.
#درباره_نویسندهیادکرد بیژن الهی در زادروزش
«این دلْ ریش است و پریش. زمینخوردهی عشق؟»
#حدیث_خیرآبادی«من که درین دنیای بیاعتبار قهراً / قسْراً معروف به بیژن الهیی (در شناسنامه) شیرازی بودهام، زادهی تهران به شانزدهمِ تیرماهِ ۱۳۲۴»
شانزدهم تیرماه، زادروز بیژن الهی است. به همین بهانه، خواستم یادی کرده باشم از او، که هم شاعر بودهست و هم مترجم. او شعرهای بسیاری را به فارسی برگردانده؛ از کاوافی و هلدرلین و رمبو و میشو و الیوت و حتا منصور حلاج. و کمتر سراغ داستان رفته است؛ مگر چند تایی از فلوبر و پروست و نابوکُف و جویس. زان میان، کتاب «بهانههای مأنوس» میتواند بهانهای باشد که هم از او به عنوان مترجم یاد کنیم و هم نگاهمان به داستان باشد. مثلن برویم سروقتِ داستان «جاکومو جویس» که بیژن الهی هم متن داستان را به فارسی برگردانده و هم «اشاره»ای نوشتهست بر آن؛ اشارهای که شرح میدهد چگونگی شکلگیری داستان را برای جویس. اینکه کجا بودهست و چه سالی این داستان عاشقانه را نوشته که برگرفته از ماجرایی واقعیست در زندگانیِ خود او.
چه خوب است که ابتدا قسمتهایی از آن «اشاره» را بخوانیم و بعد چند سطری هم از خودِ داستان را.
اشاره:
«گویا جاکومو جویس دیگر آخرین اثری باشد که از جیمز جویس به چاپ میرسد. چنین آغاز میشود دیباچهی ریچارد اِلمَن بر دفترکی که جویس بیش از هفتاد سال پیش در تریستهی ایتالیا نوشت و سالها پس از مرگ او به دست آمد و چاپ شد. [...] این داستانچامهی عاشقانه که هیچگاه انشاد نشد انشای اوست در مکتب عشقِ «فتنهیی خفته»، بدرود اوست با دوران معینی از زندگیش، و در عین حال کشف قالبی تازهست در بیان.
[...] روی جلد آن بالا، در گوشهی چپ، نام جاکومو جویس به دستخطّ دیگری قید شدهست. این صورت ایتالیاییی نام اوست که خودش هیچگاه به کار نمیبُرد. پس اینجا که به کار آمده تا «برنامه» و سرآذینِ جُستاری باشد در عشق، بیگمان ترجمان «حسّ مهجوری»ی اوست، همچنان که نیز ترجمانِ آرزویی عاشقانه به جبرانِ چنین هجرانی در زبان!
[...] جاکومو جویس («تاریخ صنیعیی شهرها و تاریخ طبیعیی عشق» در نامگذاری ما) نمایشگر تب و تاب راویست در قبال دختری که از او درس انگلیسی میگیرد. جویس شاگردانی از این گونه فراوان داشته در تریسته، ولی پیداست که اینجا نظرش به یکیست از آن میانه، که گویا آمالیا پوپر باشد که با پدرش لئوپولد پوپر در ویا سن میکله زندگی میکرد.»
و حالا سطرهایی از داستان «جاکومو جویس»:
«از سیگارفروشی بیرون میدوم صداش میزنم. میچرخد و میماند و گوش میدهد، که ازین شاخ به آن شاخ میپرم، ازین درس و ساعت به آن درس و ساعت: و گونههای مهتابیی او نرمْ نرمْ گُل میندازد با فروغِ مُلتهبی طوقِ کفتری. نی، نی، ترسان مباش!
...
پیش پیش من میخرامد از میان دالان و، خرامان که میرود، چنبرِ زلفش یک لا باز میشود نرم و فرو میافتد. دارد از هم باز میشود، دارد آرام میفتد، مشکی. او نمیداند و پیش میخرامد، ساده و سربلند. اینگونه خرامید کنار دانته آن سادهنازِ سربلند و اینگونه، پاکیزه از تجاوز و خون، دختر چنچی، بئاتریچه، به پیشواز مرگ:
کمرم تنگ بند و زلف از پُشت:
گرهی سخت،
چنبری ساده.
...
کلماتم در خاطرِ او: سنگهای صیقلیی سردِ خَلَنده در زمینِ خلاب.
آن انگشتهای ساکتِ سرد ساییده بر صفحاتی که، از سواد و بیاض، تا ابد مَشعلهافروز شرمِ من خواهد بود. انگشتهای سرد و ساکت و پاک. هرگز خطا نکردهاند؟
تنِ او بیبوست: سَمَنِ بیبو.
روی پلّهها. دستِ نازکانهی سرد: خجولی، خاموشی: چشمها سُرمهدانِ بیحالی: خستگی.»
توضیح: تمامِ متنِ آورده از کتاب، از رسمالخط بیژن الهی تبعیت میکند.
#بیژن_الهی#بهانه_های_مأنوس#نشر_بیدگل@peyrang_dastan