زن و جامعه (زن کارگر)

#روایت
Канал
Запрещенный контент
Политика
Социальные сети
Образование
Персидский
Логотип телеграм канала زن و جامعه (زن کارگر)
@zan_jПродвигать
2,08 тыс.
подписчиков
17,1 тыс.
фото
14,3 тыс.
видео
5,21 тыс.
ссылок
تماس با ما : @Zan_jameh Women's emancipation
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
چهار سال پیش در چنین روزهایی اینترنت ما‌ پس از ده روز وصل شد و ما مانده بودیم و تلی از جنازه و #روایت_آبان که تا همیشه در گور، پنهان باقی ماند.
اما تو، تو جمهوری‌اسلامی، تو خودت هم میدونی با آبان نابود شدی و این آبان ادامه داره…
۱۵۰۰تصویر
آهنگساز: @mhdyr

#آبان_خونین ...ادامه دارد در دادخواهی ما تا سرنگونی
#زن_زندگی_آزادی

#رفاه_عدالت_برابری

@zan_j
#روایت_استثمار
گزارش دریافتی از رفقا

شرکت آراپوش گستر قروین ( واقع در شهر
صنعتی کاسپین ) ۸۰ تن از کارگران خود را در آستانه‌ی سال نو اخراج کرده است. اکثریت نیروهای اخراجی از زنان کارگرند که سرپرست خانوار هستند.
کارفرمایان و مالکان این کارخانه در بسیاری از ایام سال کارگران را به اضافه‌کاری اجباری و بدون دستمزد وادار کرده و در فیش‌های حقوقی فقط اضافه‌کاری در روزهای تعطیل را درج می‌کنند.


#طبقه‌_کارگر #فراتر_از_استثمار #دستمزد #معیشت_کارگران

از : صدای ماهی سیاه

#زنان_کارگر
#روایت آزار


تجربه زنان از آزار جنسی در شرکت‌های خدماتی

مقاومت روزمره

بر اساس گزارشی که توسط آکادمی چراغ منتشر شد، آزار جنسی زنان در بخش خصوصی شدت بیشتری می‌گیرد. زیرا برخی کارفرمایان با استفاده از عدم حمایت رسمی از زنان، بدون اینکه ملزم به پاسخگویی به نهادهای قانونی باشند زنان شاغل را مورد تعرض قرار می‌دهند. این وضعیت در شغل‌های غیررسمی بیشتر مشاهده می‌شود. فیروزه برای انجام کارهای خانه به منزل فردی می‌رفت. صاحب‌خانه از افراد شناخته شده و ثروتمند شهر بود. فیروزه سال‌ها برای کار به آن خانه رفت و آمد می‌کرد. یک روز که مشغول به شستن ظروف بود، پیرمرد وارد آشپزخانه شده و به سمت او رفت و بازویش را گرفت. فیروزه درباره تجربه خود گفت: «وقتی به بدنم دست زد و گفت چه بازویی داری، شوکه شدم و ضربان قلبم بالا رفت؛ به او چشم غره‌ای رفتم و آشپزخانه را ترک کردم. نمی‌دانستم به حاج‌خانم بگویم یا نه. نگران بودم من را مقصر بداند. چون شنیده بودم هر کارگری به خانه آن‌ها می‌رود بعد از مدتی به او تهمت می‌زنند و اخراج می‌شود. چند روز بعد بار دیگر وقتی مشغول به کار بودم به سرم دست کشید؛ بسیار احساس ناامنی می‌کردم و نمی‌دانستم چگونه باید موضوع را حل کنم تا اینکه عید نوروز به خانه آن‌ها رفتم. حاج‌آقا به بهانه عیدی دادن مبلغی را داخل یقه‌ام گذاشت؛ دیگر برایم غیرقابل تحمل بود با عصبانیت از آشپزخانه بیرون آمدم و به طبقه بالا رفتم. ماجرا را برای دختران او تعریف کردم».

در مواردی خانواده آزارگر قادر به پذیرش این موضوع نیستند که فردی از اعضای خانواده آنان دیگران را مورد آزار قرار می‌دهد؛ و یا بخاطر نگرانی از دست دادن آبرو، تلاش می‌کنند تعرض او را پنهان کنند. بعد از اینکه فیروزه تعرض پدر خانواده را برای دختران تعریف کرد، آنان ابتدا باور نکردند؛ از او خواستند با پدرشان تماس بگیرد و در این مورد با او گفت‌وگو کند: «آن‌ها از من خواستند به پدرشان زنگ بزنم و تلفن را روی حالت پخش قرار دهم. به حاج‌آقا گفتم چرا این کار را کردی؟ گفت چون از من خوشش می‌آید. به او گفتم من دیگر به خانه شما نمی‌آیم و خودت باید بخاطر غیبت من به همسرت پاسخگو باشی. دیگر به خانه آن‌ها نرفتم. چند روز گذشت و یکی دیگر از دخترانش به من زنگ زد و شروع به فحاشی کرد. شوکه شدم که جای متهم و شاکی عوض شده بود. او من را تهدید کرد به همسر و دامادم موضوع را خواهد گفت. به او پیشنهاد دادم به میدان اصلی شهر برود و ماجرا را برای همه تعریف کند چون من از هیچ‌کس نمی‌ترسم. بعدتر فهمیدم دخترش نگران بود من موضوع را به دیگران بگویم؛ موضوع به گوش خانواده همسرش برسد و آبروی‌شان برود».


