#اندیشه_های_نیچه #قسمت_پنجم#نیچه می گوید: که همه به چیزی دلبستگی دارند و افراد والاتر به چیزهای والاتر اما افراد فرومایه فکر می کنند که افراد والاتر به چیزی دلبستگی ندارند و ظاهربینی افراد فرومایه در نظر
نیچه از سطحی نگری و ریاکاری آنهاست و برپایه هیچ شناخت اخلاقی نیست. حرف کسانی که می گویند عشق بری از خودخواهی ست برای
نیچه خنده دار است زیرا او همه چیز را طبق خواست قدرت می داند. مطلق بودن احکام اخلاقی از دیگر مواردی ست که
نیچه با آن مخالف است. او می گوید که آنچه برای یک نفر سزاوار است نمی توان گفت برای فرد دیگر هم سزاوار است. به عنوان مثال انکار نفس و افتادگی سزاوار یک فرمانده نیست و برایش فضیلت محسوب نمی شود. حکم یکسان صادر کردن برای همه از نظر
نیچه غیر اخلاقی است.
#نیچه درباره ترحم معتقد است که کسانی که در خود احساس حقارت می کنند به دیگران رحم می کنند اما به دلیل غرورشان دم نمی زنند! یعنی درد می کشند و می خواهند با دیگران هم دردی کنند. از نظر او کسانی که با دیگران همدردی می کنند به دلیل دردمند بودن خودشان است.
#نیچه بر این عقیده است که آدم های عادی فکر می کنند که آدمهای والا دلبستگی به چیزی ندارند در حالی که اشتباه فکر می کنند! او می گوید که اخلاق ها را باید به صورت سلسله مراتب در نظر گرفت و بینشان درجه بندی قائل شد.
نیچه فلسفه اپیکوری لذت را به باد تمسخر می گیرد و اندیشه رنج و لذت را سطحی می داند. او فایده باوری بنتام را زیر سئوال می برد و نیز می گوید که آنچه یک نفر را سزاوار است می تواند سزاوار دیگری نباشد. او می گوید که لذت بیرحمی در دیدن رنج دیگران است اما فردی که بیرحم است این بیرحمی گریبانگیر خودش هم می شود و به خویشتن آزاری می رسد.
از نظر
نیچه قدرت روح در از آن خود گرداندن است و احساس رشد به احساس قدرتمندی می رسد. او مرد را خواهان حقیقت می داند اما زن را موجودی سحطی نگر معرفی می کند.
نیچه مخالف دموکراسی ست و نتیجه آن را پرورش بردگی و جباری می داند.
#نیچه روح آلمانی را دارای تضاد و ناپایداری و بی ثباتی می داند و موسیقی آلمانی را به دو نوع اروپایی و وطنی تقسیم می کند. او نبوغ را بر دو نوع می داند: یا بارور می کند (مثل مرد) یا بارور می شود (مثل زن).
نیچه خود را آلمانی خوب نمی داند بلکه اروپایی خوب می داند و از میهن گرایی افراطی آلمانی ها بیزار است. از نظر او انگلیسی ها مردمی سرسخت و جدی هستند در حالی که فرانسوی ها ظریف و رمانتیک اند و آلمانی ها دچار تضاد فکری هستند.
نیچه اختلاف طبقاتی را از ضروریات جامعه برای اشتیاق به پرورش حالت های والاتر کمیاب تر دورتر و عامل چیرگی بر نفس می داند. او آغاز همه فرهنگ ها را بربریت می داند. از نظر او تکان خوردن بنیان عواطف یعنی زندگی در اثر آشوب غرایز باعث تباهی می شود. او جامعه را برای جامعه نمی داند بلکه برای هستی بالاتر می داند. اجحاف نکردن و آسیب نرساندن به دیگران برای رسیدن به برابری اصل بنیادی جامعه است ولی خواست نفی زندگی ست چون زندگی بهره کشیدن از دیگران است که ناتوان ترند. زندگی از نظر
نیچه خواست قدرت است و بهره کشی به ذات زندگی تعلق دارد و کارکرد بنیادی اورگانیسم است. نتیجه خواست زندگی خواست قدرت است که باعث خواست بهره کشی می شود.
#نیچه می گوید:آن خدای کهن(یهوه) قادر به ایفای هیچ یک از کارهای گذشته خود نبود باید او را راهی دیار دیگری می کردند. چه شد؟
برداشت خویش را دگرگون ساختند یعنی مفهوم او را عاری از طبیعت مطرح و به چنین بهایی او را حفظ کردند.
یهوه همان خدای عدالت که دیگر با اسرائیل یکی نبود بیانگر احساس قومی آنها و تنها خدایی مشروط به شرایطی خاص شد...
مفهوم او را ابزاری در دستان روحانیان هرج و مرج طلبی شد که هر نیکبختی را به پاداش و هر بدبختی را به جزای نافرمانی و "گناه" تفسیر می کردند. یعنی آن دروغ ترین اشاره ها در شرح و تفسیر "نظم اخلاقی عالم"را ارائه کردند و با آن برای همیشه مفهوم "علت"و "معلول" را واژگونه ساختند.
هرگاه که با پاداش و جزا ،"علیت طبیعی" را از عالم بگیریم نیاز به "علیتی ضد طبیعی"داریم ،یعنی تمام پسماندههای امور غیر طبیعی نیز در پی آن مطرح میگردد.
خدایی که "میطلبد" به جای خدایی مطرح شد که "یاری میرساند" ، پند میداد و در اساس این واژه، الهامبخش دلاوری و اعتماد به نفس بود...
"اخلاق"دیگر نشانگر شرایط زندگی و بالندگی هر قومی نیست، دیگر پست ترین غریزه زندگی نیست، بلکه بدل به امور انتزاعی و متضاد زندگی شده است، یعنی اخلاق بدل به پست ترین شکل بنیادین خیال و "چشم زخمی" برای همه ی امور شده است.
اخلاق یهودی یا همان اخلاق مسیحی چیست؟
اتفاقی از سر بیگناهی، بدبختی آلوده به مفهوم "گناه"، نیکبختی چون خطر، "وسوسه" و احساس ناپسند فیزیولوژیک آلوده به سمِ کِرمِ وجدان...
#پایان_قسمت_پنجم#فلسفه🌎📚@sociologycenter🌎📚