🌹 رَفْتَنْد تـاٰ بِماٰنیٖــم 🌹

#کانال
Канал
Логотип телеграм канала 🌹 رَفْتَنْد تـاٰ بِماٰنیٖــم 🌹
@shahdanzendeПродвигать
77
подписчиков
13,7 тыс.
фото
3,93 тыс.
видео
4,02 тыс.
ссылок
#حجاب_شهادت_مطیع_ولایت اینها را فراموش نکنیم ،همیشه در حال #جهادیم و راه #شهادت باز است. وای اگر از این قافله عقب بمانیم 😔 . تبادلات: @E57l64 لطفا اگر بخاطر شهدا عضو کانال میشید پس لفت ندید شهداارزشمندند بمون باشهدا رفیق شو رفیق❤❤
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔰امروز جمعه ۲۲ بهمن ۱۳۶۱

پنج روز است که در #محاصره هستیم. آب و غذا و مهمات نداریم. شمار بچه های #کانال_کمیل بسیار کم است و بسیاری شهید و یا زخمی شدند. باقی از هم از عطش فراوان توانی برایشان نمانده است.

امیدواری دادن های ابراهیم بهترین رزق این چند روز برای بچه ها بود..

ابراهیم می گفت : اگر همگی هم شهید شویم تنها نیستیم، مطمئن باشید مادرمان #حضرت_زهرا سلام الله علیها می آید و به ما سر می زند.

در همین حال رزمنده ای فریاد زد : مادر بخدا قسم اگر گردان کمیل در مدینه بود هرگز نمی گذاشتند به تو سیلی بزنند.
نوای مادر مادر در کانال طنین انداز شده بود...😭

کماندو های عراقی به کانال رسیدند و شروع کردند به #قتل_عام بچه های باقی مانده کمیل و حنظله

بچه های کمیل و حنظله همراه با راهپیمایی ۲۲ بهمن در شهرهای مختلف ایران داشتند حماسه دیگری رقم می زدند.

ابراهیم باقی رزمندگان را به عقب راند و خود در برابر کماندوها مقاومت می کرد که ناگهان نوایی بلند شد :

ابراهیم شهید شد...😭😭😭

#شهید_ابراهیم_هادی
#علمدار_کمیل
#شهید_گمنام
#رفیق_شهیدم❤️
#سالروز_شهادت🌷

iD ➠https://t.center/shahdanzende
Forwarded from کانال شهدا_ناصرکاوه (NASSERR Kaveh)
VID-20210101-WA0304.mp4
6 MB
*روح بلند آیت‌الله محمدتقی مصباح یزدی به ملکوت اعلی پیوست؛*

🔴 *تعبیر رهبر معظم انقلاب درباره علامه مصباح یزدی*

بنده نزدیک به چهل سال است که جناب آقای مصباح را می‌شناسم و به ایشان به عنوان، یک فقیه، فیلسوف، متفکر و صاحب نظر در مسائل اساسی اسلام ارادت دارم.

اگر خدای متعال به نسل کنونی ما، این توفیق را نداد که از شخصیت‌هایی مانند علامه طباطبایی و شهید مطهری استفاده کند، اما به لطف خدا این شخصیت عزیز و عظیم القدر خلع آن عزیزان را در زمان ما پر می‌کند
Forwarded from کانال شهدا_ناصرکاوه (NASSERR Kaveh)
VID-20210101-WA0330.mp4
6.8 MB
*عشق به ولایت*

مراجعه مقام معظم رهبری به منزل مرحوم آیت الله مصباح یزدی و نحوه استقبال آیت الله مصباح از حضرت آقا
Forwarded from کانال شهدا_ناصرکاوه (NASSERR Kaveh)
VID-20200920-WA0124.mp4
14.9 MB
🚩من چهار شهید دادم که گریه شما را نبینم.... خاطره گویی مهندس, حاج ناصر کاوه
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥دارن میان دونه دونه زائرا

🌸۱۲روز تا اربعین حسینی
Forwarded from کانال شهدا_ناصرکاوه (NASSERR Kaveh)
🌷خانم شهید همت تعریف میکرد:
بهش گفتم : ابراهیم آخه چرا!؟
#چشمات اینقدر خوشگله؟😰
🌷 گفت : چون تا حالا با این چشمام
#گناه نکردم...
#کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا
#ناصر_کاوه
Forwarded from اتچ بات
الیـــس الله بکاف عبـــده:
🌹🌹(((شهیدی ک سر بی تنش سخن گفت)))🌹🌹