://cheragh.org/azarjensi-sherkathaye-khadamati/

#افشای_آزارگر
#نه_به_خشونت_علیه_زنان
#نان_کار_آزادی
#امنیت_عدالت_برابری
🟣الان هم خیلی دیر است اما فکر می‌کنم همان‌قدر دیر است که واجب تا برای خواهرانم بنویسم» (روایت بیست و هشتم)

🔖تحلیلی بر روایت‌های آزار جنسی منتشرشده توسط بیدارزنی

✍🏾شهین غلامی



🔹ماه‌ها از آغاز حرکت می‌تو (من هم) در ایران و انتشار روایت‌های آزار جنسی توسط آزاردیدگان می‌گذرد. اکنون بررسی مجموعه‌ی این روایت‌ها ضروری به نظر می‌رسد. این‌که مشخصات و ویژگی‌های این روایت‌ها چیست و راویان، آزار جنسی را چگونه تعریف می‌کنند. این بررسی می‌تواند ما را در فهم بیشتر می‌تو در ایران، سیاست روایت‌گری در جنبش فمینیستی و حمایت از آزاردیدگان یاری رساند.


📍سلب آزادی در تصمیم‌گیری/تحمیل فرم مطلوب رابطه‌ی جنسی

 در ده روایت از بیست‌وهشت روایت منتشر شده (روایت‌های ۱، ۲، ۱۴، ۱۷، ۱۸، ۲۰، ۲۲، ۲۹، ۳۱، ۳۳)، آزاردیدگان از رفتاری روایت می‌کنند که می‌توان آن را تحمیل رابطه در کلیه‌ی اشکال آن، اعم از «شوخی‌های جنسی»، «برهنه نمایی آلت جنسی»، «تحمیل فانتزی‌های جنسی» تا «دخول فیزیکی توأم با زور» نامید. آزارگران با ایجاد فضایی تحمیلی و اجباری، سعی می‌کرده‌اند فرد آزاردیده را متقاعد کنند که «ترسو نباشد و شجاعت کسب تجربه‌های جدید را داشته باشد»، «گارد نداشته باشد»، «به دلیل ناامن بودن جامعه با او رابطه‌ی جنسی امنی را تجربه کند» و یا «امل نباشد».


📍شکستن قفل سکوت: روایت‌گری

روایت‌گری آغاز شکستن قفل سکوت است، سکوتی که از سوی جامعه و نهادهای آن به افراد تحمیل می‌شوند. آزاردیدگان روایت می‌کنند تا دیگران را از وجود آنچه بر آن‌ها رفته است مطلع کنند.

#روایت_آزار
#آزارجنسی
#تجاوز3ec4f87be6d7d1

👈🏾ادامه‌ی مطلب
https://t.me/iv?url=http%3A%2F%2Fbidarzani.com/30862&rhash=3ec4f87be6d7d1

@zan_j
روایت آزار
#آزارگران_جنسی را افشا کنیم


با اینکه هیچ کسی حمایتم نکرد. با اینکه از ترس تمام وجودم میلرزه. با اینکه فقط خدا میدونه چی به سرم میاد.... روایت میکنم برای اینکه شاید این روایت زندگی یک نفر رو پیش از قربانی شدن نجات بده.👇
https://twitter.com/Principessa1848/status/1338867666929344514?s=08
@zan_j
آزاردیدگان را در مواجهه دوباره با ترومای آزار تنها نگذاریم

✍🏼منیژه موذن

در مقوله روایت آزار جنسی چیزی که اغلب کمتر به آن توجه می‌شود ترومای وحشتناکی است که آزاردیده باید آن را زندگی کند. ترومای آزار جنسی معمولا مراحل مختلفی دارد که البته در همه آزاردیده‌ها یکسان نیست.

یخ‌زدگی و سِر شدن در لحظات و روزهای اول – ناباوری و انکار (نه این تجاوز نبوده. نه این اتفاق برای من نیفتاده.)- وحشت از بازگویی ماجرا برای خانواده و دوستان و واکنش احتمالی آنها-شرم- سرزنش خود- احساس وحشتناک گناهکار بودن- زندگی مداوم با بدنی که به بیان ساده انگار کثیف است و دیگر تمیز نمی‌شود- مواجهه با این واقعیت که چیزی از تو گرفته شده که دیگر هیچوقت نمی‌توان آن را پس گرفت- واکنش توام با ناباوری، سرزنش و تحقیر اطرافیان- عصیان- خشم- نفرت- وحشت از جنس مخالف- تاثیر تروما بر جسم و ….
و در نهایت روبرو شدن با خود، خودی که نمی‌تواند آنچه که تجربه کرده را تغییر دهد اما می‌خواهد به زندگی عادی برگردد.

هرکدام از این مراحل ممکن است برای آزار دیده مدت‌ها طول بکشد و به احتمال زیاد آدم‌های خیلی کمی- حتی شاید هیچکس- از او حمایت نخواهد کرد.

#آزارجنسی
#روایت_آزار
#سکوت_نکنیم

@bidarzani
@zan_j
👈🏽ادامه مطلب را در INSTANT VIEW بخوانید👇🏾
https://t.me/iv?url=http%3A%2F%2Fbidarzani.com/30586&rhash=3ec4f87be6d7d1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پسرم را اینجا کشتند و من هر بار که به این خیابان می‌آیم فریاد می‌زنم؛ از خون پسرم نمی‌گذرم. مادر #ابراهیم_کتابدار هستم که #آبان۹۸ کشتند، سکوت نمی‌کنم.

#دادخواهی
#روایت_آبان_خونین
#آبان_ادامه_دارد #آبان_٩٨
#جنبش_نان_کار_آزادی
@zan_j
🔺چالش مبارزه اجتماعی علیه تجاوز با افشای نام

🗞اصل برائت یا اماره مجرمیت؟

فرشاد اسماعیلی

📌چگونه «اصل برائت» می‌تواند دهان جنبش اجتماعی را برای ذكر نام متجاوزان ببندد و در عین‌حال چرا پیوستگان به این جنبش اجتماعی باید به حفظ «حقوق و آزادی‌های فردی» توجه کنند.

