تجربه نوشتن

#هی_مارکت
Канал
Образование
Искусство и дизайн
Книги
Юмор и развлечения
Персидский
Логотип телеграм канала تجربه نوشتن
@tajrobeneveshtanПродвигать
930
подписчиков
1,26 тыс.
фото
324
видео
1,29 тыс.
ссылок
درست، فصیح و زیبا نوشتن، هنر است. هنری که با تمرین، دقت و توجه، بهتر می‌شود. نوشتن، راهی برای آموختن.
خلاصه‌ای از نسخه ویرایش شده مقاله‌ای در باره «اول ماه مه ۱۸۸۶» که در نوامبر ۱۹۳۷ توسط Daily Worker منتشر شد و سال گذشته، توسط people’s world بازنشر شده است.

صبح روز ۶ اکتبر ۱۸۸۶، «آلبرت پارسونز»، اهل «آلاباما» که برادرش ژنرال جنگ داخلی بود، در دادگاه شیکاگو به پا خاست تا آخرین سخنرانی زندگی خود را انجام دهد. او به عنوان یکی از محکومان تحت عناوین «آنارشیست» و «بیگانگان منفور» که در پی انفجاری در میدان «هِی مارکت» شیکاگو در جریان تظاهرات کارگری در ۴ مه توسط پلیس دستگیر شده بود، در آستانه‌ی مرگ قرار داشت.

پارسونز طولانی و خوب صحبت کرد. او به زندگی خود برگشت و شرح داد چگونه پسری که در کودکی به دنبال تله‌گذاران «تگزاس» و بازرگانان بومی آمریکا در صحرا می‌دوید، بزرگ شد و به رهبر اعتصابات صنعتی و مبارز یک سیستم اجتماعی جدید تبدیل گردید. او گفت: «از جمله اتهامات این است که ما «خارجی» هستیم، انگار که تولد در کشور دیگری جرم است. اجداد من در تنظیم اعلامیه استقلال نقش داشتند. عموی بزرگ من در نبرد «بنکر هیل» دست خود را از دست داد»  سپس سخنان او جنبه ی تلخی به خود گرفت: «اما من فکر می‌کنم در اینجا هستم تا از حقوق تضمین شده توسط قانون اساسی کشورم برخوردار باشم.» صدای او از چاپ‌خانه‌ای در «شیکاگو تریبون» و سازمان‌دهنده کارگری پس از روزهای اولیه، تا سقف اتاقی که قرار بود اتاق مرگ او باشد، طنین انداخت: «من یک انترناسیونالیست هستم. میهن‌پرستی من فراتر از خطوط مرزی یک دولت واحد است. جهان کشور من است و تمام بشریت هموطنان من هستند.» پارسونز علیه نیرویی صحبت می‌کرد که توطئه‌ی قتل او را در سر داشت.

پارسونز، همراه با چند تن از سازمان‌دهندگان دیگر، دستگیر و به «اقدام به قتل» متهم شدند. دادستان‌ها مشتاقانه از توصیه‌های «نیویورک تایمز» پیروی کردند که «رهبران را انتخاب کنید و از آن‌ها نمونه‌ای بسازید که دیگران را به تسلیم وادارد». یک «روزنامه شیکاگو» حتی صریح‌تر بود و سردبیرانش نوشتند: «مسئله کارگری به جایی رسیده که خون‌ریزی ضروری شده است».

محاکمه، یک پرونده کلاسیک ارعاب، شهادت دروغ و جعل بود. دادستانی به سرعت از هرگونه تلاشی برای اثبات اینکه افراد متهم بمب منفجر کرده‌اند دست برداشت. نه، متهمان جرم بسیار بزرگتری داشتند. آنها نظریه تغییر اجتماعی را در بین کارگران تلقین کرده بودند و ایده ترسناک آگاهی طبقاتی را در آمریکا گسترش داده بودند.