داستان شهادت برای ما تکراری اما جذاب است و زیباتر از آن داستانی به بلندای تاریخ است، داستانی که همه ی ما شنیده ایم، داستان سری که بر نیزه ها قرآن خواند و حالا تاریخ تکرار شده است…
سربازان خمینی در شور دلدادگی قتیل العبرات به دنبال شهادتی همچون #امام_حسین (ع) هستند.
🌷 #شهید_علی_اکبر_دهقان از رزمندگان دفاع مقدس بود که عشق به امام حسین علیه السلام کار او را بدانجا رساند که آرزویش شهادتی همچون مولایش سیدالشهدا بود.

🌸حجه الاسلام صادقی سرایانی، از راویان دفاع مقدس نقل می کند که وقتی🌷 #شهید_دهقان و عده ای از برادران رزمنده در جاده بصره-شلمچه در حال حرکت بودند، در پی انفجار های پیاپی دشمن،
🌷 #شهید_علی_اکبر_دهقان از پشت مورد اصابت گلوله قرار گرفت، در همان لحظه همرزمانش که می خواستند به سرعت از منطقه دور شوند متوجه می شوند، در حالیکه بدن این بزرگوار بدون سر می دود، 🌹(((سرش چند دقیقه ای یا حسین گویان روی زمین می غلتید.)))🌹 تمام ده یا پانزده نفری که آنجا بودند دیگر یارای جمع آوری پیکر را نداشتند...

همه داشتند گریه میکردند…


به پیشنهاد یکی از رزمنده ها کوله پشتی اش را باز کردند و وصیت نامه ی این بزرگوار را گشودند.

(((ألسلام علی الرأس المرفوع)))
خدایا من شنیده ام که امام حسین (ع ) با لب تشنه شهیدشده ، من هم دوست دارم این گونه شهید بشم…
خدایاشنیده ام که سر امام حسین (ع ) را از پشت بریده اند، من هم دوست دارم سرم ازپشت بریده بشه…
خدایا شنیده ام سر امام حسین (ع ) بالای نیزه قرآن خونده، من که مثل امام اسرار قرآن را نمی دونم که بتونم با اون انس بگیرم و بتونم بعد مرگم قرآن بخونم، ولی به امام حسین (ع ) خیلی عشق دارم… (((دوست دارم وقتی شهید میشم سر بریده ام به ذکر یاحسین یاحسین باشه…)))
********************
عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است

دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است

انتهای پیام/

کانال بایدشهیدبود
🍃🌷
@shahdanzende

#کانال_باید_شهید_بود

در ایتا
🍃🌷https://eitaa.com/shahdanzende
#شهیدانه
تا حالا #سگ دنبالت کرده ؟😐
نکرده؟
خب خداروشکر که تجربشو نداری...
اما بزار برات بگم...

وقتی سگ دنبالت میکنه...
مخصوصا اگه #شکاری باشه...
خیلیا میگن نباید فرار کنی ازش ...
اما نمیشه... یه ترسی ورت میداره ک فقط باید بدویی...😨
امـا...
خدا واست نیاره اگه پات درد کنه...
یا یه جا گیر کنی...😰
یا...

#کربلای_چهار بود...
وقتی منافقین لعنتی عملیاتو لو دادن... مجبور شدیم عقب نشینی کنیم...
نتونستیم زخمیا رو بیاریم...😔
بچه های زخمیه #غواص تو نیزارهای #ام_الرصاص جاموندن...
چون نه زمان داشتیم و نه شرایط #نیزار ها نمیذاشت برشونگردونیم...
هنوز خیلی دور نشده بودیم از نیزارا که یهو صدای ناله ی زخمیا بلند و بلند تر شد...
آخ ...
نمیدونم چنتا بودن...
#سگای_شکاری ...
ریخته بودن تو نیزار...
بعثیا به سگ های شکاریشون یه چیزی تزریق کرده بودن که سگا رو هار کرده بود ...
هنوز صدای #ناله های بچه ها تو گوشمه...😭
زنده زنده رفیقامو که دیگه پای فرار کردن نداشتن رو...
داشتن #تیکه تیکـ ....💔💔💔
کاری از دست ما بر نمیومد ...😭