📎آیا «هیات منصفه اجتماعی»-یعنی اذهان افراد در فضای خارج از دادگاه، چه مجازی و یا غیرمجازی- در محکومیت متهمان به تجاوز باید همواره «اصل برائت» را رعایت کرده و از ذکر نام متجاوز خودداری کند یا با توجه به شرایطی که بر هر یک از روایت‌های تجاوز حاکم است می‌تواند نام متجاوزان را بیاورد؟ اینجاست که رفتار در مرز باریک اماره مجرمیت و اصل برائت اهمیت می‌یابد.

🖇باید شأن «روایت دُرست» را برای بزه‌دیدگان این تجاوز‌ها و «قضاوت دُرست» را برای مخاطبانی که به این جنبش پیوسته‌اند قائل بود. باید به بزه‌دیده‌ای که داستان تجاوز را با توسل به امارات قابل‌اتکا تعریف می‌کند، اعتماد کرد. نام متهمی که به شکلی سریالی به زن‌های مختلف به شیوه تقریبا یکسان و با اوضاع و احوال مشابه تجاوز کرده‌است،‌ از دل «اماره مجرمیت» بیرون آمده‌است.

👇📌https://meidaan.com/archive/73494
#روایت_تجاوز
#سکوت_را_بشکنیم
@zan_j
https://bit.ly/3b1HRvW
🔸شهادت‌های متعددی از زندانیان زن در دست است که بازجویان یا مقامات زندان در دهه ۶۰، برای توجیه ایدئولوژیک #تجاوز به زنان زندانی، از احکام مربوط به “اسیر حربی” یا “اسیر جنگی” استفاده کرده‌اند که عمدتاً در آیه ۲۴ سوره نساء ریشه دارد. ترجمه فارسی این آیه که در ادامه آیه ۲۳ سوره نساء در مورد زنانی که رابطه جنسی با آنها برای مردان مسلمان حرام یا حلال شده آمده، چنین است: « و نکاح زنان شوهردار نیز (برای شما حرام شد) مگر آن زنانی که (در جنگ‌های با کفّار، به حکم خدا) متصرّف شده‌اید.»

🔺شهادت‌های متعدد و متنوع زندانیان نشان می‌دهد که کارگزاران زندان، برخورد با زندانیان سیاسی هوادار یا عضو گروه‌های مخالف جمهوری اسلامی را مشابه جنگ با کفّار حربی، و احکام مربوط به آن را قابل اعمال در روابط میان خود و زندانیان می‌دانسته‌اند. صنم احمدی که به اتهام هواداری از سازمان پیکار، ده ماه اول حبس خود را در بازداشتگاه سیدعلی‌خان اصفهان گذرانده و در آن زمان ۱۶ ساله و دانش آموز بوده می‌گوید:« یکی از پاسدارها به نام حمید، که بعدها فهمیدم نام فامیلی واقعی‌اش قربانی بوده و در جبهه کشته شده، یک جوون ۲۵-۲۴ ساله بود با یک چونه باریک و صورتی شبیه روباه، همونقدری که می‌تونستم از زیر چشم‌بند نگاه کنم…گفت: ببین توی این اتاق هیچکس به جز من و تو نیست. هر بلایی بخوام به راحتی می‌تونم سر تو بیارم. به هیچ احدی هم مجبور نیستم جواب بدم چون تو جزو غنائم جنگ اسلام با محاربین اسلام هستی.»
*
📌بیشتر بخوانید:
جنایت بی عقوبت؛ گزارش اول- شکنجه جنسی زندانیان زن در دهه ۶۰-انتشارات عدالت برای ایران
https://bit.ly/2EHR3tc

#دادخواهی_عدالت_آزادی
#روایت_تجاوز
#افشای_متجاوز
@zan_j
#گزارش
#روایت

"زندگی های آجری و دیگر هیچ"

کوره پزخانه «خاله پزاب» شبیه یک کوچه یکطرفه است، نه اینکه واقعاً یکطرفه باشد که یک سمتش، در کنار هم ردیف به ردیف، اتاق‌های ۹ متری ساخته‌اند و آن طرف، منظره‌اش به روی خشت‌ها باز می‌شود. اما برای رسیدن به کوره پزخانه‌ها باید مسافتی را طی کرد. آنچه دیده می‌شود البته یک روایت دور از عمق کار کارگرهای کوره پزخانه‌هاست. در خانه سوم، زنی همین که پرده چرک آلود ورودی را کنار می‌زند، لشگر مگس‌ها به‌ سمت بوی غذای چند روز مانده، حمله می‌کنند.

نرمی انگشتان دستانم که به زبری دستان «راحله» می‌گیرد، صدای صیقلی درد را می‌شنوم. انگشت سبابه‌اش را آنقدر محکم پیچیده که معلوم نیست اگر باز شود، وصله ناجور کدام بند انگشتش رها شود. هر بندش را با هزار کهنه درهم پیچانده، اما تاریخ زخم‌هایش برای امروز و دیروز نیست.

17 سال پیش، همان وقت که برای اولین بار با قطار مشهد به تهران آمد، روبنده سفیدش را که برای تازه دامادش بالا زد، شب نشده، پایش به در کوره‌پزخانه باز شد. چند ساعت میهمان نوعروس خوافی‌ها بود، اما همان چند ساعت هم برایش جهنمی بود که گرمایش کم از کوره پزخانه ‌ها نداشت. آنوقت‌ها تازه فهمیده بود، زن بودن یعنی چه. دلش می‌خواست یک نفر مثل «ننه مرمر»، صورتش را که از فرط مو و کرک، سیاه و چرک‌آلود دیده می‌شد بند بیندازد و از شر این همه نیش و کنایه زنان قوم و خویشش رهایش کند.

