازت فکر می‌کنم که گفت: «فرزاد را بهار از من گرفتند ولی هر بهار به میان مردم برمی‌گردد، مردم هم بابد جلوی ظلم‌ها و ستم‌ها بایستند.»

گفته بودی قوی بمانیم. با امید به آزادی، رهایی و نجات جان عزیزان محکوم به اعدام‌مان از چوبه‌های دار، ایستاده‌ایم و برای آزادی، برابری و عدالت می‌جنگیم.

گلرخ ایرایی
اردیبهشت ۱۴۰۳
بند زنان زندان اوین

#گلرخ_ایرایی #زندان_اوین #فرزاد_کمانگر #معلم #اعدام
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
شماری از اعضای کانون صنفی #معلمان خوزستان و فعالین کارگری تامین اجتماعی، به یاد معلمان و کارگران زندانی و همچنین برای «زنده ماندن زمین» نهال کاشتند.

🔸«شورای هماهنگی تشکل‌های صنفی فرهنگیان ایران» با انتشار این ویدئو از کاشت حدود ۶۰ نهال در روز جمعه ۱۱ اسفند، به یاد معلمان و کارگران اخراج شده، تعلیق شده و یا دربند خبر داد. در این میان نام افرادی همچون #اقبال_تامرادی و #فرزاد_کمانگر (معلم کرد) که در اردیبهشت ۱۳۸۹ اعدام شد نیز دیده می‌شود.

🔸دستگاه‌های امنیتی جمهوری اسلامی تنها در خرداد ۱۴۰۲ یازده معلم را به خاطر فعالیت‌های صنفی در چهارچوب «کانون صنفی معلمان خوزستان» با اتهاماتی از جمله «فعالیت تبلیغی علیه نظام» و «اجتماع و تبانی به قصد برهم زدن امنیت داخلی» محاکمه کرد.

#جنبش_معلمان
#زن_زندگی_آزادی
#نان_کار_آزادی_اداره_شورایی

#فقط_کف_خیابون_به_دست_میاد_حقمون
@zan_j
زن و جامعه (زن کارگر)
Photo
💥💥💥

جوانا طیمسی از فعالان کورد و همسر مبارز اعدام‌شده #محسن_مظلوم این متن را در اینستاگرامش منتشر کرده است:

امشب یکی از دوستانم کە زندانی سیاسی سابق و هم زندانی #فرزاد_کمانگر بودە این شعرا را از او برایم فرستاد؛ وقتی این شعر را خواندم یاد #محسن و دوستانش، #رويا_حشمتی و همەی زندانیان سیاسی افتادم:

این شعر (از فرزاد کمانگر) در زندان اوین ـ تاریخ دی ماە ١٣٨٨ نوشتە شدە آن وقت من فقط ٧سال داشتم و هیچ وقت فکرش را نمیکردم کە روزی برای همسرم نه_به_اعدام بزنم


🖍فرزاد کمانگر
«تاریک شبی بود و اتاقکی تنگ و تاریک و نمور با دری کوچک که از سویی به آینده و از سویی دیگر به گذشته باز میشد و من شعری را با دیوارها زمزمه میکردم. “در من زندان ستمگری بود که هرگز به آوای زنجیره اش خو نکرد”

تق و تق در، آشفته کرد رویای شبانه ام را و به هم ریخت قافیه لالایی های نانوشته مادرم را که زمزمه میکردم،
…چشمبند بزن
دستها جلو، دستبند! … راه بیفت

از سلول کوچکم کشان کشان بیرونم آوردند، راهم را بلد بودم، بهتر از نگهبانهای پیری که مثل در سلولها فرسوده شده بودند. بهتر از بازجوهایم تعداد پله های زیرزمین زیر هواخوری را می دانستم. انگار سالها بود این زندان را زیسته بودم.

حتی میتوانستم جای پاهای زندانیان قبل از خودم را ببینم. هنگام پائین آمدن از پله ها از زیر چشم بند تعداد پاهای حاضران را میشمردم، یک… دو …. سه …چهار… پنج…. شش ….