شنیدی #رفیق؟
😔😭
دیگه باید چیکار میکردن واسه ما؟


انقد راحت پا روی خونشون نزاریم...😔
#معذرت_بابت_تلخی_روایت...🙏🏻
#شرمنده_شهدا😞💫

#کانال_گردان_انصار۲۷

@shahdanzende
‍ یک #قمقمه ، #دوازده سرباز

گردان #کمیل #کانال را پاکسازی می کند
تا به #پاسگاه برسد

کانال های ذوزنقه ای شکل ، کار
فرانسوی هاست
دوشکاها و تانک های عراق مستقیم جاده را می زنند
#روز #سوم ارتباط کمیل با #مقر قطع شد

آخرین حرف را #بچه ها به حاج همت گفتند 👇

« حاجی به امام بگو ما #عاشورایی جنگیدیم»
و حاج همت شاید آن سوی بی سیم
فقط می توانست سر بکوبد به جعبه
های فشنگ و اشک بریزد
نه آب رسید و نه غذا
#دوازده نفر با یک #قمقمه سر کردند

عراقی ها که به کانال رسیدند
#اکثر بچه ها از #تشنگی شهید شده بودند
بقیه را هم تیر #خلاص زدند
بچه ها در #قتلگاه ماندند برای همیشه

قتلگاهی پر از #لب های تشنه و پر از
#لاله هایی که سال ها بعد نیز با یک
سوراخ در #جمجمه های پر از #گل پیدا
می شوند ،
و می شوند #شهید #گمنام
🆔 @shahdanzende
مزاحم آرایش حلال دختران جوان نشوید ...

#حجت_الاسلام_قرائتی:

آرایش زن چیست؟ زن ذاتاً دوست دارد آرایش كند. و این جزء ذات زن است.
متأسفانه بعضی از این حاج‌خانم‌های پیرزن در خانه تا می‌بیند دخترش یاعروسش آرایش می‌كند، یك تعبیرات زشتی می‌كند.

خجالت نمی‌كشند، طوری نیست خجالت نكشند.
مگر می‌خواهد بیرون برود خودش را نشان جوان‌ها بدهد. خودش را آرایش می‌كند.

ما زن داریم دو لیتر گریه می‌كند برای امام حسین(ع). اما اگر بفهمد پسرش با عروسش یك بستنی خورده كودتا می‌كند. روضه هفتگی، ختم انعام، ختم قرآن،
همه‌ی دعاها و نمی‌دانم «امن یجیب» مهرش، جانمازش اندازه‌ یك بقچه‌ی حمام است. اما اگر بفهمد كه این مثلاً با عروسش رفته فرض كنید حالا بگردند، دری وری می‌گوید

شما یاد بگیرید از امیرالمؤمنین(ع)، با غلامش رفتند پیراهن بخرند، پیراهن قشنگ را داد به غلامش، گفت: آقا من قنبر غلام هستم. فرمود: مگر جوان نیستی؟
خوب جوان دوست دارد شیك بپوشد. سر به سر بچه‌ها نگذارید.

در آرایش حلال، وقتی به آرایش حلال گیر دادی، آنها سمت آرایش حرام می‌روند. خیلی از گیرهایی كه می‌دهند اینها ضررش به خودشان برمی‌گردد.

بعضی از جوان‌ها تا حالا چند مورد آمدند، به من گفتند:
حاج آقای قرائتی من به خاطر شما یك سیلی خوردم.
گفتم: چرا؟ گفته: من می‌خواستم آن كانال فوتبال ببینم،
پدرم گفت: آن كانال قرائتی را ببینیم. من هی زدم فوتبال، او هی زد قرائتی!
آخرش یك سیلی به من زد.
من از همه‌ اینهایی كه از پدرشان یا پدر بزرگشان كتك خوردند، معذرت می‌خواهم.😃