دلش لک زده بود که برای خرید النگوهای بدلی بازار حاج عبدالله، جوراب سفید نازکش را از صندوقچه سه قفله ننه جانش در بیاورد وهمان چادر نازک نقش بهارش را پشت و رو، هی در بیاورد و هی روی سرش ورانداز کند. 13 ساله که شد، باباجان که از در آمد بیرون، خلعتی میرزا رمضان را که گذاشتند جلوی رویش، نیشش تا بناگوش باز شد. هم دلش می‌خواست خلعتی‌ها را بردارد و چهارگوشه حیاط را ببوسد و هی قربان صدقه ننه جانش برود و هم گونه‌های گل انداخته اش، اجازه نمی‌داد تا لااقل بقچه گلدوزی شده خلعتی را از سرجایش بلند کند. برای همین آقاجان که صدایش زد به اندرونی خزید و در را محکم پشت سرش چند قفله کرد...

«راحله» اولین پارچه چرک‌آلود روی انگشتش را که باز می‌کند، یاد چندمین شبی می‌افتد که از فرط درد، خرده شیشه‌های کوره پزخانه را لای انگشتانش جا گذاشته. حالا برایش آنقدر این خاطره تکرار شده که هر وقت خشت‌های خام را به هم می‌زند، زبری انگشتانش که به یک شیء تیزمی خورد، با دندان‌هایش، گوشه‌ای از چادر کمر پیچش را باز می‌کند و بدون آنکه صدای جیغ و دادش بلند شود، راه زخم را می‌بندد. آنقدر می‌پیچد و می‌پیچد و می‌پیچد که بالاخره رد خون لای پارچه‌های کهنه محو می‌شود. راحله خودش را جزو اولین ساکنان کوره‌پزخانه «خاله پزاب» می‌داند. همان سال‌هایی که به قول خودش ارباب کوره پزخانه، یک دیوار شمالی را آجرکشی کرد تا اولین خانه که نه اتاق 9 متری برای نوعروس خواف آماده شود. راحله خیلی شب‌ها، پرده آسمان به سیاهی نرسیده، از ترس نیش عقرب و زوزه سگ‌های هار، خشت‌ها راخشک نشده روی هم هوار می‌کرد و با پای برهنه روی سنگلاخ‌های سخت بیابان می‌دوید، می‌دانست پایش به اتاق نرسیده، کمربند «رمضان»، بدن نحیفش را کبود می‌کند، اما آنقدر از سیاهی بیابان‌های کوره پزخانه‌ها می‌ترسید که در گرمای 45 درجه تابستان‌های خشک، بعد از آنکه کارش لای خشت‌ها و اجرها تمام می‌شد، لباس‌های ضخیم زمستانه‌اش را می‌پوشید و خودش را برای عربده‌ها و مشت و لگدهای تازه داماد آماده می‌کرد.

«رمضان»، اما گوشش به این حرف‌ها بدهکار نبود، سرکارگرها اگر خشت‌ها را می‌شمردند و سهم راحله از روز قبل کمتر بود، برایش فرقی نمی‌کرد، پا به ماه است یا از زور عفونت جانش به لب آمده، کمربند سیاه چرمی‌اش را که راحله همان وقت‌ها پیش از دیدن چهره زمختش خریده بود، با کراهت در می‌آورد و چشم‌هایش را به روی رحم و مروت می‌بست.

راحله حالا که این حرف‌ها را می‌زند برای خودش برو بیایی دارد. در اتاقش را برای زنان کوره پزخانه باز می‌کند و در گوششان نجوا می‌کند که چگونه حرف‌های مردشان را بشنوند و زیربار حرف زور نروند.

«رمضان» چند سالی است که راحله را تنها گذاشته. شنیده‌اند اوایل تلفنی می‌زده، اما کم کم کارش بیخ پیدا کرده و یک شب لای همین جرز دیوارهای کوره پزخانه، از درد خماری یک خشت خیس برداشته و دهانش را گل گرفته.اهالی کوره پزخانه البته چیزی ندیده‌اند، اما ضرب‌المثلش زبان به زبان چرخیده. «آدم گدا، مرگش ندارد صدا».

⚡️... زن روزی به ازای 2 هزار آجر، 60 هزار تومان درآمد دارد. اما ارباب، پول‌ها را حتی به سرکارگرهم نمی‌دهد. هر خانواده، شویش را جلو می‌اندازد و به ازای هر تعداد آجر که خشت زده، روزی از 60 هزار تا 100 هزار تومان کاسب می‌شود. 

@zan_j
#زنان_کارگر
#فقر
ادامه 👇
https://www.eghtesadonline.com/n/1vpS
#روایت_شکنجه

شاهد سوم شکنجه!

#عسل_محمدی دانشجویی که به خاطر حمایت از اعتصاب کارگران یک ماه در بازداشت به سر برد، مشاهدات خود از دوران بازداشت را در نامه ای خطاب به اسماعیل بخشی و سپیده قلیان شرح داده است ...

🍃برای رفقای روزهای سخت؛ سپیده قلیان و اسماعیل بخشی که فریاد آزادی‌خواهی و برابری طلبیشان خاموش شدنی نیست.

