#آدمکش_کور #فصل_سوم #بخش_اول #اهدا #قسمت_پنجم 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃۱۳-چراغ های اتاق پرو که دورتادور آینه داشت ، مانند چراغهای صحنه، لامپ های کوچک گرد داشتند؛ نور این چراغ ها قیافه آدم را بهتر می کند ، اما چهره من بهتر نشده بود. قیافه ام مریض به نظر می رسید، پوست صورتم مانند گوشت خیسانده
شده، بدون خون بود. ترسیده بودم یا مریض بودم. مطمئنا حالم خیلی خوب نبود.
۱۳-المصابيح المحيطة بالمرآة في حجرة الملابس كانت لمبات صغيرة مدورة، مثل تلك الموجودة في المسارح؛ ينبعث منها ضوءٌ مُطرٍ، لكني لم أشعر بالإطراء: فقد بَدوْتُ مريضة، بشرتي تنضح بالدم، كما اللحم المنقوع في الماء. أكانت أمارات الخوف، أم حقاً كنت مريضة؟ فبالتأكيد لم أشعر أني بكامل صحتي.
♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️١٤-شانه ام را پیدا کردم و سرسری نوک موهایم را شانه زدم. مایرا مرتب اصرار میکند مرا پیش دخترش ببرد منظور از دخترش آرایشگاه خودش هست، که پورت هیر نامیده می شود، و عبارتِ 《برای مردها و زنها 》هم به آن اضافه شده ببرد، ولی من مرتب مقاومت می کنم. لااقل
هنوز می توانم بگویم موهایم طبیعی است، هرچند که مثل برق گرفته ها به بالا وِز میکند. پوست سرم مانند رنگ صورتی مایل به خاکستری پای موش، از لابلای موها پیداست. اگر در جایی باشم که باد شدید بوزد موهایم مانند پرزگل
قاصدک بالا می رود و تکه ای از یک سر طاس نمایان می شود.
۱۴-وجدت مشطي، ومثلما هي عادتي حملته وطعنت به قمة رأسي. میرا تظل تهددني باصطحابي إلى "فتاتها"، في المكان الذي لا تزال تشير إليه بصالون التجميل - الاسم الرسمي له هو هيربورت ويخدم زبائنه من الجنسين كحافزٍ إضافي - لكني أظل أقاوم. على الأقل لي أن أزعم أن هذا هو شعري، حتى وإن ظل يتجعد منتصباً
للأعلى وكأنهم أعدموني التو على الكرسي الكهربائي. من تحت شعري لمحاتٌ من فروة رأسي بدأت تظهر، وردية رمادية مثل لون قدم الفأر. إذا ما وجدت نفسي عالقة في مهب الريح فشعري سينفش مثل زغب الهندباء، وكل ما سيراه الناس
رأس بثرةٍ وردية صلعاء.
✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼١٥-مایرا یکی از شیرینی های شکلاتی مخصوصش را که برای مهمانی چای انجمن دانش آموزان قدیمی پخته بود و مانند یک لایه بتونه پوشیده از شکلات بود، همراه با یک لیوان پلاستیکی پر از قهوه بدمزه اش برایم آورده است.نتوانستم چیزی بخورم یا بیاشامم، اما خدا توالت را برای چی
آفریده؟
برای این که طبیعی جلوه کند خرده هایی از کیک را نگه داشتم. بعد مایرا با سر و صدا وارد شد، بغلم کرد و برد، و مدیر مدرسه با من دست داد و از آمدنم تشکر کرد؛ بعد به ناظم دبیرستان، رئیس انجمن دانش آموزان قدیمی، سرپرست گروه زبان
انگلیسی، یک زن کت و شلواری، نماینده اتاق بازرگانی و بالاخره نماینده مجلس محل معرفی شدم. رفتار همه شان به ظاهر خیلی با نزاکت بود. از دوره زندگی سیاسی ریچارد تاکنون این همه دندان های براق ندیده بودم.
١٥-میرا كانت قد تركت في إحدى قطع البراوني المميزة، صنعتها بيدها خصيصا لحفل شاي جمعية الخريجين - شريحة من معجون مغطاة بوحل من الشوكولا - ووعاء بلاستيكية - إبريق قهوتها الخاصة بطعم أسيد البطاريات. ما كنت لأشرب أو آكل، لكن لم جعلت المراحيض؟ تركت أثراً من الفتات البني، من باب المصداقية.
ثم دخلت ميرا مندفعةً وغرفتني من الكرسي وقادتني خارجاً، وجدت يدي يصافحها الناظر،قائلًا لي كم كان رائعاً مني القدوم هنا؛ ثم مرروني إلى نائب الناظر، رئيس جمعية الخريجين، رئيس قسم اللغة الإنجليزية - كانت امرأة ترتدي بدلةً رسمية - ممثل غرفة التجارة للشباب، وأخيراً عضو البرلمان المحلي، بقدر ما كان کارهاً للأمر ما كان ليضيع على نفسه أي فرصة، لم أكن قد رأيت هذا القدر من الأسنان البراقة مذ أيام ريتشارد في عالم السياسة.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹ادامه دارد...
#القاتل_الأعمى #الفصل_الثالث @taaribedastaniکانال تعریب متون داستانی