پارسونز در حالی که به سوی چوبه دار می‌رفت، به دنیا گفت که فقط او و دیگر متهمان محاکمه نمی‌شوند، بلکه ایده‌های سوسیالیسم و ​​قدرت کارگری هستند که محاکمه می‌شوند. او خطاب به قاضی اظهار داشت: «سوسیالیسم عدالت ساده‌ای است، زیرا ثروت یک محصول اجتماعی است نه فردی، و تصاحب آن توسط افراد معدودی از یک جامعه، طبقه ممتازی را ایجاد می‌کند؛ طبقه‌ای که با به بردگی گرفتن جامعه، تمام منافع جامعه را در انحصار خود در می آورد.»

پارسونز که می‌دانست تاریخ رهبران «های مارکت» را تبرئه می‌کند، آخرین سخنان محکم خود را در دادگاه این طور بیان کرد: «آنها در مورد ما دروغ می‌گویند تا مردم را فریب دهند، اما مردم زمان زیادی فریب نخواهند خورد. نه، این کار را نخواهند کرد.»

هیئت منصفه سرمایه‌داران با دقت انتخاب شده بودند، آن‌ها را محکوم و پیشنهادهای ۱۰۰ هزار دلاری را از یک «کمیته شهروندان» متشکل از سرمایه‌داران بزرگ دریافت کردند.

در ۱۱ نوامبر ۱۸۸۶، پارسونز، آگوست اسپیس، آدولف فیشر و جورج انگل (دو نفر آخر حتی در تجمع حضور نداشتند) در زندان «کوک کانتی»، قربانی یک قتل بیرحمانه شده و به دار آویخته شدند. بیش از ۱۰۰ هزار نفر برای وداع با آن‌ها به «گورستان والدهیم» شیکاگو رفتند.
#ماه_مه_۱۸۸۶
#شیکاگو
#هی_مارکت
#آلبرت_پارسونز
#اگوست_اسپایسر
#آدولف_فیشر
#جورج_انجل
#گورستان_والدهایم

https://t.me/tajrobeneveshtan/2904
▪️تراژدی هِی مارکِت

از سال ۱۸۸۰ به این طرف، طبقه کارگر در تمام مراکز صنعتی یک‌پارچه توی شورش بود... رکود اقتصادی در سراسر کشور حاکم بود و بیکاری بیداد می‌کرد. توی شهرها، قحطی بود و فقر و ناامیدی! مُبلغان خارجی که در کشورهای خودشان، تحت سلطه رژیم‌های استبدادی رنج می‌بردند، اینجا آیین‌های مختلف رستگاری اقتصادی را تبلیغ می‌کردند. مبلغان سیاسی به کارگران که جز نان و کم کردن ساعات کار روزانه، تقاضای دیگری نداشتند، راه مدینه فاضله را نشان می‌دادند و پلیس هم ضربات باتوم را! علی‌الخصوص توی شهر شیکاگو و با آن همه اخراج کردن‌ها و بزن و بگیر و ببندها، اعتصاب پشت اعتصاب بود. بعد از سال ۱۸۸۶، سال‌های اعتصابات بزرگ ملوانان دریاچه، باراندازها و کارکنان راه‌آهن بود. پلیس و کارفرماها این اعتصاب‌ها را با خشونت سرکوب می‌کردند...کارگران شروع کردند برای هشت ساعت کار روزانه.

اول ماه مه نزدیک می‌شد. بنا بود که جنگ کاهش روزی هشت ساعت کار شروع شود. مطبوعات دست به کار شدند که میان مردم تخم ترس و دلهره بپاشند. از چهار سمت شهر اعتصابات و راهپیمائی های همراه با تظاهرات به پا می‌شد. کارگران‌ فریاد می‌زدند: «هشت ساعت کار، هشت ساعت تفریح و استراحت، هشت ساعت خواب!» کارفرماها از خشم خون، خون‌شان را می‌خورد. شَبح انقلاب را جلوی چشم‌شان می‌دیدند. پاسبان‌ها بی هیچ اخطاری به کارگران حمله کردند. جمعیت را گرفتند زیر آتش و از چپ و راست باتوم بود که توی سر جمعیت می‌خورد. عده‌ای کشته شدند و جوان‌ها را هم تا سر حد مرگ زدند و آش‌ولاش کردند. عده‌ای هم زیر دست وپای اسب پاسبان‌ها مانده بودند و جمجمه‌های‌شان له و لورده شده بود. صدها نفر بازداشت شدند، اما فقط کسانی را به دادگاه می‌فرستادند که برای هشت ساعت کار روزانه مبارزه می‌کردند.

