Volupté(جستارهایی درباره‌ی هنر و فرهنگ)

#ناباکوف
Канал
Логотип телеграм канала Volupté(جستارهایی درباره‌ی هنر و فرهنگ)
@volupteПродвигать
1,17 тыс.
подписчиков
1,48 тыс.
фото
7
видео
22
ссылки
"نقطه‌ی آغازين هميشه كامجویی(وولوپته) است؛ تكانه‌ی لذتی كه در رويارويی با اثر هنری به انسان دست می‌دهد. بعد منتقد گامی جلوتر می‌گذارد تا چرايی اين لذت را تحليل كند." https://www.instagram.com/volupte_art_and_culture?igsh=Z ادمین: @hoomanh71
نابوکوف در پس‌گفتار لولیتا نوشته است:《برای من چهل سال طول کشیده بود تا روسیه و اروپای غربی را بسازم، و حالا این وظیفه در مقابلِ من است که امریکا را بسازم.》در ایده‌ی "ساختن" سرزمین‌هایی که از قبل وجود دارند شیطنت هیجان‌انگیزی دیده می‌شود، اما به‌نوعی این تعبیر نیز صحیح است که ساختن دوباره‌ی واقعیت درست همان کاری است که نویسندگان می‌کنند. نابوکوف داشت مدلی از امریکا را می‌گرفت و امضایش را پای آن می‌گذاشت و آن را مال خودش می‌کرد. همان‌طور که پاریس معینی مال بالزاک است و لندن معینی هم مال دیکنز است.

...

از نظر نابوکوف، خاطره‌ی ناخودآگاه اصلاً خاطره نیست. او در زندگی‌نامه‌ی خودش، به‌نام سخن بگو، حافظه، بر《حساسیت تقریباً پاتولوژیک... استعداد گذشته‌نگری خود》تأکید می‌کند _ و در آن، گذشته‌نگری همواره《کاملاً هوشیار و بیدار》است و بر بالاترین پله‌ی هشیاری ایستاده است.

...

وقتی پنین میرا بلوچکین را می‌بیند، که معشوق جوانی‌اش بود و خاطره‌اش در کتاب با تصویر جوانی او تکرار می‌شود، قیافه‌اش《عوض نشده》و《جاودان》است؛ و میرا بلوچکین تا وقتی که پنین او را می‌بیند نمی‌تواند تغییر کند. مشکل این‌جاست که این خاطره تنها نیست، بلکه مردگانی که هنوز زنده‌اند مدام دارند می‌میرند. میرا، پس از ترک روسیه، گرفتار آلمانی‌ها شد و در بوخِنوالد به قتل رسید. می‌خوانیم که پنین《برای آن‌که عاقلانه زندگی کند، در این ده سال آخر به خودش آموخته بود که هیچ‌وقت میرا بلوچکین را به یاد نیاورد》، نه به‌علت عشق ازدست‌رفته‌ی آن‌ها، بلکه به این علت که میرا،《این زن جوان زیبا، لطیف و حساس》نماینده‌ی همه‌ی چیزهایی است که بیهوده در قرن ما قربانی شده‌اند. خاطره‌ی ناگاه جان‌گرفته‌ی میرای تغییرنیافته و جاودانه غیرقابل تحمل می‌شود، و نابوکوف در جمله‌ی فوق‌العاده‌ای می‌نویسد:《فقط در بی‌اعتنایی بعد از ابتلا به مرضِ لاعلاج، در سلامت عقلی قبل از مرگ، می‌شد لحظه‌ای با آن مواجه شد》.

...

استبداد برمی‌گردد، مانند خاطره یا قافیه‌ی بد. خوشبختانه امید هم برمی‌گردد، و چیزی قدرتمندتر از امید: تمسخر سمج، یا سماجت تمسخرآمیز کسانی که جان به‌در برده‌اند، کسانی که امریکای لفظی یا استعاری خود را پیدا کرده‌اند، و کسانی که دنیای قدیم‌شان را با خود حمل می‌کنند، ولو یک‌مشت عادت لامکان. خاطره مرض لاعلاج است، اما سرگذشت پنین صرفاً سرگذشت درد نیست.

درباره‌ی پنین نابوکوف، مایکل وود

متن: آن سوی بهشت، گزیده و ترجمه‌ی رضا رضایی، نشر فرهنگ جاوید

#ناباکوف #مایکل_وود

@volupte
ولادیمیر نابوکوف نابغه‌ی ادبیات بود. هیچ صفتی غیر از این نمی‌توان به نویسنده‌ای داد که در اواسط عمر در زبانی که زبان مادری‌اش نبود به خبرگی رسید و صاحب سبک شد. اوضاع و احوال _ به‌عبارت دیگر، تلاطم‌های سیاسی اروپای قرن بیستم _ او را به‌سوی چنین کمالی سوق داد و مجبورش کرد به‌جای زبان روسی از زبان انگلیسی برای بیان هنری استفاده کند (و در ضمن، چنان تسلطی نیز بر زبان فرانسه پیدا کند که رشک آدم را برمی‌انگیزد). او در سال ۱٨۹۹ در خانواده‌ای از اعیان روس به دنیا آمد که بعد از انقلاب بلشویکی سال ۱۹۱۷ مجبور به جلای وطن شدند. نابوکوف در دانشگاه کیمبریج انگلستان درس خواند. و سپس در برلین، و بعد هم در پاریس، از راه نویسندگی زندگی بخورنمیری را پیش برد و رمان‌هایی به‌زبان روسی منتشر کرد که در عالم ادبیات زیاد سروصدا نکردند (هرچند که بعضی از این رمان‌ها به انگلیسی و آلمانی و فرانسه ترجمه شدند). نابوکوف در سال ۱۹۴۰ با همسر یهودی‌اش (وِرا) و پسرشان (دیمیتری) به امریکا رفت. در واقع از فرانسه‌ی تحت اشغال نازی‌ها به امریکا پناهنده شد بی‌آنکه آهی در بساط داشته باشد. با این‌که شرایطِ مرسوم آکادمیک را نداشت، توانست به‌عنوان مدرس ادبیات روس و ادبیات تطبیقی برای خودش شغلی دست‌وپا کند: ابتدا در ولزلی کالج در ماساچوستس، و از ۱۹۴٨ به‌بعد در دانشگاه کورنل در شمال ایالتِ نیویورک.

