تجربه نوشتن

#سال‌های_ابری
Канал
Образование
Искусство и дизайн
Книги
Юмор и развлечения
Персидский
Логотип телеграм канала تجربه نوشتن
@tajrobeneveshtanПродвигать
930
подписчиков
1,26 тыс.
фото
324
видео
1,29 тыс.
ссылок
درست، فصیح و زیبا نوشتن، هنر است. هنری که با تمرین، دقت و توجه، بهتر می‌شود. نوشتن، راهی برای آموختن.
زیبایی فراموش شده.pdf
76.7 KB
چند موومان از قصه علی‌اشرف درویشیان
زیبایی فراموش شده

ما هم‌محله بودیم با تفاوت ۴۰ سال. ۴۰ سال بعد از او در محله آبشوران زندگی می‌کردیم، در محله‌ای که جرقه خیلی از قصه‌‌ها‌‌‌ی درویشیان از آنجا زده شده بود. محله‌ای که علی‌اشرف در آن قد کشید، مدرسه رفت و بعدها خیلی از قصه‌‌هایش را در توصیف ریز به ریز آن محله و آدم‌هایش نوشت. آبشوران، محله پرقصه‌ای بود. پر از شخصیت‌‌ها‌‌‌یی که که برخلاف ظاهر ساده‌شان، فلسفه زندگی‌شان خیلی هم پیچیده بود. درویشیان هم‌محله‌ای و هم‌دوره‌ای پدر بود که سالهای کودکی باهم لب آبشوران تشیله بازی کرده بودند و...

سالهای سخت، سالهای فقر و سرما. مردم لب آبشوران زندگی می‌کردند، حیاط خانه‌‌هاشان، آبشوران بود و درخت‌‌ها‌‌‌ی خودرویی که کنار آبشوران روییده بودند، باغ و درخت توی حیاط شان بود. خانه‌‌ها‌‌‌ی کوچک با یکی دو اتاق تو در تو و بچه‌‌هایی که توی خاک و خل لب آبشوران با صدای رونده این آب بزرگ می‌شدند.... ادامه متن را در فایل pdf بخوانید.
#علی‌اشرف_درویشیان
#سال‌های_ابری
#از_این_ولایت
#آبشوران
«هنگامی که ننه برای گرفتن خرجی پافشاری می کرد و بابا می نالید: «عصری، عصری!»
یعنی که عصری خرجی می دهم. عصر هم که می آمد و می گفت: «فردا،فردا.»
و فردا: «عصری،عصری.»
این ادامه داشت. عصرها و فرداها می آمدند و پدرم همیشه می گفت: «پول ندارم.» و خرجی را ناتمام می داد، یا اصلا نمی داد و همیشه بدهکار بود. بعضی از روزها هم کار به کتک کاری می کشید. بابا دیگر آن آدم همیشگی نبود.

گیس ننه را می گرفت و دور کرسی می گرداند و ما از بند دل جیغ می کشیدیم. فریاد می زدیم. به بیرون می دویدیم تا همسایه ها صدای مان را بشنوند و به فریادمان برسند. دوباره برمی گشتیم و روی دست و پای بابا می افتادیم.

جیغ های دلخراش اصغر همیشه در گوشم خواهد بود. این جیغ ها تا ابد مرا بیدار نگه خواهد داشت و مرا بر ضد آنکه همیشه خرجیش آماده است، آنکه شکمش مثل زالو پر است و کاری نمی کند همه خرجی داشته باشند، خواهد شوراند. بر ضد آنکه گوشش کر است و جیغ های اصغر را نمی شنود، ناله های ننه را نمی‌شنود، و بر ضد آنکه نفهمید و ندانست و نخواست بداند که چرا همیشه زیر چشم ننه ام از درد کبود بود، همیشه گیسویش شانه نزده و آشفته و پر درد و همیشه گرسنه بود، تا ما نیم سیر باشیم.»
#آبشوران