برخورد امنیتی با کارگران و فعالان کارگری توسط حاکمیت مدافع صاحبان سرمایه دور از ذهن نبود. قرن‌هاست که مشت آهنین سرکوب همان‌جایی‌ست که صدای حق طلبی طنین‌انداز میشود، چراکه تداوم استثمار در گرو قلع و قمع و منکوب کردن هرآن کسی‌ست که رویای برابری در سر دارد‌. رشادت کارگران هفت‌تپه در جهت احقاق حقوق به تاراج رفته‌شان آنچنان برحاکمیت گران آمد که سراسیمه مشغول پرونده‌سازی‌های امنیتی برای کارگران و فعالین کارگری شدند و برای مرعوب ساختن آنان از هیچ تهدید و افترا و شکنجه‌ایی فروگذاری نکردند و من شاهد ستمی شدم که بر شما میرفت. آنچه در بازداشتگاه و زندان بر خودم گذشت را کنار میگذارم و از لحظاتی که میگویم که شاهد زجر رفقایم بودم.
بخاطر میاورم روزهای بازداشت را در بازداشتگاه امنیتی اطلاعات اهواز.

روز ششم بازداشتم در اهواز به سلول کوچک و نموری منتقل شدم که هفت زندانی در آنجا محبوس بودند. یکی از آنان سپیده قلیان بود که برای شناختن چهره‌‌اش زمانی مکث کردم. باورم نمیشد که در مدت کوتاهی چهره‌ی بشاش و شادابش چنان تکیده و لاغر و نحیف شده باشد. هنوز آثار کبودی بر گردن داشت و جای چنگ و خراش روی دستهایش. برایم از ستمی گفت که در آن بیست‌ویک روز بر او گذشته بود و دیدنش در آن وضعیت گفته‌هایش را اثبات میکرد. من شاهد ساعتهای طولانی بازجوییش بودم از ده صبح تا پاسی از نیمه شب که تقریبا هرروز این پروسه تکرار میشد. من صدای فریادها و توهینهای بازجویش را از اتاق کناری میشنیدم. من شاهد روزی بودم که چنان فشاری برای اعتراف دروغ بر او آوردند که پنجه بر چهره‌‌‌ی نازنینش میکشید و آرزوی مرگ میکرد.

من صدای ممتد سرفه‌ها و تنگی نفس شدید اسماعیل را از اتاق بازجویی مجاور میشنیدم و تمسخر ماموران را که میگفتند "فیلمشه حالش از ما بهتره". چه رنجی‌ بود دانستن اینکه رفیق شریفم در اتاق کناری در حال آزار است و حداقل اقدامات درمانی از او دریغ میشود. من روزی که برای هواخوری به حیاط بازداشتگاه میرفتم صدای فریاد‌ها و توهین‌ها و افترای بازجو به اسماعیل را شنیدم. من حاضر به شهادت برای آنچه که شنیدم و دیدم هستم.
اینها فقط گوشه‌هایی از آنچه بود که بر رفقایم گذشت و من با چشمان بسته شاهد آن بودم اما یقین دارم حالا که جز زنجیرهایمان چیزی برای از دست دادن نداریم این گردنکشی‌ها قدمی مارا به عقب نمی‌راند.
چراکه ما عاشقان مست دل از دست داده‌ایم.

زنده باد کارگر
برقرار باد شوراهای مستقل کارگری و مردمی
عسل محمدی
@zan_j
#روایت_شکنجه
مادر رنجکشیده⁧ #سینا_قنبری بعد از یک سال سکوتش را شکست.

فاطمه مالایان نژاد می‌گوید؛ «پسرم خودکشی نکرده،در زندان کتک خورده بود، وقتی جنازه پسرم را گرفتيم نميگذاشتند حرف بزنم.ولی كاش حرف زده بودم.ميخوام بي‌گناهي سينا به همه ثابت بشه تا دل من آروم بشه.»
سینا قنبری در تظاهرات دی ماه بازداشت و راهی اوین شد نهادهای امنیتی اعلام کردند که او خودکشی کرد اما #مادر سینا قنبری می‌گوید پسرم وقتی بازداشت شد خودش هم از زندان به من زنگ زد و گفت که کتک خورده، ولی با اینکه کتک خورد روحیه‌اش بالا بود. بعد از چند شش روز ماموران درست در روز تولد ۲۲ سالگی سینا به من زدن گفتن بیا فرزندت خودکشی کرده. بچه من از یک ماه قبل برای روز تولدش نقشه کشیده بود چطور ممکنه روز تولدش در زندان خودکشی کند، من نمی‌بخشم کسانی را که حتی یک درصد هم باور کرده باشند که سینا خودکشی کرده.
من می‌خواهم حرفم پخش بشه. ميخوام بي گناهي سينا به همه ثابت بشه تا دل من آروم بشه. ميخوام حق سينا و بي گناهيش گرفته بشه تا دل من آروم بشه.

#من_هم_شکنجه_شدم

@zan_j
#روایت_شکنجه

🔴یادداشت تکان دهنده #اعظم_جنگروی از شکنجه روحی و انتقام جویی دستگاه قضایی


در این روزها همه از #شکنجه گفتن و نوشتن !راستش بعد چند ماه میخوام از خودم بگم.

سالیان سال من مورد خشونت خانگی قرار گرفتم و با کلی سختی بعد پنج سال توانستم دو سال پیش طلاق بگیرم .

ده تیر امسال بعد از دادگاه #دختران_انقلاب به فاصله یک ساعت یک دادگاه دیگر برای من تشکیل دادندکه در آن دادگاه من شوکه شدم!

یکی از پرونده های من رو که از طریق آن طلاق گرفته بودم (پرونده نفقه)گم کرده بودند و اجراییه پرونده نفقه هم از سیستم پاک شده بود،به من گفتند پروندت‌ ناقص و ممکنه طلاقت برگرده برو پروندت بیار ؟! پرونده ای که در خود دادگاه بود!