جمعه ۱۱ نوامبر، رهبران جنبش را دار زدند. آن روز ثروتمندهای شیکاگو از ترس بر خود می لرزیدند. اولین یک شنبه بعد از اعدام، مراسم تشیع جنازه صورت گرفت. هزاران کارگر جنازه‌ها را تشیع می‌کردند. زیر نگاه جمعیتی عظیم و نفس فرو خورده، صف بدرقه کننده‌گان به کیلومترها می‌رسید. جنازه‌ها را در «قبرستان والدهایم» دفن کردند. اما هدف هنوز سرجای اش بود: مبارزه برای هشت ساعت کار روزانه، برای شرایط انسانی‌تر، برای برقراری مناسبات انسانی‌تر میان انسان‌ها ادامه داشت، و هنوز هم ادامه دارد...
برگرفته از کتاب: مادر جونز؛ زنی از طبقه کارگر آمریکا

#جنبش_هشت_ساعت_کار
#اول_ماه_مه
#شیکاگو
#هی_مارکت
#قبرستان_والدهایم
#مادر_جونز

https://t.me/tajrobeneveshtan/2897
تجربه نوشتن
صبح روز ۶ اکتبر ۱۸۸۶، «آلبرت پارسونز»، در دادگاه شیکاگو به پاخاست تا آخرین سخنرانی زندگی خود را انجام دهد. او به عنوان یکی از محکومان تحت عناوین «آنارشیست» و «بیگانگان منفور» که در پی انفجاری در میدان «هِی مارکت» شیکاگو در جریان تظاهرات کارگری در ۴ مه توسط…
خلاصه‌ای از نسخه ویرایش شده مقاله‌ای در باره «اول ماه مه ۱۸۸۶» که در نوامبر ۱۹۳۷ توسط Daily Worker منتشر شد و اکنون توسط people’s world بازنشر شده است.

صبح روز ۶ اکتبر ۱۸۸۶، «آلبرت پارسونز»، اهل «آلاباما» که برادرش ژنرال جنگ داخلی بود، در دادگاه شیکاگو به پا خاست تا آخرین سخنرانی زندگی خود را انجام دهد. او به عنوان یکی از محکومان تحت عناوین «آنارشیست» و «بیگانگان منفور» که در پی انفجاری در میدان «هِی مارکت» شیکاگو در جریان تظاهرات کارگری در ۴ مه توسط پلیس دستگیر شده بود، در آستانه‌ی مرگ قرار داشت.

پارسونز طولانی و خوب صحبت کرد. او به زندگی خود برگشت و شرح داد چگونه پسری که در کودکی به دنبال تله گذاران «تگزاس» و بازرگانان بومی آمریکا در صحرا می‌دوید، بزرگ شد و به رهبر اعتصابات صنعتی و مبارز یک سیستم اجتماعی جدید تبدیل گردید. او گفت: «از جمله اتهامات این است که ما «خارجی» هستیم، انگار که تولد در کشور دیگری جرم است. اجداد من در تنظیم اعلامیه استقلال نقش داشتند. عموی بزرگ من در نبرد «بنکر هیل» دست خود را از دست داد»  سپس سخنان او جنبه ی تلخی به خود گرفت: «اما من فکر می‌کنم در اینجا هستم تا از حقوق تضمین شده توسط قانون اساسی کشورم برخوردار باشم.» صدای او از چاپخانه‌ای در «شیکاگو تریبون» و سازمان‌دهنده کارگری پس از روزهای اولیه، تا سقف اتاقی که قرار بود اتاق مرگ او باشد، طنین انداخت: «من یک انترناسیونالیست هستم. میهن‌پرستی من فراتر از خطوط مرزی یک دولت واحد است. جهان کشور من است و تمام بشریت هموطنان من هستند.» پارسونز علیه نیرویی صحبت می کرد که توطئه‌ی قتل او را در سر داشت.