آمده بودند تا قدرت خود را روی یک انسان نمایش دهند و آنگاه که می ایستادم شعری مرا زمزمه میکرد، “خدایا من کجای زمین ایستاده ام…”

و با اولین ضربه ناتمام میماند شعر و می بستنم به تخت … چقدر می ترسیدم …. نه از درد شلاق، از اینکه در قرن ۲۱ در قرن گفتگو، در دهکده جهانی هنوز کسانی با شلاق، فاتحانه بر بدن انسان رنجوری بکوبند و بخندند.

چقدر میلرزدم…نه به خاطر درد ضربات و مشت و لگد، ترسم از پایمال شدن ارزشهای انسانی بود در سرزمینی که منشور اخلاق برای جهانیان مینویسد.

چقدر وحشت برم میداشت… نه از درد شوک الکتریکی، از پزشکی که معاینه ام میکرد و با نوک خودکارش بر سرم میکوبید که خفه شو.. خفه شو.. آنهم در حالی که قرنها از سوگندنامه بقراط گذشته بود.

با صدای شلاقشان که آن را ذوالفقار می نامیدند به گوشه ای دیگر از دنیا میرفتم آنجا که دغدغه فکری انسانهایش نجات سوسمارهای آفریقا و مارهای استرالیا است، آنجا که حتی به فکر مارمولکهای فلان جهنم دره در ناکجا آباد دنیا هستند. اما این جا … این جا .. وای … وای
با هر ضربه ذوالفقار سالها به عقب بر میگشتم، به عهد قاجار به مناره ای از سر و گوش و چشم، به دهه هیتلر به عصر تاتار و مغول و بربر و .. باز می زدند تا به ابتدای تاریخی که خوانده و نخوانده بودم میرسدم اما باز درد تمامی نداشت.

بیهوش میشدم و ساعتی بعد در سلولم دوباره به دنیا می آمدم و چون نوزادی شروع به دست و پا زدن میکردم و شعری مرا به خود میخواند. “تولد نوزادی را دیده ام/ برای همین میدانم جیغ کشیدن و دست و پا زدن/ اولین نشانه های زندگی و زادن است”.

فردا شب باز صدای درد و باز ..
یکی میزد به خاطر افکارم، دیگری میزد به خاطر زبانم، سومی میپنداشت که امنیت ملی را به خطر انداخته ام، چهارمی میزد تا ببیند صدایم به کجای دنیا میرسد.

حال باز شب است، از آن شب ها مدت ها گذشته ولی به هم می ریزد هر صدایی رویا و خواب شبانه ام را و نیمه شب آوایی در گوشم نجوا میکند، “به خواب ای گل، نه اینکه وقت خوابه، بخواب جونم که بیداری عذابه”

#نه_به_اعدام
#محمد_فرامرزی
#محسن_مظلوم
#پژمان_فاتحی
#وفا_آذربار
#دادخواهی
@zan_j
از آموزگارم صمد آموختم "راه که بیفتم ترسم میریزد."

✍🏼 عاتکه رجبی

پنجشنبه ۲۲ اردیبهشت ماه پیامکی با محتوای "خانم عاتکه رجبی پرونده شما به شعبه یک تجدیدنظر مشهد ارجاع شد." برایم ارسال شد؛ واژه «تجدیدنظر» ذهنم را درگیر می‌کند که کی و چگونه پرونده‌ای که از آن مطلع نشده‌ام به مرحله تجدید‌نظر رسیده است!

سریع وارد سامانه ثنا می‌شوم هیچ ابلاغیه‌ای نیست. در قسمت اطلاع‌رسانی پرونده، شماره پرونده را وارد می‌کنم و متوجه می‌شوم پرونده‌ای جدید با اتهام "حضور زنان در معابر و انظار عمومی بدون حجاب شرعی"، که از آن آگاه نبودم، در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ماه، همزمان با دورانی که در بازداشت بسر می‌بردم! تشکیل شده است؛ و اما چرا در دادگاه شهرستان تایباد!!!

آخرین بار که در تایباد حضور داشتم ۶ مرداد سال ۱۴۰۱ بود قبل از اینکه هرگونه فعل اعتراضی انجام دهم. پس چطور است که اردیبهشت سال ۱۴۰۲ در روزی که در زندان بوده‌ام در تایباد شاکی پیدا کرده‌ام! در حالیکه مدت زیادی ست نه در تایباد حضور داشته‌ام، نه محل سکونتم آنجاست، نه فعلی اعتراضی در تایباد انجام داده‌ام و نه آنجا دستگیر شده‌ام!