پنین و نابوکوف، دیوید لاج

متن: آن سوی بهشت، گزیده و ترجمه‌ی رضا رضایی، نشر فرهنگ جاوید

#ناباکوف #دیوید_لاج

@volupte
'پنین' ماجرای سوء تفاهم‌های مضحکِ مردی حواس‌پرت است که در واقع یک استاد دانشگاهِ مهاجر روسی است، با احوالی غریب، که سعی دارد در فضای دانشگاهیِ آمریکا جایی برای خودش دست و پا کند. کتاب با شرحی درباره‌ی پنین در قطاری به سوی کرِمونا  آغاز می‌شود، که زود متوجه می‌شویم《استاد پنین قطار را اشتباه سوار شده بود.》خیلی از این گاف‌های پنین از تجربیات خود ناباکوف گرفته شده بودند، اما پرداخت پخته و زبده‌ی ناباکوف شخصیتی به راستی مستقل از او در پنین خلق کرده است. با این احوال، باز گویای همان سال‌های آغازین دوران آمریکایی خود ناباکوف است، که اگر به عنوان نویسنده در آمریکا شهرتی نیافته بود شاید به عاقبت پنین دچار می‌شد. کتاب با یادداشتی ارجاعی به آغاز کتاب پایان می‌گیرد:《داستان بالا رفتن پنین برای سخن‌رانی در باشگاه زنان کرومونا و پی بردن به این که متن سخنرانی را اشتباه آورده است.》

متن: آشنایی با ناباکوف، پل استراترن، ترجمه‌ی مهدی جواهریان، نشر مرکز

#ناباکوف #پل_استراترن

@volupte
آنچه ناباکوف دوست داشت به ما بفهماند، نقش اصلی نویسنده به مثابه‌ی یک《افسونگر》بود. برای همین مدام اصرار می‌ورزید که همه‌ی ادبیات اصیل《یک قصه‌ی پریان》بیش نیست. برایان بوید، زندگی‌نامه‌نگار او، از منظر دیگری اشاره می‌کند:《او با رمان چون جهان کوچکی رفتار می‌کند، که درباره‌اش می‌توانیم بیش‌تر و بیش‌تر بیاموزیم》. ناباکوف در سر کلاس‌های درس‌اش روی تخته نقشه‌ها می‌کشید، طرح‌هایی از مکان‌هایی که رمان در آنها اتفاق می‌افتاد، و حتی ترکیب اطاق‌هایی را می‌کشید که کنش اصلی در آنها روی می‌داد. جزئیات بود که او را به ذوق می‌آورد، جزئیاتی که چیزی را که او توصیف می‌کرد در واقع به وجود می‌آوردند، و یا با اشاره‌ای به لبخندی پیروزمندانه هر چه را که میان دو شخصیت داستانی می‌گذرد باز می‌گفت، و البته جزئیاتی را به منظور شیطنت‌های ناباکوفی خود.
...
سٶال‌های امتحانی تکراری او از این قبیل بودند《گرگور سامسا به چه نوع حشره‌ای تبدیل شد؟》و مفتضح‌ترین آنها این‌که《درباره‌ی کاربرد کلمه‌ی《وَ》در آثار فلوبر بحث کنید》. این دومی چنان قشرقی در میان دانشجویان و اساتید به‌پا کرد که خواستار اخراج او شدند _ که البته ناباکوف با پافشاری بر این که این مسئله‌ی خاص در کُنه آثار فلوبر است، مخالفان نظریه‌ی موشکافانه‌اش را به چالش کشید.

این ملاک‌های غیرمتعارف برای ناباکوف ادا و اطوار نبودند؛ دقیقاً اصولی بودند که بر کار ادبی خود ناباکوف سلطه داشتند و تمام سال‌های تدریس او نیز براساس آنها بود.

متن: آشنایی با ناباکوف، پل استراترن، ترجمه‌ی مهدی جواهریان، نشر مرکز

#ناباکوف #پل_استراترن

@volupte
خیلی راحت فراموش می‌کنیم هنرمندان خوب طی دوران مختلف مدام تأکید داشته‌اند که, به قول اودن《هنر کاری نمی‌کند.》خیلی راحت می‌شود از این گزاره‌ی خبری که رمان می‌تواند عاملیت داشته باشد به این عقیده پرید که رمان باید عاملیت داشته باشد. ناباکوف جمع‌بندی خوبی از مرام سیاسی‌ای که هر رمان‌نویسی می‌تواند پشتش بایستد به دست داده: نه گفتن به سانسور, تحصیلات همگانی خوب و این‌که هیچ‌جا تصویری بزرگ‌تر از تمبر پستی از سران حکومت نباشد. اگر گامی فراتر از این برداریم, اختلاف آمال و اهداف با شدت تمام خودشان را بروز می‌دهند.

متن: درد که کسی را نمی‌کشد, جاناتان فرنزن

#جاناتان_فرنزن #اودن #ناباکوف

@volupte