پیرنگ | Peyrang

#سوزان_سانتاگ
Канал
Логотип телеграм канала پیرنگ | Peyrang
@peyrang_dastanПродвигать
2,37 тыс.
подписчиков
123
фото
37
видео
1,07 тыс.
ссылок
گروه ادبی پیرنگ بدون هر نوع وابستگی، به مقوله‌ی ادبیات با محوریت ادبیات داستانی می‌پردازد. https://t.center/peyrang_dastan آدرس سايت: http://peyrang.org/ Email: [email protected]
.
#مطلب_برگزیده
#جستار
#درباره_نوشتن

آدابِ پیش رفتن
جستاری درباره‌ی خواندن و نوشتن

نویسنده: سوزان سانتاگ
مترجم: آرش پروین

انتخاب: گروه ادبی پیرنگ

رمان خواندن به نظرم فعالیتی خیلی عادی می‌آید، در حالی که رمان نوشتن از آن کارهای عجیب است ــ حداقل من این‌طور فکر می‌کنم، البته تا قبل از اینکه به خودم یادآوری ‌کنم که هر دو تا چه اندازه به هم مربوطند. (چیزهایی که می‌خوانید کلیاتی زره‌پوش نیست، فقط اشاره به چند نکته است.)
اول از همه، چون نوشتن یعنی تمرینِ هنرِ خواندن با شدت و مراقبتی ویژه. آدم می‌نویسد تا آن چیزی که نوشته را دوباره بخواند، ببیند که آیا «قابل قبول» است یا نه و البته از آنجا که نوشته‌ی خود آدم هیچ‌وقت قابل قبول نیست، باید بازنویسی‌اش کند ــ یک‌بار، دوبار، هرچندبار که لازم باشد تا بتواند دوباره‌خوانی‌اش را تحمل کند.
هر آدمی اولین و شاید سخت‌گیرترین خواننده‌ی نوشته‌‌ی خودش است. ایبسن روی صفحه‌ی سفید اول یکی از کتاب‌هایش نوشته که «نوشتن، نشستن بر صندلی قضاوت بر خود است». نوشتنِ بدون بازخوانی را سخت می‌توان تصور کرد.
اما آیا آن چیزی که درجا می‌نویسی هیچ‌وقت خوب نیست؟ چرا که نه: حتی گاهی بهتر از خوب است و این موضوع، حداقل برای این نگارنده، نشان از این دارد که با کمی دقت و بلندخوانی -که یعنی یک‌‌بارِ دیگر، خواندنِ نوشته - می‌تواند بهتر هم بشود. منظورم این نیست که رمان‌نویس باید عرق‌ریزان برای تولید یک نوشته‌ی خوب تقلا کند. دکتر جانسون می‌گوید «نوشتن بدون تقلا، خواندن بدون لذت را به همراه می‌آورد» و این پند اخلاقی درست به اندازه‌ی نویسنده‌اش، از ذوق معاصر دور به نظر می‌رسد. مسلما، بخش زیادی از نوشته‌هایی که بدون تقلا تولید شده‌اند لذتی بی‌همتا می‌بخشند. نه، مسئله بر سر قضاوت خوانندگان نیست -خواننده می‌تواند نوشته‌های خودجوش و کم‌تکلف‌تر نویسنده را ترجیح دهد- بلکه بر سر احساس نویسندگان، آن خُبرگانِ نارضایتی است. آدم فکر می‌کند اگر توانسته‌ام در همان نشست اول و بدون تقلای زیاد به چنین چیزی برسم، آیا نمی‌شود از این هم بهتر شود؟
و با اینکه این کار، یعنی بازنویسی -و بازخوانی- به نظر دشوار می‌آید، درواقع لذت‌بخش‌ترین مرحله‌ی نوشتن است. گاهی حتی تنها مرحله لذت‌بخشِ نوشتن. نشستن پای نوشتن، اگر که ایده‌ی «ادبیات» را در ذهن داشته باشی، کاری سترگ است و هراس‌انگیز. شیرجه‌ای است در برکه‌ای یخ‌زده. اما وقتی چیزی در دست داری که می‌توانی رویش کار کنی، ارتقایش بدهی و ویرایشش کنی، آن‌وقت است که قسمت گرم کار از راه می‌رسد.