مادرم به نمایندگی از من همراه با وکالت‌نامه به شعبه یک تجدیدنظر مشهد مراجعه می‌کند و در خصوص این پرونده چنین پاسخی دریافت می‌کند: "لازم نیست بداند اگر لازم شود ابلاغ می‌کنیم." و مدام با تندخویی و تلاش ناموفوق برای تحقیر مراجع، رو به مادرم که هفتاد سالش است میگویند "درست وایستا!"
می‌دانم که مادر هفتاد ساله‌ام که سی سالش را آموزگار بوده است؛ همچون سایر آموزگاران، دانش‌آموزانی کوشا و متعهد به اخلاق تربیت کرده است. اما نمی‌دانم ایشان کجا آموخته‌اند دور از چارچوب‌های کاری‌شان که حتی دور از ادب رفتار کنند و رو به مادری هفتاد ساله بگویند "درست وایستا"!
کاش توضیح دهند درست ایستادن مادری هفتاد ساله چگونه است؟؟؟

و مهم اینکه آگاه بودن به پرونده‌ای که برای من باز شده است، حق من است؛ و لازم است در جریان پرونده قرار بگیرم.

در ادامه پیگیری‌هایم در خصوص این پرونده‌، شخصی با این ادعا که آگاه بر جریانات پرونده‌ام است مرا هشدار می‌دهد "سکوت کن وگرنه اینبار حذف خواهی شد و آب از آب نخواهد جنبید. عزیزترین چیزت چیست؟ قطعا جانت. گرفته خواهد شد."

می‌خواهم در پاسخ به شما بگویم بسیار عالی‌ست اینگونه زندگی معلمانی معترض را زیر تیغ برده‌اید که خود بهتر می‌دانید "این آموزگاران، انسان‌هایی شریف و نوع‌دوست هستند و هیچ تهدید و خطری برای هیچ موجودی نیستند و تنها دغدغه‌شان حقوق دانش‌آموزان‌شان است."از طرفی توجهی به دزدان و قاتلان ندارید!!!

جنابان، نه فقط به عنوان یک معلم که به عنوان یک شهروند، من حق دارم به جنایات و فجایع و فقری که ایجاد کرده‌اید معترض باشم. به جای شنیدن صدای اعتراضم و پاسخ به آن، شیوه حذف مرا پیش می‌گیرید!! باید بگویم‌تان بهتر است بیاندیشید چه کسی را به خیال خام‌خود و به جای شنیدن “حذف خواهید کرد”؟! عاتکه‌ای که از حذف #فرزاد_کمانگر آموزگاری آگاه به حقیقت زندگی، خلق شده است؟ عاتکه‌ای که از صدها دانش آموز و معلم آگاه آزادیخواه قبل از خود تکثیر یافته و به هزاران نیکا و سارینا و کومار و محمد اقبال و آرتین و نیما و ستاره تاجیک دیگر تکثیر خواهد شد؟ حذف عاتکه، دیگری را خلق خواهد کرد. بدانید که راه چاره‌تان حذف نیست! ما جوانه زده‌ایم و پیروزی را رویت خواهیم کرد حتی اگر در کاسه‌ی چشمانمان گیاه روئیده باشد.

https://bit.ly/3Os16nP

#ما_خاموش_شدنی_نیستم
#ژن_ژیان_ئازادی


شورای هماهنگی تشکلهای صنفی فرهنگیان ایران
ایستاده جان دادن

مقاوم و پرشکوه
به سان کوه
به سان شاهو

یادت گرامی
رفیق کوه و کمر

یادت گرامی
رفیق شعر و شاملو

یادت گرامی
رفیق کودکان محروم

گفته بودی
نسیم یادت را خواهد برد
از میان میله‌ها و بلندی حصار
حالا کودکان دیروز
زنان و مردان رنج کشیده امروز
برایت دست تکان می‌دهند
برای نسیمی که از لابلای بلوط‌های شاهو می‌گذرد

وقتی می‌گویند
"يادى ئازيزت پيروز"