بعد از این که حکم دختران انقلابم آمد و به سه سال زندان محکوم شدم ،قاضی با استناد به حکم دختران انقلابم و اون پرونده ای که گم کرده بودند طلاقی که من قانونی گرفته بودم رو برگردوند.نمیدونم حرکت دختران انقلاب من چه ربطی به طلاق دارد!!!

اینها همه شکنجه های روحی و روانی است که با استفاده از ابزار قانونی انجام می دهند.انها با استفاده از دستگاه قضایی و همکاری همسر سابق من (فردی معتاد) و ورود کردن به زندگی شخصی من میخواستند اعتراض من را شبهه دار نشان دهند که این یکی از شگردهای قدیمی شکنجه روحی و روانی است. در همان دادگاه حضانت دختر من را هم از من گرفتند.

صیغه طلاق خوانده شده و من طلاق نامه هم دارم تازه در شناسنامه هم ثبت شده! فکر کنم میخوان به زور منو سر سفره عقد بنشونن؟! دارن حکم تجاوز به من رو صادر میکنن !


تهدید های اقای منصوری معاون دادستان قبل از اینکه من برم پیش بازپرس من رو پیش ایشون بردند به من گفت : «از کار اخراجت میکنم ،همه چیزت ازت میگرم بچت ازت میگیرم خونه نشینت میکنم ...»

🍁حالم خوب نیست و نمیتونم بقیش رو بنویسم
فقط خواستم بگم خوب بلدن #شکنجه انجام دهند...

«خوشبختانه این را نمی توانید تکذیب کنید، چون حکم وجود دارد»
در آخر این را هم اضافه کنم اگر این حکم قطعی شود در دادگاه های بین المللی از دستگاه قضایی ایران شکایت میکنم.
#من_هم_شکنجه_شدم
#نه_به_شکنجه

@zan_j
#روایت_شکنجه

شهادت #عسل_محمدی به فشارهای جسمی و روحی به اسماعیل بخشی و سپیده قلیان در زندان

🔴 ‍ برای رفقای روزهای سخت؛ سپیده قلیان و اسماعیل بخشی که فریاد آزادی‌خواهی و برابری طلبیشان خاموش شدنی نیست.

برخورد امنیتی با کارگران و فعالان کارگری توسط حاکمیت مدافع صاحبان سرمایه دور از ذهن نبود. قرن‌هاست که مشت آهنین سرکوب همان‌جایی‌ست که صدای حق طلبی طنین‌انداز میشود، چراکه تداوم استثمار در گرو قلع و قمع و منکوب کردن هرآن کسی‌ست که رویای برابری در سر دارد‌. رشادت کارگران هفت‌تپه در جهت احقاق حقوق به تاراج رفته‌شان آنچنان برحاکمیت گران آمد که سراسیمه مشغول پرونده‌سازی‌های امنیتی برای کارگران و فعالین کارگری شدند و برای مرعوب ساختن آنان از تهدید و افترا و حتی شکنجه‌ فروگذاری نکردند و من شاهد ستمی شدم که بر شما میرفت. آنچه در بازداشتگاه و زندان بر خودم گذشت را کنار میگذارم و از لحظاتی میگویم که شاهد زجر رفقایم بودم.
بخاطر میاورم روزهای بازداشت را در بازداشتگاه امنیتی اطلاعات اهواز.
روز ششم بازداشتم در اهواز به سلول کوچک و نموری منتقل شدم که هفت زندانی در آنجا محبوس بودند. یکی از آنان سپیده قلیان بود که برای شناختن چهره‌‌اش زمانی مکث کردم. باورم نمیشد که در مدت کوتاهی چهره‌ی بشاش و شادابش چنان تکیده و لاغر و نحیف شده باشد. هنوز آثار کبودی بر گردن داشت و جای چنگ و خراش روی دستهایش. برایم از ستمی گفت که در آن بیست‌ویک روز بر او گذشته بود و دیدنش در آن وضعیت گفته‌هایش را اثبات میکرد. من شاهد ساعتهای طولانی بازجوییش بودم، از ده صبح تا پاسی از نیمه شب که تقریبا هرروز این پروسه تکرار میشد. من صدای فریادها و توهینهای بازجویش را از اتاق کناری میشنیدم. من شاهد روزی بودم که چنان فشاری برای اعتراف دروغ بر او آوردند که پنجه بر چهره‌‌‌ی نازنینش میکشید.
من صدای ممتد سرفه‌ها و تنگی نفس شدید اسماعیل را از اتاق بازجویی مجاور میشنیدم و تمسخر ماموران را که میگفتند "فیلمشه حالش از ما بهتره". چه رنجی‌ بود دانستن اینکه رفیق شریفم در اتاق کناری در حال آزار است و حداقل اقدامات درمانی از او دریغ میشود. من روزی که برای هواخوری به حیاط بازداشتگاه میرفتم صدای فریاد‌ها و توهین‌ها و افترای بازجو به اسماعیل را شنیدم. من حاضر به شهادت برای آنچه که شنیدم و دیدم هستم.
احتمالا اینها فقط گوشه‌هایی از آنچه بود که بر رفقایم گذشت و من با چشمان بسته شاهد آن بودم اما یقین دارم حالا که جز زنجیرهایمان چیزی برای از دست دادن نداریم این گردنکشی‌ها قدمی ما را به عقب نمی‌راند.
چراکه ما عاشقان مست دل از دست داده‌ایم.
زنده باد کارگر
برقرار باد شوراهای مستقل کارگری و مردمی.