🌹چهارم آبان، سالروز جاودانه شدن خالق #سال‌های_ابری

#علی_اشرف_درویشیان
#نویسنده_فرودستان
#سال‌های_ابری
#آبشوران
#از_این_ولایت
#فصل_نان
#سلول_۱۸
#از_ندارد_تا_دارا
#صمد_جاودانه_شد
#فصل_نان
#همراه_آهنگ‌های_بابام
#گل_طلا_وکلاش_قرمز
#ابر_سیاه_هزار_چشم
#روزنامه_دیواری_مدرسه_ما
#رنگینه
#کی_برمی‌گردی_داداش_جان
#درشتی
#قصه‌های_آن_سال‌ها
#خاطرات_صفرخان

https://t.me/tajrobeneveshtan/2646
«دولت‌ها آب جاری هستند و مردم سنگ‌های ته آب. آن قدر می‌مانند و تجربه می‌کنند تا آنچه برحق است را به دست بیاورند.»
#سال‌های_ابری
#علی_اشرف_درویشیان
🌹 پس از اعلام خبر جاودانگی نویسنده ماندگار علی‌اشرف درویشیان در چهارم آبان ماه ۱۳۹۶؛ محمد حبیبیان از معلم‌های شریف و استاد عرصه تئاتر و نمایش کرمانشاه، یادداشتی کوتاه بیاد دوست و رفیق دیرینه اش در یکی از روزنامه‌ها منتشر کرد.

#علی_اشرف_درویشیان
#نویسنده_فرودستان
#سال‌های_ابری
#آبشوران
#از_این_ولایت
#فصل_نان
#سلول_۱۸
#از_ندارد_تا_دارا
#صمد_جاودانه_شد
#فصل_نان
#همراه_آهنگ‌های_بابام
#گل_طلا_وکلاش_قرمز
#ابر_سیاه_هزار_چشم
#روزنامه_دیواری_مدرسه_ما
#رنگینه
#کی_برمی‌گردی_داداش_جان
#درشتی
#قصه‌های_آن_سال‌ها
#خاطرات_صفرخان


https://t.center/tajrobeneveshtan
- دلهره شنبه در دلم است آن همه مشق و جدول ضرب و معلم نامهربان که مساله هایی سخت می گوید. از تاجرهای فرش فروش، روغن فروش و پارچه فروش. هیچ وقت نمی گوید حمالی بود که فلان مقدار بار برداشت. زن رختشویی بود که روزی چند تشت رخت می شست. همیشه می گوید تاجری بود که... روغن فروشی بود که... آهن فروشی بود که... برنج و گندم فروشی بود که... اگر از بیچاره ها مساله بگوید ساده تر است. چون بیچاره ها پول و دارایی شان کم است و مساله شان زود حل می شود. ما چه گناهی کرده ایم که پول به کاغذ و مداد بدهیم و سود و زیان پولدارها را مفتکی براشان حل بکنیم...

- هنوز دست آبی پوش شناسنامه های عمو الفت، بابام، دایی حامد و دایی سلیم را برای کار نگرفته است. بی بی می گوید «هر کاری توی این دنیا نذری دارد. نمی دانم نذر این دست آبی پوش چه آشی است تا نیّت کنم.» عمو الفت تند می گوید: «پارتی!» بی بی با شگفتی به عمو نگاه می کند: «تو را به خدا اگر بلدی به من بگو پارتی چه جور آشی است. از چه چیزهایی درست می شود تا نذر کنم. اسم این آش را تا به حال نشنیده ام.» عمو الفت می خندد.

#سال‌های_ابری
#علی‌اشرف_درویشیان

🥀🥀🥀
https://t.center/tajrobeneveshtan
📚 زنده‌یاد #علی‌اشرف_درویشیان در مصاحبه‌ای درباره‌ی شروع داستان‌نویسی‌اش گفته بود:

«خودم هم نمی‌دانم که واقعا چگونه شروع کردم. آیا شما اولین نفسی را که کشیده‌اید به یاد دارید؟ می‌بینید که گفتنش مشکل است؛ اما می‌توانم بگویم که شروع به داستان‌نویسی برای من ادامه‌ی همان علاقه‌ام به مطالعه بوده است. آن سالهای پر تب و تاب حکومت دکتر مصدق و رونق روزنامه‌ها و مجله‌ها، آزادی مطبوعات و دموکراسی بی‌نظیری که در اثر مبارزه مردم به وجود آمده بود، همه‌ی این‌ها در من و هم‌سالان من، تحرک، امید و تکاپوی عجیبی پدید آورده بود. معلم‌های ادبیات ما، موضوع‌های زنده و پر جذبه‌ای برای زنگ انشا می‌دادند و ما با شوق و ذوق هر چه دلمان می‌خواست می‌نوشتیم. رقابت در خواندن، رقابت در نوشتن و رقابت در کسب بینش اجتماعی و سیاسی، این‌ها همه در رشد فکری ما در نهایت، در عشق و علاقه‌ی ما به ادبیات مؤثر بود.