یکی از نسیم می‌پرسد
گور بی‌نشانش کجاست؟
و نسیم تا اعماق قلبش نفوذ می‌کند

نامت جاوید
رها از بند
رفیق بی‌کفن فرزاد

🖍 جعفر ابراهیمی
معلم زندانی و هم‌بندی
معلم تا همیشه زنده #فرزاد_کمانگر
#اعدام_قتل_عمد_حکومت

@zan_j
🥀
تختی که من روی آن می‌خوابیدم همان تختی بود که "عمران" جوان بلوچ قبل از اعدام رویش نوشته بود «دلم برای کویر تنگ شده»، چشم‌بندمان هم همان چشم‌بندی بود که اعضای کمپین یک میلیون "فریاد خاموش" به چشم داشتند، پس نباید غریبگی کرد و نباید همدیگر رو فراموش کرد، اینها همه یک جورهایی آشنایند، اینجا همه چون شمایند، راستی فکر کن شاید فردا نوبت تو باشد.

از میان نامه‌ها فرزاد کمانگر
#فرزاد_کمانگر
#جمهوری_جنایت_اعدام

@zan_j
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 راستی تو کِی توانستی از شاعرانگی به شعر شدن گذر کنی؟
چگونه توانستی از زیستن‌ات شعر بسازی و شاعرانه مبارزه کنی.
در روزگار عسرت و درماندگی تنها شاعران‌اند که می‌توانند راهی به رهایی واژه‌گان بگشایند و چه نیکبخت سرزمینی که معلمانش جان به شاعرانگی تطهیر ساخته‌اند.
در این سرزمین معلمان عاشق‌ترین واژگان به رهایی‌اند.
باور دارم که #فرزاد_کمانگر شوریده‌ترین حال به شاعرانگی بود و #عاتکه_رجبی یکی صدیق‌ترین‌های رهروی راه فرزاد شد.

#ما_خاموش_شدنی_نیستیم
#ژن_ژیان_ئازادی

🆔
@kashowra
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اینان دل به دریا افکنانند...



روایت حسین رجبیان، زندانی سابق و کارگردان
درباره‌ی‌ آخرین روزهای فرزاد کمانگر

#فرزاد_کمانگر
#حسین_رجبیان
#نه_به_اعدام
#مرگ_بر_جمهوری_اسلامی
#معلم
@zan_j
به یاد فرزاد کمانگر معلمی که ذهن ها را به اندیشیدن، دست ها را به ساختن و قلب ها را به دوست داشتن تشویق می کرد.
🖍نسیم یزدانی

#فرزاد_کمانگر
#علیه_فراموشی

تجمع سراسری معلمان 🍃

۱۹ اردیبهشت ماه، ساعت ۱۰ صبح

تهران: مقابل مجلس

مرکز استان‌ها: مقابل ادارات کل آموزش و پرورش

شهرستان‌ها: مقابل اداره آموزش و پرورش شهرستان
@zan_j
#تجمع_سراسری_معلمان_ایران

زمان: سه‌شنبه ۱۹ اردیبهشت ماه ۱۴۰۲ 
ساعت ۱۰ تا ۱۲ 


مکان:
تهران: مقابل مجلس
مراکز استان: مقابل ادارات کل آموزش و پرورش
شهرستان‌ها: مقابل ادارات آموزش و پرورش
 


شورای هماهنگی تشکل‌های صنفی فرهنگیان

#ما_خاموش_شدنی_نیستیم
#ژن_ژیان_ئازادی
#فرزاد_کمانگر

@kashowra
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#مزگین_آیدین پس از ۳۰ سال از زندان فاشیستی ترکیه آزاد شد!
مزگین در سن ۱۹ سالگی به زندان افتاد، او یکی از زندانیان سیاسی است که به مدت ۳۰ سال در زندان های فاشیستی ترکیه جوانیش سپری شد و در سن ۴۹ سالگی از زندان آزاد شد.! مزگین پس از آزادی از مبارزات قاضی محمد دفاع نموده و همین طور از جانباختگان مبارز هم چون #فرزاد_کمانگر و #شیرین_علم_هولی که به دست رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی اعدام شدند، یاد کرد.

