تجربه نوشتن

#ازخودبیگانگی
Канал
Образование
Искусство и дизайн
Книги
Юмор и развлечения
Персидский
Логотип телеграм канала تجربه نوشتن
@tajrobeneveshtanПродвигать
930
подписчиков
1,26 тыс.
фото
324
видео
1,29 тыс.
ссылок
درست، فصیح و زیبا نوشتن، هنر است. هنری که با تمرین، دقت و توجه، بهتر می‌شود. نوشتن، راهی برای آموختن.
📚📚📚

در نظام مالکیت خصوصی هر فرد در این اندیشه است که نیاز جدیدی را برای دیگری خلق کند تا او را مجبور به دادن قربانی جدیدی کند؛ و با قرار دادن او در یک وابستگی جدید و وسوسه ی بهره مندی از نوع جدیدی از لذت، به ورشکستگی اقتصادی تن دهد. هر کس تلاش می‌کند تا با تحمیل قدرتی بیگانه بر دیگری، از این طریق نیاز خودخواهانه اش را برآورده کند. بنابراین پول به عنوان نیروی وارونه کننده در برابر فرد، و آن پیوندهای اجتماعی ظاهر می‌شود که مدعی اند فی نفسه ذات هستند. پول وفاداری را به خیانت، عشق را به نفرت، نفرت را به عشق، فضیلت را به شرارت، شرارت را به فضیلت، خدمتکار را به ارباب، و ارباب را به خدمتکار، حماقت را به هوش، و هوش را به حماقت تبدیل می‌کند. چون پول به منزله ی مفهوم موجود و فعال، ارزش تمام چیزها را در هم می آمیزد و مبادله می‌کند. خود نیز درهم آمیختگی و مبادله ی عام همه ی چیزها، جهانی وارونه در هم ریختگی و مبادله ی همه کیفیت های طبیعی و انسانی است.

اگر انسان انسان باشد و روابطش با جهان روابطی انسانی، آن گاه می توان عشق را فقط با عشق، اعتماد را با اعتماد و... رد و بدل کرد. اگر بخواهیم از هنر لذت ببریم، باید هنرمندانه پرورش یافته باشیم. اگر می‌خواهیم بر دیگران تاثیر بگذاریم، باید به راستی قادر به برانگیختن و تشویق دیگران باشیم. هر کدام از روابط ما با انسان و طبیعت، باید جلوه ای ویژه ای باشد منطبق با ابژه ی اراده و زندگی فردی واقعی مان. اگر یک طرفه عشق می ورزی، یعنی عشقت به عنوان عشق، ناتوان از برانگیختن عشق متقابل است. اگر با تجلی زنده ی خود به عنوان انسانی عاشق محبوب دیگری نمی‌شوی، آن گاه عشقت ناتوان است و این عین بدبختی است.

برگرفته از کتاب «دست‌نوشته‌های اقتصادی و فلسفی ۱۸۴۴» - کارل مارکس؛ مترجم: حسن مرتضوی

📕 «دست‌نوشته های اقتصادی و فلسفی ۱۸۴۴» (که به آن عنوان دست نوشته های پاریس نیز گفته می شود) مجموعه ای از یادداشت هایی است که بین آوریل و آگوست سال ۱۸۴۴ توسط کارل مارکس نوشته شده است. اما این دست‌نوشته ها در زمان مارکس انتشار نیافت و برای اولین بار در سال ۱۹۳۲ در برلین منتشر شد.

دست نوشته های اقتصادی و فلسفی، بیان اولیه تجزیه و تحلیل مارکس از اقتصاد، به ویژه آدام اسمیت و نقد فلسفه ی هگل است. دست نوشته ها طیف گسترده ای از موضوعات از جمله مالکیت خصوصی، پول و... را در بر می گیرد.