در سال‌هایی که در روستاهای گیلان‌غرب(از شهرهای استان کرمانشاه) معلم بودم با فضای عجیب‌تری آشنا شدم و وقتی فقر و ستمی که به مردم آن‌جا می شد دیدم، نتوانستم آن‌ها را نادیده بگیرم و همین باعث شد که در همان سال‌ها داستان نویسی را با نوشتن برای کودکان آغاز کنم. پس از آن نیز که برای ادامه‌ی تحصیل به دانشگاه تهران آمدم، بیش از پیش علاقه‌مند سعدی‌، حافظ و تاریخ بیهقی شدم. در طول این مدت سعی کردم بیشتر کتاب بخوانم. در تهران و دانشگاه، محیط وسیع‌تری پیدا کردم. به داستان‌نویسی به شکلی جدی پرداختم، سال ۴۸ هم وقتی که مرگ صمد بهرنگی پیش آمد، مرگ او من را وادار کرد که راهش را ادامه دهم.»

#علی‌اشرف_درویشیان
#از_این_ولایت
#آبشوران
#فصل_نان
#سال‌های_ابری
#سلول_۱۸
#همراه_آهنگ‌های_بابام
#از_ندارد_تا_دارا
#درشتی
#شب_آبستن_است

https://t.center/tajrobeneveshtan
پس از اعلام خبر جاودانگی علی‌اشرف درویشیان در چهارم آبان ماه ۱۳۹۶؛ محمد حبیبیان از معلم‌های آگاه و شریف کرمانشاه و از دوستان قدیمی و یاران نزدیک علی‌اشرف، یادداشتی کوتاه بیاد این نویسنده ماندگار منتشر کرد.

#علی_اشرف_درویشیان
#نویسنده_فرودستان
#سال‌های_ابری
#آبشوران
#از_این_ولایت
#فصل_نان
#سلول_۱۸
#از_ندارد_تا_دارا
#صمد_جاودانه_شد

https://t.center/tajrobeneveshtan
«کلاس دوم بود. کوچک بود و ریزه با رنگ مهتابی، رگ گردنش از زیر پوست پیدا بود و تک‌تک مثل آدم تب‌دار می‌زد.
مدادش را با نخ به سوراخ دکمهٔ کتش بسته بود. وقتی که چیز می‌نوشت چون نخ کوتاه بود، شکمش را جلو می‌آورد. مثل این‌که به جای مداد، تن خودش را روی کاغذ می‌کشید. وقتی که مشقش را می‌گرفتم، دست‌هایش می‌لرزید. کاغذهای مشقش را از میان زباله‌دان مدرسه پیدا می‌کرد. مشقش را که خط می‌زدم، احساس می‌کردم که روی زندگیش خط می‌کشم. ظهرها به خانه نمی‌رفت. اصلاً بیشتر بچه‌ها به خانه نمی‌رفتند. نان شب مانده‌شان را همان‌جا کنار دیوار کاهگلی مدرسه می‌خوردند. او هم نان ظهرش را در جیب داشت. کفش لاستیکی روی مچ پایش خط قرمز بدرنگی کشیده بود و اثر زخمی به جا گذاشته بود. درس‌هایش را خوب می‌خواند. زودتر از دیگران روبراه شده بود. می‌توانست خط‌های درشت روزنامه‌ها را خوب بخواند.»
#از_این_ولایت
#ندارد
#علی_اشرف_درویشیان
#نویسنده_فرودستان

🌹چهارم آبان، سالروز جاودانه شدن خالق #سال‌های_ابری

https://t.center/tajrobeneveshtan