متن کامل این جستار از طریق لینک زیر در دسترس است.

http://khaneshmagazine.com/1399/05/adabe-pish-raftan/

#سوزان_سانتاگ

@peyrang_dastan
www.peyrang.org
.
#مطلب_برگزیده
نوشتن سانتاگ برای بورخس بی‌جا و عجيب نيست


گزینش: گروه ادبی پیرنگ


اكتبر سال ۱۹۸۲، خورخه لوييس بورخس ۸۳ ساله، كسی كه سی سالی از نابينايی‌اش می‌گذشت، دوستان نزديک و طرفدارانش را به مراسم شامی در نيويورک دعوت كرد. سوزان سانتاگ هم جزو دوستان دعوت ‌شده بود. سانتاگ به گزارشگری كه پوشش خبری اين مراسم را بر عهده داشت، درباره عظمت روح و اهميت بورخس گفت: «نويسنده زنده‌ای را سراغ نداريم كه برای باقی نويسنده‌ها مهم‌تر از بورخس باشد. اكثر مردم می‌گويند او بزرگ‌ترين نويسنده زنده است... كمتر نويسنده‌ای را می‌شناسيم كه از او درسی نگرفته باشد يا از او پيروی نكند.»
چهار سال بعد بورخس از دنيا می‌رود.
دهمين سالگرد درگذشت بورخس، سانتاگ در مقاله‌ای كوتاه و زيبا به نام «نامه‌ای به بورخس» كه سيزدهم ژوئن ۱۹۹۶ آن را نوشت، دوباره شگفتی‌های آثار بورخس و عظمت ميراث فرهنگی او را برمی‌شمرد.



متن کامل این نامه را در لینک زیر بخوانید:
http://www.etemadnewspaper.ir/fa/main/detail/65223