این اثر مربوط به دوران جوانی مارکس، یعنی ۲۵ سالگی او است؛ بعد از جنگ جهانی دوم شهرت گسترده‌ای در اروپا یافت و موجب شکل‌گیری بحث‌های همه‌جانبه‌ای در خصوص مفاهیم فلسفی، به ویژه در مبحث از خودبیگانگی شد و زمینه‌ای را برای بررسی دیدگاه‌های مرسوم ارتدکس فراهم ساخت.
#کارل_مارکس
#ازخودبیگانگی
#کاپیتال
#گروندریسه
#ازخودبیگانگی

از خود بیگانگی در معنای لغوی عبارت است از: جدایی چیزی از چیز دیگر. اما در اصطلاح عبارت است از: چیزی که انسان آن را خلق کرده و یا جزء خصایص وی است و به طریقی از او فاصله بگیرد. در این حالت با موقعیتی روبرو هستیم که می توان آن را بیگانگی نامید. وابستگی های میان انسان ها و آنچه که تولید می کنند، دچار از هم گسیختگی می شوند. این مفهوم، جایگاه اساسی در نظریه ی #کارل_مارکس دارد.

در تئوری از خود بیگانگی، مارکس بیان می کند که کاپیتالیسم، نظام دوگانه ای را به ارمغان می آورد که در آن، سرمایه داران، مالکیت فرآیند تولید، فرآورده های تولیدی و زمان کارِ کسانی را که برای آنها کار می کنند، در دست دارند. در جامعه سرمایه داری، اکثریت انسان‌ها، به جای آنکه به صورت طبیعی برای خود کار کنند و کالایی را تولید کنند، به صورت غیرطبیعی برای گروه کوچکی از سرمایه داران تولید می کنند. بنابراین از خود بیگانگی فرآیندی است که بواسطه آن، اعضای طبقه کارگر (فرودست) خود را چیزی بیش از کالایی در مجموعه کلی اشیا نمی بینند. از خود بیگانگی به وضعیتی اطلاق می شود که در آن، انسان‌ها تحت استیلای نیروهای خود آفریده شان قرار می گیرند و این نیروها به عنوان قدرت های بیگانه در برابرشان قد علم می کنند.

مارکس، فرآیند از خود بیگانگی را اینگونه توضیح می دهد؛ هر چه کارگر ثروت بیشتری تولید می کند و محصولاتش از لحاظ قدرت و مقدار بیشتر می شود، فقیرتر می گردد. هر چه کارگر، کالای بیشتری می آفریند، خود به کالای ارزان تری تبدیل می شود. به این معنا که محصولِ کار، در مقابل کارگر به عنوان امری بیگانه و قدرتی مستقل از تولید کننده می ایستد. در حقیقت خودِ کار به شی بدل می گردد که کارگر تنها با تلاش و یا وقفه های بسیار نامنظم می تواند آن را بدست آورد. تصاحب شی به شکل بیگانگی با آن، تا آن حد است که کارگر هر چه بیشتر اشیا تولید می کند کمتر صاحب آن می‌شود و بیشتر زیر نفوذ محصول خود، یعنی سرمایه قرار می گیرد.

تمام این پیامدها، از این واقعیت ریشه می گیرد که رابطه ی کارگر با محصول کارِ خویش، رابطه ی شی با بیگانه است. بر این اساس، هرچه کارگر از خود، بیشتر در کار مایه گذارد، جهان بیگانه اشیایی که می آفریند، بر خودش و ضد خودش قدرتمندتر می گردد، و زندگی درونی اش تهی می گردد و اشیای کمتری از آنِ او می شوند.

🌎🌍🌏
https://t.center/tajrobeneveshtan
عزاداران بَیَل از شناخته‌شده‌ترین رمان‌های #غلامحسین_ساعدی است. «هشت قصه به هم پیوسته» که در سال ۱۳۴۳ منتشر شد و داریوش مهرجویی در سال ۱۳۴۸ فیلم مشهور #گاو را در اقتباس از آن ساخته است.

بَیَل روستایی است که پنداری گرد مرگ و نیستی بر آن پاشیده‌اند. ساکنان روستا در موقعیتی زندگی می‌کنند که انگار تا مرگ مجبور به تحمل آن هستند. آن‌ها نه آگاه به موقعیت خویش هستند و نه کوشش می‌کنند تا از آن رها گردند. پذیرفته‌اند که سهم آنان از زندگی همین است. جبر اجتماعی دست در دست جبر طبیعی زندگی آنان را رقم می‌زند. هر آن کس که زاده این روستا باشد، در همین فرهنگ و رفتار خواهد بالید و سرانجام به کسی چون پدرو مادر خویش تبدیل خواهد شد. هیچ نشانی از رشد و بالندگی در این روستا به چشم نمی‌خورد. و این دنیای واقعی ایران دهه سی و چهل نیز هست. اهالی بَیَل غرق در فقر و تنگدستی و اسیر خرافات، پنداری در انتظار منجی هستند.