عسل محمدی

#اسماعیل_بخشی_تنها_نیست
#من_هم_شکنجه_شدم
#نان_کار_آزادی

@zan_j
#روایت_شکنجه
این بخشی از شهادت‌نامه #شیرین_علم‌_هولی زندانی سیاسی کُرد است که به اتهام عضویت در حزب حیات آزاد کردستان (پژاک) اردیبهشت 1389 در زندان اوین و همراه با معلم شهید، فرزاد کمانگر، فرهاد وکیلی و علی حیدریان اعدام شد. این خلاصه را عاطفه نبوی از شهادت‌نامه او نقل کرده است.

عاطفه نبوی

سال 88 در بند عمومی زندان اوین با شیرین علم هولی هم بند شدم. همسفره و رفیق شدیم. روزی که شرح این شکنجه‌هایش را برای انتشار می‌نوشت خوب به یاد دارم. متنش را برایش ادیت کردم، اشک امانم نمی‌داد و نمی‌توانستم خطوط را درست ببینم. زمانی که من شیرین را در بند عمومی دیدم آثار بعضی از این شکنجه‌ها روی تنش هنوز باقی بود، جای سیگار روی دست‌هایش، خون دماغ‌ شدن‌ها و سردردهای وحشتناک. فارسی را هنوز هم خوب نمی‌دانست و در حال مشق آن بود که اعدام شد.

شیرین علم‌هولی: «بعد از دستگیری مستقیما به مقر سپاه منتقل شدم ۲۵ روز در سپاه ماندم. ۲۲ روز آن را در اعتصاب غذا به سر بردم بازجوها مرد بودند و من با دستبند به تخت بسته شده بودم. آنها با باتوم برقی، کابل، مشت و لگد به سر و صورت و اعضای بدنم و کف پاهایم می‌کوبیدند.

در آن زمان به راحتی نمی‌توانستم فارسی را بفهمم و صحبت کنم. زمانی که سوال‌های آن‌ها بی‌جواب می‌ماند، باز مرا به باد کتک می گرفتند تا از هوش می‌رفتم ... یک روز در هنگام بازجویی، چنان لگد محکمی به شکمم زدند که بلافاصله دچار خونریزی شدیدی شدم.

یکی از دفعاتی که دکتر برای درمان زخم‌هایم و رسیدگی به وضعیتم مراجعه کرده بود، من در اثر کتک‌ها در عالم خواب و بیداری بودم. دکتر از بازجو خواست که مرا به بیمارستان منتقل کنند. بازجو پرسید: «چرا باید به بیمارستان معالجه شود، مگر در اینجا معالجه نمی‌شود؟»
دکتر گفت: «برای معالجه نمی‌گویم، من در بیمارستان برای‌تان کاری می‌کنم که دختره مثل بلبل شروع به حرف زدن بکند.» فردای آن روز مرا با چشم بند و دستبند به بیمارستان بردند. دکتر مرا روی تخت خواباند و آمپولی به من تزریق کردند.

من گویی از خود بی خود شده بودم و به هر آن‌چه را که می‌پرسیدند، پاسخ می دادم ...آنها هم از این جریان فیلم می‌گرفتند. وقتی به خودم آمدم از آنها پرسیدم که من کجا هستم و فهمیدم که هنوز روی تخت بیمارستانم و بعد از آن دوباره مرا به سلولم منتقل کردند.

با پای زخمی سر پا نگه می‌داشتند تا پاهایم کاملا ورم می کرد و بعد برایم یخ می‌آوردند... ساعت‌ها در اتاق بازجویی فقط قطره قطره آب سرد روی سرم می‌چکید و شب مرا به سلول باز می‌گرداندند.
یک روز با چشمان بسته روی صندلی نشسته بودم و بازجویی می‌شدم. بازجو سیگارش را روی دستم خاموش کرد. یک روز آن‌قدر پاهایم را با کفش‌هایش فشار داد که ناخن‌هایم سیاه شد و افتاد یا این‌که تمام روز مرا در اتاق بازجویی سر پا نگه می‌داشت و بدون هیچ سوالی، فقط می‌نشستند و جدول حل می‌کردند....

@zan_j
#روایت_شکنجه
#من_هم_شکنجه_شدم؛

#محمد_حبیبی، فعال صنفی معلمان که در زندان به سر می‌برد به کارزار #من_هم_شکنجه_شدم پیوسته است: کوفتگی و خونمردگی شدید در ناحیه کمر و کشاله ران، درد شدید در ناحیه پهلو، درد و کوفتگی شدید در ناحیه قفسه سینه، تپش شدید قلب، تا مدت‌ها پس از ضرب و شتم از اثرات این ضرب و شتم هست که با مرور زمان بخشی از آنها التیام یافته است اما هنوز پهلویم درد می‌کند و تپش قلب دارم.