پارسونز، همراه با چند تن از سازمان‌دهندگان دیگر، دستگیر و به «اقدام به قتل» متهم شدند. دادستان ها مشتاقانه از توصیه های «نیویورک تایمز» پیروی کردند که «رهبران را انتخاب کنید و از آنها نمونه‌ای بسازید که دیگران را به تسلیم وادارد». یک «روزنامه شیکاگو» حتی صریح‌تر بود و سردبیرانش نوشتند: «مسئله کارگری به جایی رسیده که خون‌ریزی ضروری شده است».

محاکمه، یک پرونده کلاسیک ارعاب، شهادت دروغ و جعل بود. دادستانی به سرعت از هرگونه تلاشی برای اثبات اینکه افراد متهم بمب منفجر کرده‌اند دست برداشت. نه، متهمان جرم بسیار بزرگتری داشتند. آنها نظریه تغییر اجتماعی را در بین کارگران تلقین کرده بودند و ایده ترسناک آگاهی طبقاتی را در آمریکا گسترش داده بودند.

پارسونز در حالی که به سوی چوبه دار می رفت، به دنیا گفت که فقط او و دیگر متهمان محاکمه نمی‌شوند، بلکه ایده‌های سوسیالیسم و ​​قدرت کارگری هستند که محاکمه می‌شوند. او خطاب به قاضی اظهار داشت: «سوسیالیسم عدالت ساده ای است، زیرا ثروت یک محصول اجتماعی است نه فردی، و تصاحب آن توسط افراد معدودی از یک جامعه، طبقه ممتازی را ایجاد می‌کند طبقه‌ای که با به بردگی گرفتن جامعه، تمام منافع جامعه را در انحصار خود در می آورد.»

پارسونز که می‌دانست تاریخ رهبران «های مارکت» را تبرئه می‌کند آخرین سخنان محکم خود را در دادگاه این طور بیان کرد: «آنها در مورد ما دروغ می‌گویند تا مردم را فریب دهند، اما مردم زمان زیادی فریب نخواهند خورد. نه، این کار را نخواهند کرد.»

هیئت منصفه سرمایه‌داران با دقت انتخاب شده بودند، آن‌ها را محکوم و پیشنهادهای ۱۰۰ هزار دلاری را از یک «کمیته شهروندان» متشکل از سرمایه‌داران بزرگ دریافت کردند. در ۱۱ نوامبر ۱۸۸۶، پارسونز، آگوست اسپیس، آدولف فیشر و جورج انگل (دو نفر آخر حتی در تجمع حضور نداشتند) در زندان «کوک کانتی»، قربانی یک قتل بیرحمانه شده و به دار آویخته شدند. بیش از ۱۰۰ هزار نفر برای وداع با آن‌ها به «گورستان والدهیم» شیکاگو رفتند.
#ماه_مه_۱۸۸۶
#شیکاگو
#هی_مارکت
#آلبرت_پارسونز
#اگوست_اسپایسر
#آدولف_فیشر
#جورج_انجل

🌎🌍🌏
https://t.center/tajrobeneveshtan
صبح روز ۶ اکتبر ۱۸۸۶، «آلبرت پارسونز»، در دادگاه شیکاگو به پاخاست تا آخرین سخنرانی زندگی خود را انجام دهد. او به عنوان یکی از محکومان تحت عناوین «آنارشیست» و «بیگانگان منفور» که در پی انفجاری در میدان «هِی مارکت» شیکاگو در جریان تظاهرات کارگری در ۴ مه توسط پلیس دستگیر شده بود، در آستانه‌ی مرگ قرار داشت.