ساعدی در چنین فضایی جهان واقعی را با دنیای سورئال درهم می‌آمیزد، عین و ذهن را به تکاپو وامی‌دارد، مردم‌شناسی را به روانکاوی می‌آمیزد، جامعه‌شناسی را به اقتصاد روستایی گره می‌زند تا به شناخت روستا و آن روستائیان برسد که ساکن روستای بیل هستند. روستای بَیَل اما اگرچه سیمایی از روستاهای آذربایجان دارد، ولی می‌تواند شناسنامه‌ای باشد برای بیشتر روستاهای ایران در این تاریخ.

عده زیادی با دیدن فیلم گاو، آنگاه که «گاو مش حسن» می‌میرد و او در مرگ گاو دیوانه می‌شود و فریاد برمی‌آورد که «گاو مش حسن نمرده، من گاو مش حسن هستم» می‌خندیدند. آنان در واقع شهرنشینانی بودند که توان درک و فهم فضای آن روستا را نداشتند و از وابستگی روستایی به زمین و گاو آگاه نبودند و شخصیت روستایی را نمی‌شناختند. همین‌ها ساعدی را متهم به اغراق‌گویی می‌کردند.

کدخدای روستای بَیَل کسی است که «به تمامی با کارکرد تاریخی شاه همخوانی داشت. چون در عزاداران بَیَل کدخدا آدمی نموده می‌شود که از تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری لازم جهت حل و فصل تنگناهای روستا جا می‌ماند. با همین رویکرد است که او، بر آنچه مش اسلام می‌گوید دل می‌سپارد. تا آنجا که مش اسلام هم در نقش نظریه‌پرداز و برنامه‌ریز کدخدا ظاهر می‌گردد و هم اینکه اجرایی شدن دستورهای کدخدا را به پیش می‌برد. همان دستورهایی که اغلب خود مش اسلام آنها را به کدخدا دیکته می‌کرد.»

در عزاداران بَیَل مردم که بیمار بشوند به آقا روی می‌آورند. آقا برای مداوای درد و رنج مردم دعا می‌خواند، در «آب تربت» فوت می‌کند و آن را به خورد روستایی‌ها می‌دهد تا بیاشامند و شفا یابند. در ضمن، کارِ آقا کار و حرفه‌ای موروثی و در عین حال غیر تولیدی بود.» آقاها مردم بَیَل را به عزای بلاهای پیش‌آمده به عزاداری می‌کشانند تا قداست مردگان را ارج نهند، بگریند و از آسمان کمک طلب کنند.

ساعدی در فضای هراس‌آلود عزاداران بَیَل آگاهانه از تیپ‌سازی می‌پرهیزد. شخصیت‌هایی می‌آفریند بی‌تا در ادبیات داستانی ایران. برای این شخصیت‌ها که زاده جبر و ضرورت مکان و زمان و موقعیت هستند، می‌توان دل سوزاند، اما نمی‌توان آنان را در این فضایی که بر آن‌ها تحمیل شده، مقصر محسوب داشت.

«مش حسن» وقتی از کار عملگی در روستای مجاور به خانه بازمی‌گردد و متوجه می‌شود که گاوش مرده است، نمی‌تواند این واقعیت را باور کند. «او سپس بر بستری از روان‌پریشی حاد، در روان گاو خود استحاله می‌پذیرد و برای روستاییان هنجارهایی از رفتار گاو را به نمایش می‌گذارد. مش حسن هم‌چنین در طویله همانند گاو نعره می‌کشید، از کاهدان طویله علف می‌خورد و پاهای خود را در نمایشی از سم گاو بر زمین می‌کوبید. او ضمن نشخوار علف، خیلی راحت فریاد می‌زد: «من مش حسن نیستم. من گاوم. من گاو مش حسن هستم.» رفتار مش حسن را می‌توان در کشوری بیگانه از خود، نماد #ازخودبیگانگی نیز پنداشت.