🖍زندان های مخوف ترکیه نیز هم چون ایران مملو از زندانیان سیاسی به ویژه زندانیان کرد است که مورد شکنجه های وحشیانه قرار می گیرند. هم چون ایران زنان زندانی سیاسی به ویژه اگر کرد باشند هم به جرم زن بودن و مبارز بودن و هم به جرم کرد بودن مورد آزار و اذیت فیزیکی و جسنی «مخصوص» قرار می گیرند.
خبر از کانال : kaarzaar
#زنان_زندانی_سیاسی
#علیه_همه_ستمها
#اردوغان_فاشیست
#زندان_های_ترکیه
#نان_کار_آزادی
@zan_j
4_6032871343551155515.pdf
1.4 MB
مجموعه نامه های معلم اعدامی#فرزاد_کمانگر

مگر می توان معلم بود
و راه دریا را به ماهیان کوچولوی این سرزمین نشان نداد؟
حالا چه فرقی میکند
از ارس باشد یا کارون،
سیروان باشد یا رود سرباز،

چه فرقی میکند
وقتی مقصد دریاست و یکی شدن،
وقتی راهنما آفتاب است.
بگذار پاداشمان هم زندان باشد.
مگر میتوان بار سنگین مسئولیت معلم بودن و
بذر آگاهی پاشیدن را بر دوش داشت و دم برنیاورد ؟

مگر میتوان بغض فروخورده دانش آموزان و
چهرەی نحیف آنان را دید و دم نزد ؟

مگر می توان در قحط سال عدل و داد معلم بود،
اما “الف” و “بای” امید و برابری را تدریس نکرد،
حتی اگر راه
ختم به اوین و مرگ شود؟

نمی توانم تصور کنم
در سرزمین” صمد”،” خانعلی” و “عزتی” معلم باشیم
و همراه ارس جاودانه نگردیم.

نمی توانم تجسم کنم که
نظارەگر رنج و فقر مردمان این سرزمین باشیم
و دل به رود و دریا نسپاریم و طغیان نکنیم؟...

«فرزاد کمانگر»
#فرزادکمانگر،سحرگاه ۱۹ اردیبهشت ۸۹ به همراه ۴ زندانی سیاسی دیگر در زندان اوین به دار آویخته شد.
هنوز از محل دفن اعدام شدگان اطلاعی به دست نیامده است.

#معلم_زندانی_آزاد_باید_گردد
#نان_کار_آزادی_
#آموزش_رهایی
@zan_j
#علیه_فراموشی
داستانی از
#فرزاد_کمانگر