پارسونز در حالی که به سوی چوبه دار می رفت، به دنیا گفت که فقط او و دیگر متهمان محاکمه نمی‌شوند، بلکه ایده‌های سوسیالیسم و ​​قدرت کارگری هستند که محاکمه می‌شوند. او خطاب به قاضی اظهار داشت: «سوسیالیسم عدالت ساده ای است، زیرا ثروت یک محصول اجتماعی است نه فردی، و تصاحب آن توسط افراد معدودی از یک جامعه، طبقه ممتازی را ایجاد می‌کند؛ طبقه‌ای که با به بردگی گرفتن جامعه، تمام منافع جامعه را در انحصار خود در می آورد.»

پارسونز که می‌دانست تاریخ رهبران «های مارکت» را تبرئه می‌کند، آخرین سخنان محکم خود را در دادگاه این طور بیان کرد: «آنها در مورد ما دروغ می‌گویند تا مردم را فریب دهند، اما مردم زمان زیادی فریب نخواهند خورد. نه، این کار را نخواهند کرد.»
#ماه_مه_۱۸۸۶
#شیکاگو
#هی_مارکت
#آلبرت_پارسونز

🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🌈🌈🌈

▪️تراژدی #هی_مارکت

توی شهر #شیکاگو و با آن همه اخراج کردن ها و بزن و بگیر و ببندها، اعتصاب پشت #اعتصاب بود. بعد از سال ۱۸۸۶، سال های اعتصابات بزرگ ملوانان دریاچه، باراندازها و کارکنان راه آهن بود. پلیس و کارفرماها این اعتصاب ها را با خشونت سرکوب می کردند. کارگران شروع کردند برای #هشت_ساعت_کار_روزانه.

#اول_ماه_مه نزدیک می شد. بنا بود که جنگ کاهش روزی هشت ساعت کار شروع شود. مطبوعات دست به کار شدند که میان مردم تخم ترس و دلهره بپاشند. از چهار سمت شهر اعتصابات و راهپیمائی های همراه با تظاهرات به پا می شود. آنها فریاد می زدند: هشت ساعت کار، هشت ساعت تفریح و استراحت، هشت ساعت خواب! کارفرماها از خشم خون، خون شان را می خورد. #شبح_انقلاب را جلوی چشم شان می دیدند. پاسبان ها بی هیچ اخطاری به کارگران حمله کردند. جمعیت را گرفتند زیر آتش و از چپ و راست باتوم بود که توی سر جمعیت می خورد. عده ای کشته شدند و جوان ها را هم تا سر حد مرگ زدند و آش ولاش کردند. عده ای هم زیر دست وپای اسب پاسبان ها مانده بودند و جمجمه های شان له و لورده شده بود.

صدها نفر بازداشت شدند، اما فقط کسانی را به دادگاه می فرستادند که برای هشت ساعت کار روزانه مبارزه می کردند. جمعه ۱۱ نوامبر، #رهبران_جنبش را دار زدند. آن روز ثروتمندهای شیکاگو از ترس بر خود می لرزیدند.

اولین یک شنبه بعد از اعدام، مراسم تشیع جنازه صورت گرفت. هزاران کارگر جنازه ها را تشیع می کردند. زیر نگاه جمعیتی عظیم و نفس فرو خورده، صف بدرقه کننده گان به کیلومترها می رسید. جنازه ها را در #قبرستان_والدهایم دفن کردند. اما هدف هنوز سرجای اش بود: مبارزه برای هشت ساعت کار روزانه، برای شرایط انسانی تر، برای برقراری مناسبات انسانی تر میان انسان ها ادامه داشت، و هنوز هم ادامه دارد...

#مری_جونز
زنی از طبقه کارگر آمریکا

https://t.center/tajrobeneveshtan