در هفتمین قصه صحبت از جوانی به نام «موسرخه» است که سیرایی ندارد و همچنان می‌خورد. انسانی با موی سرخ در جهان فراواقعی نماد شرّ و مرگ و بیماری است. بَیَلی‌ها همگی به تماشای رفتار غیر عادی موسرخه می‌نشستند و تعجب می‌کردند که او از این همه خوردن نمی‌ترکد. از سویی دست و پای موسرخه شکل معمولی نداشت.دهن و چشم‌هایش هم تعجب همه را برمی‌انگیخت.همچنین از خوردن زیاد هیکلی همانند خرس پیدا کرده بود.او بدون ملاحظه، به خانه‌های مردم یورش می‌برد و پیاز و گندم آنان را به تمامی می‌خورد.مردم بَیَل عزا گرفته بودند که با این اوضاع همگی باید بروند گدایی بکنند تا غذای موسرخه آماده شود.»

در عزاداران بَیَل فرزندی متولد نمی‌شود، شاید موسرخه جوان‌ترین ساکن روستا باشد.مرگ اما قدرت‌نمایی می‌کند.زنان غرق در خرافات هستند.در داستان‌های عزاداران بَیَل پنداری به عمد داستان‌هایی که ساعدی نام قصه بر آن‌ها گذاشته،در برشی کوتاه از زندگی در زمان حال محدود می‌ماند./منبع:اینترنت

https://t.center/tajrobeneveshtan
📚📚📚

#عزاداران_بیل از شناخته‌شده‌ترین رمان‌های #غلامحسین_ساعدی است. «هشت قصه به هم پیوسته» که در سال ۱۳۴۳ منتشر شد و #داریوش_مهرجویی در سال ۱۳۴۸ فیلم مشهور #گاو را در اقتباس از آن ساخته است.

بیل روستایی است که پنداری گرد مرگ و نیستی بر آن پاشیده‌اند. ساکنان روستا در موقعیتی زندگی می‌کنند که انگار تا مرگ مجبور به تحمل آن هستند. آن‌ها نه آگاه به موقعیت خویش هستند و نه کوشش می‌کنند تا از آن رها گردند. پذیرفته‌اند که سهم آنان از زندگی همین است. جبر اجتماعی دست در دست جبر طبیعی زندگی آنان را رقم می‌زند. هر آن کس که زاده این روستا باشد، در همین فرهنگ و رفتار خواهد بالید و سرانجام به کسی چون پدرو مادر خویش تبدیل خواهد شد. هیچ نشانی از رشد و بالندگی در این روستا به چشم نمی‌خورد. و این دنیای واقعی ایران دهه سی و چهل نیز هست. اهالی بیل غرق در فقر و تنگدستی و اسیر خرافات، پنداری در انتظار منجی هستند.

ساعدی در چنین فضایی جهان واقعی را با دنیای سورئال درهم می‌آمیزد، عین و ذهن را به تکاپو وامی‌دارد، مردم‌شناسی را به روانکاوی می‌آمیزد، جامعه‌شناسی را به اقتصاد روستایی گره می‌زند تا به شناخت روستا و آن روستائیان برسد که ساکن روستای بیل هستند. روستای بیل اما اگرچه سیمایی از روستاهای آذربایجان دارد، ولی می‌تواند شناسنامه‌ای باشد برای بیشتر روستاهای ایران در این تاریخ.

عده زیادی با دیدن فیلم گاو، آنگاه که «گاو مش حسن» می‌میرد و او در مرگ گاو دیوانه می‌شود و فریاد برمی‌آورد که «گاو مش حسن نمرده، من گاو مش حسن هستم» می‌خندیدند. آنان در واقع شهرنشینانی بودند که توان درک و فهم فضای آن روستا را نداشتند و از وابستگی روستایی به زمین و گاو آگاه نبودند و شخصیت روستایی را نمی‌شناختند. همین‌ها ساعدی را متهم به اغراق‌گویی می‌کردند.