آخر این قرائتی تحمیلی درست نیست. اسلام گفته آزادی،
حتی اگر آمدی پشت سر این آقا نماز خواندی، ركعت دوم آزادی! قصد فرادی كن برو. اصلاً نماز مغرب را خواندی، نماز عشا را آزاد هستی، رها كن برو.
اسلام به ما آزادی داده است. اگر ما به حلالها قناعت كنیم، همه‌ی مردم مسلمان میشوند. گیر اینكه بعضیها اسلام به آنها سنگین است، در همین نماز جمعه دیروز، نماز جمعه گذشته رفتیم، به ما گفتند: بین دو نماز صحبت كن. گفتم: سخنرانی بین دو نماز گروگان گیری است. گفت: فرار می‌كنند. گفتم: خوب فرار كنند. مگر میخواهی مردم را اسیر كنی؟ كم حرف بزن، خوب حرف بزنی فرار نمی‌كنند، حالا فرار هم كردند، كردند.
#نشردهید

#کانال_رفتنـد_تابـــمانیم👇
🆔 @shahdanzende
‌ ‌ #شهید_گمنام
#غریب ترین کلمه است...

#مظلوم ترین کلمه...



کلمه ای که #هزارن هزار درد دارد...💔💔

#دردهای ناگفته...
حرف های #نزده...
#بغض های سرخورده...

شهید گمنام #یعنی:
هنوز مادری #منتظر است...😔😔

هنوز پدر شکسته ای #امیدوار است...😥😥


شهید گمنام یعنی دلتنگی #فرزندی برای پدرش که حتی #مزار هم ندارد...

یعنی #اشک های سرد #زنی برای گمنام #بودن مرد زندگیش...

شهید گمنام یعنی فقط چند #استخوان...
یعنی #غربت...

یعنی #پلاکی گم شده...

#شهید_گمنام یعنی مزاری #خلوت...

یعنی بی #سروصدا اوج گرفتن...

شهیدگمنام یعنی #پسرم دیگه بیا...

یعنی پدرم به چند #استخوانت هم راضیم فقط #بیا...

#شهید گمنام یعنی معلوم نیست #چگونه شهید شده است؟😭

گرفتار آب های #خروشان_اروندشده است؟😭

یا انتهای #کانال_کمیل آرام گرفته است؟😭

شایدهم در #طلاییه غریب مانده است...
شهید گمنام یعنی دیگر بر #نمیگردد...

♡یعنی بی خبری♡

شهید #گمنام یعنی درد...😭
خوده درد...💔💔
کانال فرهنگی مذهبی رفتند تا بمانیم
@shahdanzende
از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم!

اولین کوچه به نام شهید همت؛
محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین...
نامم را صدا زد!
گفت: توصیه ام #اخلاص بود!
چه کردی...
جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم...
🔹🔹
دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛
پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود!
انگار #مادر همین جا بود...
عبدالحسین آمد!
صدایم زد!
گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت #حدود خدا...
چه کردی؟
جوابی نداشتم و از #شرم از کوچه گذشتم...
🔹🔹
به سومین کوچه رسیدم!
شهید محمد حسین علم الهدی...
به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند!
گفت: #قرآن و #نهج_البلاغه در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟
چیزی نتوانستم جواب دهم!
با چشمانی که گوشه اش نمناک شد!
سر به گریبان؛ گذشتم...
🔹🔹
به چهارمین کوچه!
شهید عبدالحمید دیالمه...
آقا حمید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها!
بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛
گفت: چقدر برای روشن کردن مردم!
#مطالعه کردی؟!
برای #بصیرت خودت چه کردی!؟
برای دفاع از #ولایت!!؟
همچنان که دستانم در دستان شهید بود!
از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...
🔹🔹
به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران...
صدای نجوا و #مناجات شهید می آمد!
صدای #اشک و ناله در درگاه پروردگار...
حضورم را متوجه اش نکردم!
#شرمنده شدم،از رابطه ام با پروردگار...
از حال معنوی ام...
گذشتم...
🔹🔹
ششمین کوچه و شهید عباس بابایی...
هیبت خاصی داشت...
مشغول تدریس بود!
مبارزه با #هوای_نفس،نگهبانی #دل...
کم آوردم...
گذشتم..
🔹🔹
هفتمین کوچه انگار #کانال بود!
بله؛
شهید ابراهیم هادی...
انگار مرکز کنترل دل ها بود!!
هم مدارس!
هم دانشگاه!
هم فضای مجازی!
مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در #دنیا خطر لغزش و #غفلت تهدیدشان میکرد!
#ایثارش را دیدم...
از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم...
🔹🔹
هشتمین کوچه؛
رسیدم به شهید محمودوند...
انگار #شهید پازوکی هم کنارش بود!
پرونده های دوست داران شهدا را #تفحص میکردند!
آنها که اهل #عمل به وصیت شهدا بودند...
شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد!
برای ارسال نزد ارباب...
🔹🔹
پرونده های باقیمانده روی زمین!
دیدم #شهدای_گمنام وساطت میکردند،برایشان...
.
اسم من هم بود!
وساطت فایده نداشت...
از #حرف تا #عمل!
فاصله زیاد بود.
.
دیگر پاهایم رمق نداشت!
افتادم...
خودم دیدم که با #حالم چه کردم!
تمام شد...
..
از کوچه پس کوچه های دنیا!
بی شهدا،نمی توان گذشت...