#نان_کار_آزاری
@zan_j
#روایت_شکنجه
از شكنجه بنویسم
شكنجه هايي كه هنوز بعد از گذشت ساليان سال اثرش بر روح و جسممان باقیست. تصور اين همه بيرحمي و شقاوت باور كردني نيست شكنجه هايي كه آنچنان بيرحمانه و ورذيلانه بود که شايد در باور هيچ انساني كه به چشم نديده نگنجد
من شاهد زنده ی دو دوره مخوف زندانهاي اوين و قزلحصار بودم سي آذر سال هزار و سیصد و شصت دستگير شدم و در جلو ورودي در اوين چشم بند به چشمهايم زدند ، فقط 18 سال داشتم پر بودم از انگيزه ها و آرمانهاي پاك انساني و خوب ميدانستم كه گير چه كساني افتادم چون تا قبل از آن هم تو خيابون و ميتينگها نوع خشونتشون رو بارها تجربه كرده بودم علني و در ملآ عام و ميشد حدس زد.
در بدو ورودم با انبوهي از جمعيت روبرو شدم البته با چشم بند و فقط صدا هارو ميشنيدم همهمه بود فرياد پاسدار ها كه همچون سگ هاري بودند كه به جان جوانا ن و نوجوانان افتاده بودند و همه پشت در بازجویی به صف ایستاده بودیم .بنظر ميومد يه سالن بزرگي باشه و اطرافش اتاقهايي كه مخصوص بازجويي و شكنجه بود و و اتاقها رو شعبه ميگفتند شعبه هايي كه شكنجه گاه بود صداي نعره ها فريادها ي دلخراش و صداي كابلها كه بي محابا فرود مي آمدند و ضجه هايي كه خاموشي نداشت و تبديل به زوزه ميشد وحشتناك بود هنوز حتي الان كه مينويسم تنم ميلرزه ولي قصد #فراموشي_هم_ندارم و ميدانم كه بايد گفت كه چه گذشت برعزيزترين فرزندان این مرز و بوم.
مادري كه پشت در اتاق بازجويي ضجه ميزد ، بنظر ميومد پسرش را شكنجه ميكنند فريادها دلخراش بود و تمامي نداشت شكنجه ها 24 ساعته بود و شكنجه گرها عوض ميشدند و كابلها فرود ميامد واز زير چشم بند فراوان عزيزاني رو ميديدم كه توان و حتي پاي راه رفتن نداشتند و روي زمين خود را ميكشيدند و بعضا پاها شكنجه شده بود و باند پيچي ميشد و دوباره به اتاق شكنجه برده ميشدند و حرفهاي ركيكي كه بي وقفه بر سر زندانيان فرود ميامد و دختراني كه زير شكنجه به خونريزي ميافتادند همه اينها رو شاهد بودم و من هم قطره اي بودم در بین سيل عظيم.
زندانيها رو روي تختهاي فنري ميخواباندند و دستها و پاهايشان كه به چهار طرف تخت ميبستند و بي وقفه شروع به كابل زدن ميكردند بعضا قطر كابلها تغيير میکرد بازجويان با خنده و قهقه اين شكنجه ها را انجام ميدادند پاها انقدر كابل ميخورد كه ورم ميكرد و بايد سرا پا مي ایستاديم و خودشان روي پاهايمان لگد ميزدند تا ورم بخوابد و مجبور به راه رفتن ميكردند و دوباره و چند باره ادامه همون شكنجه...
ادامه دارد
روایت: شکوه محمدی

کمپین:
#من_هم_شکنجه_شدم
#نان_کار_آزادی
#بخشی_تنها_نیست
@zan_j
https://t.me/zan_j/7089
#روایت_شکنجه

من هم شکنجه شدم‌

آزار کلامی جنسی از همان لحظات اول از طرف بازجو شروع شد. تلاش می کرد ازمن حتی در ذهن خودم یک فاحشه بسازد!

من در این مواقع،سکوت می کردم و تازمانی که بحث را عوض نمیکرد لب از لب باز نمی کردم.۱
‏حتی وقتی که به صراحت در اتاق بازجویی گفت از تجاوز در زندان چیزی شنیدی؟(در حالی که با سکوتم مواجه شد) با صدای بلند خندید و گفت شنیدن کی بود مانند دیدن!

این در حالی بود که میدانستم این اتفاق بارها در زندان افتاده است و شکنجه گران از انجام این عمل هیچ ابایی ندارند!/۲

‏اما این راهم خوب میدانستم که به لطف افشاگری ها نسبت به قبل کمتر جرئت میکنند همچین عمل شنیعی را مرتکب شوند.

من بیشتر از شکنجه روانی و جسمی از آزار جنسی وحشت داشتم.
بازجو این مسئله را خوب می دانست./۳

‏به همین دلیل سعی می کرد با مطرح کردن این که با فلان دوستت که پسر است چه ارتباطی داری؟
یا اینکه وقتی به خانه نامزدت می رفتی چه کاری می کردید؟

و ... وانمود کند که چون با پسرهای زیادی ارتباط دوستانه داشتم، پس حتما روابط جنسی هم در میان است و من یک فاحشه ام!/۴

‏بعد ها فهمیدم که در روزهایی که بازداشت بودم با احضار نامزدم که حالا همسرم است تلاش کرده اند او را متقاعد کنند که من دختری هستم که مشکل اخلاقی دارم و او نباید با من ازدواج کند، حتی تاکید میکرد که خانواده ات مذهبی هستند./۵

‏اگر بدانند که شیما دختری ست که با پسرهای زیادی روابط دوستانه دارد حتما جلوی ازدواجتان را می گیرند!
این در حالی بود که دقیقا به من هم میگفتند نامزدم زن باره ست!

عزت نفسم را نشانه گرفته بودند و می خواستند از من شخصیتی پست فطرت بسازند./۶
‏بعدها فهمیدم که در میان دوستان و آشنایان نیز چو انداخته اند که شیما مشکل اخلاقی دارد.
این مسائل برایم دردناک بود و شنیدنش در آن سن و سال به شدت ازارم میداد.

هنوز آزارهای روحی ناشی از بازجویی ها ادامه دارد./۷

‏لطفا کسانی که تجربه های مشابه در این زمینه دارند این مسائل را بازگو کنند.

تا دیگرانی همچون ما با این مشکلات مواجه نشوند
شک ندارم با افشاگری و مطرح کردن این مسائل میتوانیم تا حدود زیادی مقابل این اعمال قرون وسطایی بایستیم و این قبیل آزار ها را ریشه کن کنیم./۸

‎من هم شكنجه شد‌م
روایت شیما بابایی در صفحه توییترش

نان کار آزادی
اداره شورایی
#نه_به_شکنجه
من هم شکنجه شدم

@zan_j
Ещё