کدخدای روستای بیل کسی است که «به تمامی با کارکرد تاریخی شاه همخوانی داشت. چون در عزاداران بیل کدخدا آدمی نموده می‌شود که از تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری لازم جهت حل و فصل تنگناهای روستا جا می‌ماند. با همین رویکرد است که او، بر آنچه مش اسلام می‌گوید دل می‌سپارد. تا آنجا که مش اسلام هم در نقش نظریه‌پرداز و برنامه‌ریز کدخدا ظاهر می‌گردد و هم اینکه اجرایی شدن دستورهای کدخدا را به پیش می‌برد. همان دستورهایی که اغلب خود مش اسلام آنها را به کدخدا دیکته می‌کرد.»

در عزاداران بیل مردم که بیمار بشوند به آقا روی می‌آورند. آقا برای مداوای درد و رنج مردم دعا می‌خواند، در «آب تربت» فوت می‌کند و آن را به خورد روستایی‌ها می‌دهد تا بیاشامند و شفا یابند. در ضمن، کارِ آقا کار و حرفه‌ای موروثی و در عین حال غیر تولیدی بود.» آقاها مردم بیل را به عزای بلاهای پیش‌آمده به عزاداری می‌کشانند تا قداست مردگان را ارج نهند، بگریند و از آسمان کمک طلب کنند.

ساعدی در فضای هراس‌آلود عزاداران بیل آگاهانه از تیپ‌سازی می‌پرهیزد. شخصیت‌هایی می‌آفریند بی‌تا در ادبیات داستانی ایران. برای این شخصیت‌ها که زاده جبر و ضرورت مکان و زمان و موقعیت هستند، می‌توان دل سوزاند، اما نمی‌توان آنان را در این فضایی که بر آن‌ها تحمیل شده، مقصر محسوب داشت.

«مش حسن» وقتی از کار عملگی در روستای مجاور به خانه بازمی‌گردد و متوجه می‌شود که گاوش مرده است، نمی‌تواند این واقعیت را باور کند. «او سپس بر بستری از روان‌پریشی حاد، در روان گاو خود استحاله می‌پذیرد و برای روستاییان هنجارهایی از رفتار گاو را به نمایش می‌گذارد. مش حسن هم‌چنین در طویله همانند گاو نعره می‌کشید، از کاهدان طویله علف می‌خورد و پاهای خود را در نمایشی از سم گاو بر زمین می‌کوبید. او ضمن نشخوار علف، خیلی راحت فریاد می‌زد: «من مش حسن نیستم. من گاوم. من گاو مش حسن هستم.» رفتار مش حسن را می‌توان در کشوری بیگانه از خود، نماد #ازخودبیگانگی نیز پنداشت.

در هفتمین قصه صحبت از جوانی به نام «موسرخه» است که سیرایی ندارد و همچنان می‌خورد. انسانی با موی سرخ در جهان فراواقعی نماد شرّ و مرگ و بیماری است. بیلی‌ها همگی به تماشای رفتار غیر عادی موسرخه می‌نشستند و تعجب می‌کردند که او از این همه خوردن نمی‌ترکد. از سویی دست و پای موسرخه شکل معمولی نداشت. دهن و چشم‌هایش هم تعجب همه را برمی‌انگیخت. همچنین از خوردن زیاد هیکلی همانند خرس پیدا کرده بود. او بدون ملاحظه، به خانه‌های مردم یورش می‌برد و پیاز و گندم آنان را به تمامی می‌خورد. مردم بیل عزا گرفته بودند که با این اوضاع همگی باید بروند گدایی بکنند تا غذای موسرخه آماده شود.»

در عزاداران بیل فرزندی متولد نمی‌شود، شاید موسرخه جوان‌ترین ساکن روستا باشد. مرگ اما قدرت‌نمایی می‌کند. زنان غرق در خرافات هستند. در داستان‌های عزاداران بیل پنداری به عمد داستان‌هایی که ساعدی نام قصه بر آن‌ها گذاشته، در برشی کوتاه از زندگی در زمان حال محدود می‌ماند./منبع: اینترنت

🥀🥀🥀
https://t.center/tajrobeneveshtan