.
#معرفی_کتاببیخود نترس ای بچهی تنها «
نام تمام مردگان یحیاست»
#شقایق_بشیرزادهرمان «
نام تمام مردگان یحیاست» آخرین اثر عباس معروفیست که در انتشارات «گردون» در برلینِ آلمان به چاپ رسیده و متاسفانه تا کنون امکان چاپ آن در داخل ایران میسر نگردیده است. تاریخی که در پایان کتاب نشاندهندهی آغاز و اتمام آن است، قابل تأمل است. «اردیبهشت ۱۳۶۸ تهران تا اردیبهشت ۱۳۹۷ برلین» برای او نوشتن این رمان سی سال وقت برده است. بارها نوشته و بازنویسی کرده تا سرانجام آنچیزی شده است که میخوانیم به
نام «
نام تمام مردگان یحیاست».
معروفی به زیبایی هر چه
تمامتر بازی زبانیای را آغاز میکند تا ما را همراه «داور» بکشاند لابهلای جنگل و درختانش، از آنجا لای ابرها و در میان فرشتهها. همانهایی که شش فرزندش را بردهاند. خوشهی پروینش را. یحیا، نورسا، مسیحا، اسماعیل و ابراهیم که «یک آدم بودند که خدا دوبار آفریده بود»، و کوچکترینشان که نامش میکاییل است اما او را پورو صدا میزنند. و او میماند و یک جنگل پُر از هیزم و داغیهایی که مثل ذغال روزگارش را سیاه کردهاند در سنگسر. روزگار خودش و «دولیلی»اش را. داور اما چه میشود از این داغها؟ داوری که نان کسی را نمیخورد، دروغ نمیگوید، و از زیر کلاهش گنجشکها و پروانهها بیرون میریزند، و هر روز معجزه میکند؛ «اینها اگر معجزه نیست پس چیست.»
معروفی در این رمان برای ما پیامبری ساخته است که نیست. که همه جا حرفش هست اما خودش نیست. «... میگفتند داور دیوانه نبوده [...] سبکمغز بوده، صوفی بوده، صافی بوده. عارف بوده، عاشق بوده، خل بوده، گبر بوده، آتشپرست بوده، جادوگر بوده، پیامبر بوده، دیوانه بوده [...] شاید هم اصلا نبوده، قصهای بوده که در حافظهی مردم زندگی میکرده؛ مثل برخی آدمها که اصلا وجود نداشتهاند، اما در ذهن دیگران زیستهاند، مثل افسانه.» پیامبری که هیزمشکن است و زنی قالیباف دارد و بچههایی که یا شاعرند یا عاشق یا مثل رود پاک و مثل نسیم در
تمام روایت میآیند و میروند. و آنها که خود هر یک پیامبرند. بچههایی که در روند داستان میفهمیم چطور و کجا مردهاند و گاهی راوی، داستانِ آنها را روایت میکند. از شگردهای عباس معروفی در تغییر زاویهدید و دوربینگیریهای شاخصش (اصطلاحی که خودش به کار میبرد) در این رمان زیاد استفاده شده است. شکستِ زمانهایی که بسیار نرم و بیصدا ما را از داستان داور به داستان یحیا و نورسا میکشاند. گاهی داور را میبینیم و گاهی یحیای چوپان را و گاهی نورسای شاعر و لطیف را که ابتدای کتابش مینویسد «به خدایی خدا که معنای کهیعص از حصر بیرون است... تو کجایی؟...» که فصلبندی رمان نیز با حروف همین «کهیعص» انجام گرفته است، و گاهی «مندل» را میبینیم که بعد از آن شش نفر آمده است و
تمام روایت در خواب او شکل میگیرد. «مندل»ی که نامش
یحیاست و او را مندل صدا میزنند و داور او را مثل زکریای پیامبر در پیری به دست آورده است؛ و مگر غیر از این است که «
نام تمام بچهها
یحیاست». هر طرف این داستان که چشم میگردانیم ردی و اثری از یحیا میبینیم. در سال بلوا. سالی که سنگ روی سنگ بند نمیشود و هر کس ساز خودش را میزند. و جایجای داستان به طور نامحسوسی رمان «سال بلوا» به ما یادآوری میشود.
افسانه و قصه با این رمان گره خورده است. قصههایی که دولیلی برای بچههایش میگوید و یا افسانههایی که واقعی شدهاند. شهرزاد هزار و یک شب در این داستان پا گرفته است و لابهلای داستان ردی از خود باقی میگذارد. نثر پخته و شاعرانهی داستان خواننده را مجاب میکند تا انتهای کتاب با داور و فرزندانش همراه شود و این افسانه پایانی زیبا دارد برای پیامبری که پیامبر نبود.
#نام_تمام_مردگان_یحیاست#عباس_معروفی#نشر_گردون@peyrang_dastan