#خورخه_لوئیس_بورخس
#سوزان_سانتاگ


@peyrang_dastan
.
#نقد_ادبی

گزینش و تلخیص: گروه ادبی پیرنگ

در اغلب نمونه‌هایی که در دوره‌ی مدرن شاهد آنیم، تفسیر در واقع در حکم خودداری هنرستیزانه از به حال خود واگذاردن اثر هنری است. هنر واقعی قابلیت آن را دارد که ما را عصبی کند. ما با تقلیل اثر هنری به محتوای آن و سپس تفسیر آن محتوا، اثر هنری را رام می‌کنیم. تفسير، اثر هنری را قابل کنترل و سر‌به‌راه می‌کند.
این نوع هنرستیزی تفسیرمحور در ادبیات رایج‌تر از دیگر هنرهاست. حالا چندین دهه است که منتقدان ادبی وظیفه‌ی خود می‌دانند که عناصر شعر یا نمایشنامه یا داستان و رمان را به چیزی دیگر ترجمه کنند. گاهی اوقات یک نویسنده خود آن‌چنان در برابر قدرتِ بی‌حائل و رادع اثرش معذب می‌شود که خودش تفسیر روشن و قابل فهمی از آن در اثر کار می‌گذارد -هرچند با نوعی شرم‌رویی، و ته‌مایه‌ای از نوعی کنایه‌ی برازنده. توماس مان نمونه‌ای از این‌گونه نویسنده‌های بیش از حد همراه و با حسن نیت است. در مورد نویسندگان کله‌شق‌تر، منتقد بسیار شادمان خواهد شد که این کار را بر عهده‌ی او بگذارند.
به عنوان مثال، کار کافکا در معرض تاخت و تاز جمعیِ سه اردوگاه متفاوت از مفسران بوده است. دسته‌ای که کافکا را به عنوان نوعی تمثيل اجتماعی می‌خوانند، آثار او را به مثابه‌ی نمونه‌هایی کلاسیک از احساس عجز و جنون ناشی از دیوان‌سالاری مدرن و بسط نهایی آن در قالب دولت تمامیت‌خواه تلقی می‌کنند. دسته‌ای که کافکا را به عنوان تمثیلی روانکاوانه می‌خوانند، در آثار او رازگشایی‌های دردناکی از ترس او از پدرش، اضطراب از اختگی، تصور ناتوانی جنسی خودش، و احساس اسارت نسبت به رؤیاهایش را جستجو می‌کنند. و دسته‌ای که کافکا را به مثابه‌ی تمثیلی مذهبی می‌خوانند، این مسئله را برای ما شرح می‌دهند که ک. در قصر سعی دارد به بهشت دسترسی پیدا کند، و یوزف ک. در محاکمه تحت داوری بی‌رحمانه و غیرقابل‌درک عدالت خداوندی قرار می‌گیرد.
[...]
پروست، جویس، فاکنر، ریلکه، لاورنس، ژید... می‌توان فهرست بی‌پایانی از نویسندگانی ارائه کرد که آثارشان را پوسته‌ای سخت و ضخیم از تفاسیر پوشانده است. اما باید به این نکته توجه داشت که تفسیر صرفا به معنای شیوه‌ی ادای احترام میان‌مایگی به نبوغ نیست. تفسير عملا روش مدرن اصلی فهم چیزهاست، و در مورد آثاری با مراتب کیفی مختلف به کار گرفته می‌شود.
[...]
امروزه شفافیت بالاترین و رهایی‌بخش‌ترین ارزش در هنر -و در نقد- است. شفافیت به معنای تجربه‌ی شیء در نورانیت و وضوح خویش است، تجربه‌ی آن به خاطر همان چیزی که هست.
[...]
روزگاری (مثلا برای دانته) طراحی آثاری هنری که بتوان آنها را در سطوح مختلف تجربه کرد قاعدتا حرکتی انقلابی و خلاقانه بوده است. اما حالا چنین نیست. این کار باعث تقویت اصل افزونگی [redundancy؛ مازاد بر نیاز بودن] می‌شود که مصیبت اصلی زندگی مدرن است.
روزگاری (زمانی که هنر والا به ندرت یافت می‌شد) تفسير آثار هنری قاعدتا حرکتی انقلابی و خلاقانه بوده است. اما حالا چنین نیست. چیزی که امروزه مشخصا به آن نیازی نداریم جذب بیشتر هنر در تفکر یا (حتی بدتر از آن) هنر در فرهنگ است.
تفسير، تجربه‌ی ادراکی اثر هنری را بدیهی فرض می‌کند، و کار خود را از آنجا ادامه می‌دهد. اما حالا نمی‌توان این مسئله را بدیهی فرض کرد. کافی است به انبوهگی محض آثار هنری‌ای بیندیشیم که در دسترس هر یک ما قرار دارند، و به طعم‌ها، بوها، و دیدنی‌های محیط شهری که حواسمان را بمباران می‌کنند افزوده می‌شوند. فرهنگ ما فرهنگی مبتنی بر زیاده‌کاری و تولید مازاد است؛ و نتیجه‌ی آن، کند شدن فزاینده‌ی حساسیت تجربه‌ی حسی ماست. كل شرایط حاکم بر زندگی مدرن -وفور مادی آن، شلوغی محض آن- دست به دست هم می‌دهند تا قوای حسی ما را کند کنند. و وظیفه‌ی منتقد باید در پرتو شرایط حاکم بر حواس و قابلیت‌های ما (و نه حواس و قابلیت‌های عصری دیگر) سنجیده شود.
چیزی که اکنون اهمیت دارد بازیابی حواسمان است. باید بیاموزیم که بیشتر ببینیم، بیشتر بشنویم، بیشتر احساس کنیم.
کار ما آن نیست که بیشترین حجم محتوای ممکن را درون آثار هنری بگنجانیم، و از آن کمتر این‌که سعی کنیم حداکثر محتوای ممکن را از کاری که پیش‌تر تولید شده است استخراج کنیم. کاری که باید انجام دهیم آن است که محتوا را عقب بزنیم تا اساسا امکان دیدن چیزی که روبرویمان قرار دارد فراهم شود.
هدف هرگونه توضیح و تحشیه بر هنر باید آن باشد که آثار هنری -و به همین سیاق، تجربه ی خود ما- را در نظرمان واقعی‌تر کند، نه این‌که در جهت عکس عمل کند. کارکرد نقد باید نشان دادن این مسئله باشد که چگونه این چیز چیزی که هست شده است، و حتی نفس این‌که این چیز این‌گونه است، نه این‌که این چه معنایی می‌دهد.

ما به جای معناشناسی به کِیف‌شناسی هنر نیازمندیم.

#سوزان_سانتاگ
#علیه_تفسیر
#مجید_اخگر
#نشر_بیدگل

@peyrang_dastan