#شهدا_رهبرم_را_دعا_کنید

❤️اللهم عجل لولیک الفرج
Forwarded from اتچ بات
بسم الله الرحمن الرحیم

مقام معظم #رهبری :
شرکت در #انتخابات نظام جمهوری اسلامی برای افراد واجد شرایط ، یک وظیفه #شرعی، #اسلامی و #الهی است .

از آن جایی که حجت الاسلام #رئیسی مورد حمایت اعضاء محترم #جامعه_مدرسین_حوزه_علمیه_قم ، علمای اخلاق منجمله آیات عظام #ناصری، #مصباح_یزدی ، #تحریری و #جاودان ، #جامعه_ستایشگران اهل بیت علیهم ‌السلام و #خانواده_معظم_شهداء #مدافع_حرم می باشند به این نتیجه رسیدیم که ایشان نامزد #اصلح برای مدیریت کشور می‌باشند.

ان شاءالله آنچه که مورد #رضایت #امام_زمان «عجل الله تعالی فرجه الشریف» و زمینه ساز #ظهور حضرتش می باشد در روز جمعه ۲۹ اردیبهشت ماه رقم خواهد خورد .

إِنَّ الأَرضَ لِلَّهِ يورِثُها مَن يَشاءُ مِن عِبادِهِ ، وَالعاقِبَةُ لِلمُتَّقينَ

#تغییر_به_نفع_مردم
#کانال_رفتند_تابمانیم

@shahdanzende
Forwarded from اتچ بات
#قسمت آخر داستان دنباله دار نسل سوخته: چشم های کور من

پاهام شل شده بود ... تازه فهمیدم چرا این ساختمان ... حیاط ... مزار شهدا ... برام آشنا بود ...
چند سال می گذشت؟ ... نمی دونم ... فقط اونقدر گذشته بود که ...

نشستم یه گوشه و سرم رو بین دست هام مخفی کردم ...
خدایا ... چی می بینم؟ ... اینجا همون جاست ... خودشه... دقیقا همون جاست ... همون جایی که توی خواب دیدم... آقا اومده بود ... شهدا در حال رجعت ... با اون قامت های محکم و مصمم ... توی صحن پشتی ... پشت سر هم به خط ایستادن ... و همه منتظر صدور فرمان امام زمان ... خودشه ... اینجا خودشه ...

زمانی که این خواب رو دیدم ... یه بچه بودم ... چند بار پشت سر هم ... و حالا ...
اونقدر تک تک صحنه ها مقابل چشمم زنده بود ... که انگار دقیقا شهدا رو می دیدم که به انتظار ایستاده اند ...
- یا زهرا ... آقا جان ... چقدر کور بودم ... چقدر کور بودم که نفهمیدم و ندیدم ... این همه آرزوی سربازیت ... اما صدای اومدنت رو نشنیدم ... لعنت به این چشم های کور من ...
داخل که رفتم ... برادرها کنار رفته بودن ... و خانم ها دور مزار سرباز امام زمان ... حلقه زده بودن ... و من از دور ...
به همین سلام از دور هم راضیم ... سلام مرد ... نمی دونم کی؟ ... چند روز دیگه؟ ... چند سال دیگه؟ ... ولی وعده ما همین جا ... همه مون با هم از مهران میریم استقبال آقا ...

اشک و بغض ... صدام رو قطع کرد ... اشک و آرزویی که به همون جا ختم نشد ...
از سفر که برگشتم یه کوله خریدم ... و لیست درست کردم... فقط ... تک تک وسائلی رو که یه سرباز لازم داره ... برای رفتن ... برای آماده بودن ... با یه جفت کتونی ...