پاییز در چشمان میدیا

پاییز با همه‌ی زیبایی‌ا‌ش مهمان طبیعت شده بود و طبیعت شبیه عروس مغروری بود که خیاط آفرینش برای آراستنش از هیچ رنگی کم نگذاشته بود. در میان باغ‌ها و مزارع که بسان تابلویی زیبا راه باریک و پر پیچ و خم روستا در آن گم می‌شد محو این زیبایی‌ها می‌شدم. همیشه این راه باریک را برای برگشتن به روستا به جاده‌ی بی‌روحی که دل مزارع را بی‌رحمانه و ناشیانه شکافته بود ترجیح می‌دادم. سه روز تعطیلی و دوری از مدرسه و اشتیاق دیدار دوباره‌ی بچه‌ها بر سرعت گام‌هایم می‌افزود. رابطه‌ی من و دانش آموزانم تنها رابطه‌ی معلم و شاگردی نبود. برای من آن‌ها اعضای خانواده‌ام بودند.انگار سال‌ها با هم زندگی کرده بودیم. هر روز با کلاس اولی‌ها روبوسی می‌کردم. برای صبحانه بوی روغن محلی و آش و نان تازه‌ای که بچه‌ها با خودشان می‌آوردند تا مهمان‌شان شوم در مدرسه می‌پیچید. از ساعت هشت صبح تا پنج بعد از ظهر در مدرسه بودم. در بین کلاس اولی‌ها دختری بنام میدیا بود که چشمان زیبا و موهای بلند طلایی و شیرین زبانی‌اش از او فرشته‌یی معصوم ساخته بود تا برای من و همه‌ی روستا دوست داشتنی باشد.هر روز میدیا زنگ تفریح همراه با دوستان‌ش مرا به اجبار از دفتر مدرسه به حلقه‌ی عمو زنجیرباف کلاس اولی‌ها می‌کشاند و من ناخواسته تسلیم بازی کودکانه‌ی آنها می‌شدم.
مادر میدیا زن جوان و مهربانی بود که به تحصیل و تربیت فرزندش اهمیت بسیار می‌داد. هفته‌ای یک بار به مدرسه می‌آمد، و اما پدر میدیا مردی بود خشن که سایه‌ی هولناکش زیادی بر زندگی آن زن سنگینی می‌کرد. هرگاه میدیا مادرش را در مدرسه می‌دید مانند پروانه‌‌یی به دور او می‌چرخید و او نیز محو تماشای دخترش می‌شد. گاهی به دور دست‌ها خیره می‌شد و آه سوزناکی از اعماق وجودش می‌کشید. رفتار او و عشقش نسبت به میدیا برایم به صورت معما در آمده بود. همیشه در چشمانش درد یا غصه‌یی جا خوش کرده بود.
آن روز مزارع خلوت بود، از کنار چشمه گذشتم، خبری از عطر چای تازه دم نبود، اصلاَ بر خلاف همیشه کسی مشغول کار نبود. دلهره‌یی عجیب به سراغم آمده بود. از کنار قبرستان روستا گذشتم، قبر جدیدی توجهم را به خود جلب کرد. با خودم گفتم طبق قانون نانوشته‌ی طبیعت، سالخورده‌‌یی ساکن جدید این مکان شده است. به مدرسه که رسیدم کسی از سر و کولم بالا نرفت. یک راست وارد کلاس شدم، سلام کردم، چند نفری به آرامی جواب دادند، می‌خواستم علت را جویا شوم که در کلاس بواسطه‌ی سنگی که پشت آن گذاشته بودیم تا باز نشود با سر و صدا باز شد و میدیا وارد کلاس شد. من که متوجه غیبت او نشده بودم لبخندی زدم و میدیا سرش را پایین انداخت و با چشمانی پر از اشک سلام کرد و سر جایش نشست. پرسیدم :چی شده میدیا؟ به من هم بگین. کژال دوست و همسایه‌ی میدیا گفت : آقا مگه نمی‌دونی دادا «خیال» خودسوزی کرده؟ گفتم خیال؟ گفت بله،مادر میدیا.
با دیدن چشمان گریان میدیا من بی‌اختیار به گریه افتادم و همه‌ی کلاس با اشک‌های میدیا گریستند. میدیا مادرش را در حال سوختن دیده بود. از آن روز به بعد نه من و نه هیچ کس دیگری خنده‌های کودکانه‌ی میدیا را ندید. چشم‌های او شباهت عجیبی به چشمان مادرش پیدا کرد، یک زن ، یک درد در چشمانش جا خوش کرد و کلاس شاد ما تا آخر سال به رنگ چشم های خزان‌زده‌ی میدیا درآمد...
@zan_j
http://yon.ir/rluv6
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#صوتی
قوی باش رفیق!

صدای #فرزاد_کمانگر

#فرزادکمانگر، معلم و فعال حقوق بشر که سحرگاه ۱۹ اردیبهشت ۸۹ به همراه ۴ زندانی سیاسی دیگر در زندان اوین به دار آویخته شد.
#نان_کار_آزادی_اداره_شورایی

@zan_j
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#صوتی
قوی باش رفیق!

صدای #فرزاد_کمانگر

#فرزادکمانگر، معلم و فعال حقوق بشر که سحرگاه ۱۹ اردیبهشت ۸۹ به همراه ۴ زندانی سیاسی دیگر در زندان اوین به دار آویخته شد.
#روز_جهانی_معلم

@zan_j
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
در سپیده‌دم یک‌شنبه ۱۹ اردیبهشت سال ۸۹ شیرین علم هولی، فرزاد كمانگر٫ علی حيدريان٫ فرهاد وكيلی و مهدی اسلاميان در محوطه پارکینگ زندان اوین مخفیانه به دار آویخته شدند.

شاهین نجفی برای #فرزاد_کمانگر، آموزگار کودکان محروم کردستان میخواند.

#نان_کار_آزادی_اداره_شورایی
@zan_j
سلام!

یادتان باشد که
به شعر، به آواز،
به لیلاهایتان،
به رویاهایتان پشت نکنید.

#فرزاد_کمانگر

@zan_j
Ещё