تجربه نوشتن

#عزاداران_بیل
Канал
Образование
Искусство и дизайн
Книги
Юмор и развлечения
Персидский
Логотип телеграм канала تجربه نوشتن
@tajrobeneveshtanПродвигать
930
подписчиков
1,26 тыс.
фото
324
видео
1,29 тыс.
ссылок
درست، فصیح و زیبا نوشتن، هنر است. هنری که با تمرین، دقت و توجه، بهتر می‌شود. نوشتن، راهی برای آموختن.
📚📚📚

#عزاداران_بیل از شناخته‌شده‌ترین رمان‌های #غلامحسین_ساعدی است. «هشت قصه به هم پیوسته» که در سال ۱۳۴۳ منتشر شد و #داریوش_مهرجویی در سال ۱۳۴۸ فیلم مشهور #گاو را در اقتباس از آن ساخته است.

بیل روستایی است که پنداری گرد مرگ و نیستی بر آن پاشیده‌اند. ساکنان روستا در موقعیتی زندگی می‌کنند که انگار تا مرگ مجبور به تحمل آن هستند. آن‌ها نه آگاه به موقعیت خویش هستند و نه کوشش می‌کنند تا از آن رها گردند. پذیرفته‌اند که سهم آنان از زندگی همین است. جبر اجتماعی دست در دست جبر طبیعی زندگی آنان را رقم می‌زند. هر آن کس که زاده این روستا باشد، در همین فرهنگ و رفتار خواهد بالید و سرانجام به کسی چون پدرو مادر خویش تبدیل خواهد شد. هیچ نشانی از رشد و بالندگی در این روستا به چشم نمی‌خورد. و این دنیای واقعی ایران دهه سی و چهل نیز هست. اهالی بیل غرق در فقر و تنگدستی و اسیر خرافات، پنداری در انتظار منجی هستند.

ساعدی در چنین فضایی جهان واقعی را با دنیای سورئال درهم می‌آمیزد، عین و ذهن را به تکاپو وامی‌دارد، مردم‌شناسی را به روانکاوی می‌آمیزد، جامعه‌شناسی را به اقتصاد روستایی گره می‌زند تا به شناخت روستا و آن روستائیان برسد که ساکن روستای بیل هستند. روستای بیل اما اگرچه سیمایی از روستاهای آذربایجان دارد، ولی می‌تواند شناسنامه‌ای باشد برای بیشتر روستاهای ایران در این تاریخ.

عده زیادی با دیدن فیلم گاو، آنگاه که «گاو مش حسن» می‌میرد و او در مرگ گاو دیوانه می‌شود و فریاد برمی‌آورد که «گاو مش حسن نمرده، من گاو مش حسن هستم» می‌خندیدند. آنان در واقع شهرنشینانی بودند که توان درک و فهم فضای آن روستا را نداشتند و از وابستگی روستایی به زمین و گاو آگاه نبودند و شخصیت روستایی را نمی‌شناختند. همین‌ها ساعدی را متهم به اغراق‌گویی می‌کردند.

کدخدای روستای بیل کسی است که «به تمامی با کارکرد تاریخی شاه همخوانی داشت. چون در عزاداران بیل کدخدا آدمی نموده می‌شود که از تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری لازم جهت حل و فصل تنگناهای روستا جا می‌ماند. با همین رویکرد است که او، بر آنچه مش اسلام می‌گوید دل می‌سپارد. تا آنجا که مش اسلام هم در نقش نظریه‌پرداز و برنامه‌ریز کدخدا ظاهر می‌گردد و هم اینکه اجرایی شدن دستورهای کدخدا را به پیش می‌برد. همان دستورهایی که اغلب خود مش اسلام آنها را به کدخدا دیکته می‌کرد.»

در عزاداران بیل مردم که بیمار بشوند به آقا روی می‌آورند. آقا برای مداوای درد و رنج مردم دعا می‌خواند، در «آب تربت» فوت می‌کند و آن را به خورد روستایی‌ها می‌دهد تا بیاشامند و شفا یابند. در ضمن، کارِ آقا کار و حرفه‌ای موروثی و در عین حال غیر تولیدی بود.» آقاها مردم بیل را به عزای بلاهای پیش‌آمده به عزاداری می‌کشانند تا قداست مردگان را ارج نهند، بگریند و از آسمان کمک طلب کنند.

ساعدی در فضای هراس‌آلود عزاداران بیل آگاهانه از تیپ‌سازی می‌پرهیزد. شخصیت‌هایی می‌آفریند بی‌تا در ادبیات داستانی ایران. برای این شخصیت‌ها که زاده جبر و ضرورت مکان و زمان و موقعیت هستند، می‌توان دل سوزاند، اما نمی‌توان آنان را در این فضایی که بر آن‌ها تحمیل شده، مقصر محسوب داشت.

«مش حسن» وقتی از کار عملگی در روستای مجاور به خانه بازمی‌گردد و متوجه می‌شود که گاوش مرده است، نمی‌تواند این واقعیت را باور کند. «او سپس بر بستری از روان‌پریشی حاد، در روان گاو خود استحاله می‌پذیرد و برای روستاییان هنجارهایی از رفتار گاو را به نمایش می‌گذارد. مش حسن هم‌چنین در طویله همانند گاو نعره می‌کشید، از کاهدان طویله علف می‌خورد و پاهای خود را در نمایشی از سم گاو بر زمین می‌کوبید. او ضمن نشخوار علف، خیلی راحت فریاد می‌زد: «من مش حسن نیستم. من گاوم. من گاو مش حسن هستم.» رفتار مش حسن را می‌توان در کشوری بیگانه از خود، نماد #ازخودبیگانگی نیز پنداشت.

در هفتمین قصه صحبت از جوانی به نام «موسرخه» است که سیرایی ندارد و همچنان می‌خورد. انسانی با موی سرخ در جهان فراواقعی نماد شرّ و مرگ و بیماری است. بیلی‌ها همگی به تماشای رفتار غیر عادی موسرخه می‌نشستند و تعجب می‌کردند که او از این همه خوردن نمی‌ترکد. از سویی دست و پای موسرخه شکل معمولی نداشت. دهن و چشم‌هایش هم تعجب همه را برمی‌انگیخت. همچنین از خوردن زیاد هیکلی همانند خرس پیدا کرده بود. او بدون ملاحظه، به خانه‌های مردم یورش می‌برد و پیاز و گندم آنان را به تمامی می‌خورد. مردم بیل عزا گرفته بودند که با این اوضاع همگی باید بروند گدایی بکنند تا غذای موسرخه آماده شود.»

در عزاداران بیل فرزندی متولد نمی‌شود، شاید موسرخه جوان‌ترین ساکن روستا باشد. مرگ اما قدرت‌نمایی می‌کند. زنان غرق در خرافات هستند. در داستان‌های عزاداران بیل پنداری به عمد داستان‌هایی که ساعدی نام قصه بر آن‌ها گذاشته، در برشی کوتاه از زندگی در زمان حال محدود می‌ماند./منبع: اینترنت

🥀🥀🥀
https://t.center/tajrobeneveshtan