همه رو گذاشتم توی اون کوله ... نمی خواستم حتی به اندازه برداشتن چند تا تیکه ... از کاروان آقا عقب بمونم ... این کابووس هرگز نباید اتفاق می افتاد ... و من ... اگر اون روز زنده بودم و نفس می کشیدم ... نباید جا می موندم ...

چیزی که سال ها پیش در خواب دیده بودم ... و درک نکرده بودم ... ظهور بود ...
ظهوری که بعد از گذر تمام این مدت ... هنوز منتظرم ... و آماده ...
سال هاست ساکم رو بستم ...
شوقی که از عصر پنجشنبه آغاز میشه ... و چقدر عصرهای جمعه دلگیرن ...

میرم سراغش و برش می گردونم توی کمد ... و من ... پنجشنبه آینده هم منتظرم ...
تا زمانی که هنوز نفسی برای کشیدن داشته باشم ...
و ما ز هجر تو سوختیم؛ ای پسر فاطمه .... خدایا بپذیر؛ امن یجیب های این نسل سوخته را .... یاعلی مدد .... التماس دعای فرج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج #اللهم_عجل_لوليک_الفرج
#قسمت
#صدوهفتادویکم
#قسمت_آخر
#نسل_سوخته
#شهید #سید_طه_ایمانی
#کانال_رفتند_تابمانیم
@shahdanzende
عزیزان وهمراهان کانال رفتندتابمانیم
نظرات خودتان درمورد رمان
#نسل_سوخته با آیدی زیر درمیان بگذارید
👇👇👇👇👇
@S57L64
Forwarded from اتچ بات
.
#قسمت صد و هفتاد داستان دنباله دار نسل سوخته: سرباز مخصوص

دردهای گذشته ... همه با هم بهم هجوم آورده بود ... اون روز عاشورا ... کابووس های بی امانم ... و حالا ...
دیگه حال، حال خودم نبود ... بچه ها هم که دیدن حال خوشی ندارم ... کسی زیاد بهم کار نمی داد ... همه چیز آروم بود تا سر پل ذهاب ... آرامگاه احمد بن اسحاق ... وکیل امام حسن عسکری ...

از اتوبوس که پیاده شدم ... جلوی آرامگاه، خشکم زد ... همه ایستادن توی صحن و راوی شروع به صحبت ... در شأن مکان و احمد بن اسحاق کرد ... و عظمت شهیدی که اونجا مدفون بود ... کسی که افتخار مهر مخصوص سربازی امام زمان "عج" در کارنامه اش دو داشت ... شهید "حشمت الله امینی" ...
این اسم ... فراتر از اسم بود ... آرزو و آمال من بود ... رسیدن و جا نموندن بود ... تمام خواسته و آرزوی من از دنیایی به این عظمت ... آرزویی که توی مهران ... با التماس و اشک، فریاد زده بودم ...

اما همه چیز ... فقط آرزویی مقابل چشمان من نبود ... اون آرامگاه و اون محیط، خیلی آشنا به نظر می رسید ... حس غریب و عجیبی وجودم رو پر کرده بود ... اما چرا؟ ... چرا اون طور بهم ریخته بودم؟ ...

همون طور ایستاده بودم ... توی عالم خودم ... که دوباره ابالفضل از پشت زد روی شونه ام ...
- داداش ... اسم دارم به خدا ... مثل نینجا بی صدا میای یهو میزنی روی شونه ام ...

خندید ...
- دیدم زیادی غرق ساختمون شدی گفتم نجاتت بدم تا کامل خفه نشدی ... حالا که اینطور عاشقش شدی ... صحن رو دور بزن ... برو از سمت در خواهران ... خانم حسینی رو صدا کن بیاد جای اتوبوس وسائل رو تحویل بگیره ...

با دلخوری بهش نگاه کردم ...
- اون زمانی که غلام حلقه به گوش داشتن و ... برای پیج کردن و خبر دادن می فرستادنش خیلی وقته گذشته ... داداش ... هم خودت پا داری ... هم موبایل ... زنگ زدی جوابنداد، خودت برو ... تازه این همه خانم اینجاست ...
به یکی از خانم ها پیغام دادم ... ما رو کاشت ... رفت که بیاد ... خودش هم که برنمی داره ... بعد از نماز حرکت می کنیم ... بجنب که تنها بیکار اینجا تویی ... یه ساعته زل زدی به ساختمون ...
آرامگاه رو دور زدم ... و رفتم سمت حیاط پشتی که ...
نفسم برید و نشستم زمین ...
- یا زهرا ... یا زهرا ...

چشم هام گر گرفت و به خون نشست ...
#قسمت #صدوهفتاد
#نسل_سوخته
#شهید سید #طه_ایمانی
#کانال_رفتند_تابمانیم
@shahdanzende
Forwarded from اتچ بات
#قسمت صد و شصت و نهم داستان دنباله دار نسل سوخته: تشنه لبیک

سریع، چشم های خمار خوابم رو باز کردم و ... نگاهم افتاد به خیابان مستقیمی که واردش شدیم ... بغض راه نفسم رو بست ...
خواب و وقایع آخرین عاشورا ... درست از مقابل چشم هام عبور می کرد ... جاده های منتهی به کربلا ... من و کربلا ... من و موندن پشت در خیمه ... و اون صدا ...
چفیه رو انداختم روی سرم و کشیدم توی صورتم ... اشک امانم رو بریده بود ...
- آقا جون ... این همه ساله می خوام بیام ... حالا داری تشنه ... من بی لیاقت رو از کنار جاده کربلا کجا می بری؟... هر کی تشنه یه چیزیه ... شما تشنه لبیک بودی ... و من تشنه گفتنش ...
وارد منطقه جنگی مهران شده بودیم ... اما حال و هوای دل من، کربلا بود ...
- این بار چقدر با خیمه تو فاصله دارم، پسر فاطمه؟ ...

از جمع جدا شدم ... چفیه توی صورت ... کفشم رو در آوردم و خودم رو بین خاک ها گم کردم ... ضجه می زدم و حرف میزدم ...
- خوش به حالتون ... شما مهر سربازی امام زمان توی کارنامه تون خورده ... من بدبخت چی؟ ... من چی که سهم من از دنیا فقط جا موندنه؟ ... لبیک شما رو مهدی فاطمه قبول کرد ... یه کاری به حال دل من بی نوا بکنید ... منی که چشم هام کوره ... منی که تشنه لبیکم ... منی که هر بار جا می مونم ...

به حدی غرق شده بودم که گذر زمان رو اصلا نفهمیدم ... توی حال خودم بودم ... سر به سجده و غرق خاک ... گریه می کردم که دست ابالفضل ... از پشت اومد روی شونه ام...
چی کار می کنی پسر؟ ... همه جا رو دنبالت گشتم ...

کندن از خاک مهران ... کار راحتی نبود ... داشتم نزدیک ترین جا به کربلا ... داغ دلم رو فریاد می زدم ...
بلند شدم ... در حالی که روحی در بدنم نبود ... جان و قلبم توی مهران جا مونده بود ...

چشم ابالفضل که بهم افتاد ... بقیه حرفش رو خورد ... دیگه هیچی نگفت ... بقیه هم که به سمتم می اومدن ... با دیدنم ساکت می شدن ...
از پله ها اومدم بالا ... سکوت فضا رو پر کرد ... همهمه جای خودش رو به آرامش داد ...
- علی داداش ... پاشو برگشت رو من بشینم کنار پنجره ...

دوباره چفیه رو کشیدم روی سرم ... و محو وجب به وجب خاک مهران شدم ... حال، حال خودم نبود ... که علی زد رویشونه ام ... صورت خیس از اشکم چرخید سمتش ... یه لحظه کپ کرد ...
- بچه ها ... می خواستن یه چیزی بخونی ... اگه حالشو داری ...

جملات بریده بریده علی تموم شد ... چند ثانیه به صورتش نگاه کردم ... و میکروفون رو گرفتم ... نگاهم دوباره چرخید سمت مهران ...
- بی سر و سامان توئم یا حسین ... تشنه فرمان توئم یا حسین ...
آخر از این حسرت تو جان دهم ... کاش که بر دامن تو جان دهم ...
کی شود این عشق به سامان شود؟ ... لحظه لبیک من و ، جان شود؟ ...
@shahdanzende
#قسمت
#صدوشصت و
#نهم
#نسل_سوخته
#سیدطه_ایمانی
#کانال_رفتند_تابمانیم
@shahdanzende
Ещё