پیرنگ | Peyrang

#خوان_رولفو
Канал
Логотип телеграм канала پیرنگ | Peyrang
@peyrang_dastanПродвигать
2,37 тыс.
подписчиков
123
фото
37
видео
1,07 тыс.
ссылок
گروه ادبی پیرنگ بدون هر نوع وابستگی، به مقوله‌ی ادبیات با محوریت ادبیات داستانی می‌پردازد. https://t.center/peyrang_dastan آدرس سايت: http://peyrang.org/ Email: [email protected]
.

#برشی_از_کتاب
پدرو پارامو، نوشته‌‌ی خوان رولفو
(ترجمه‌ی احمد گلشیری)


به یادکردِ احمد گلشیری مترجم ادبیات داستانی، که در دهم مرداد ۱۴۰۱ درگذشت. مترجمی ‌بی‌ادعا و پرکار که آشنایی خود با خوان رولفو را مدیون اوئیم.

احمد گلشیری فعالیت ادبی خود را از جنگ ادبی اصفهان آغاز کرد و همه‌ی عمر را به ترجمه‌ی آثار نویسندگانی همچون خوان رولفو، گابریل گارسیا مارکز، ماریو بارگاس یوسا، آریل دورفمن، خوزه ایبالدو ریبیرو، مانوئل پوییگ، ارنست همینگوی، آنتون چخوف، جی. دی. سلینجر، کنوت هامسون و همچنین مجموعه‌ی چندجلدی «داستان و نقد داستان» گذراند.


چند سطر از ترجمه‌ی درخشان او از «پدرو پارامو»:

پدرو پارامو روی یک صندلی چرمی کهنه، کنار دروازه‌ی بزرگِ مِدیا لونا، نشسته بود. کمی به ناپدید شدن آخرین تاریکی‌های شب مانده بود. بیش از سه ساعت می‌شد آن‌جا نشسته بود، تک و تنها. خوابش نمی‌برد، خواب را از یاد برده بود و همچنین زمان را. «پیرها زیاد نمی‌خوابن. اصلاً نمی‌خوابن. ممکنه کمی چرت بزنیم، گاهی، اما از فکر کردن دست نمی‌کشیم. تنها کاری که برام مونده همینه.» سپس با صدای بلند افزود: «خیلی طول نمی‌کشه. طول نمی‌کشه.»

و ادامه داد: «خیلی وقته منو ترک کرده‌ی، سوسانا. روشنی هوا مثل حالا بود. به این سرخی که نبود، اما به همین کم‌نوری و سردی بود. چون ابرها آفتاب را پنهان کرده بودن. هیچ چیز فرقی نکرده. حتی همون لحظه‌ست. من این‌جا کنار دروازه بودم، صبح را تماشا می‌کردم. تو رو تماشا می‌کردم که دور می‌شدی. تو رو تماشا می‌کردم که از جاده‌ی بهشت بالا می‌رفتی. و دَرِ بهشت باز شد و نور بیرون پاشید. تاریکیِ این دنیا رو پشت سر گذاشتی. در روشنایی بهشت ناپدید شدی.

«بار آخری بود که می‌دیدمت. از لابه‌لای شاخه‌های درخت‌های بهشت عبور می‌کردی که در طول راه قرار داشتن و باد پشت سرت آخرین برگ‌ها رو می‌برد. بعد ناپدید شدی. فریاد زدم: «برگرد، سوسانا!»»

پدرو پارامو همچنان لب‌هایش تکان می‌خورد و کلمه‌ها را زمزمه می‌کرد. سپس دهنش را بست و چشم‌هایش را تا نیمه باز کرد. آن‌ها نور ضعیف صبحگاه را منعکس می‌کردند.


#احمد_گلشیری
#پدرو_پارامو
#خوان_رولفو


@peyrang_dastan
www.peyrang.org
http://instagram.com/peyrang_dastan/
.
#معرفی_کتاب

معرفی کتاب دشت سوزان؛ خوان رولفو
به یاد آر

نویسنده: #حدیث_خیرآبادی


خوان رولفو (۱۹۸۶-۱۹۱۷) را تصویرگر و راویِ چیره‌دست مکزیک می‌دانند. مکزیکِ او، در رمان مشهورش پدرو پارامو (Pedro Páramo; 1955) - که برخی آن را بهترین رمان مدرن امریکای لاتین می‌دانند - و تنها مجموعه‌داستانش دشت سوزان (El Llano en llamas; 1953) با مهارت تمام منعکس شده است. او در داستان‌هایش، چشم‌‌اندازهای طبیعی، جریان زندگی مردمان بومی و تاریخ دردناک مکزیک در دوران پس از انقلابِ (۱۷-۱۹۱۰) را به تصویر کشیده است. طبیعتی خشن، فضایی روستایی، گرم و تفتیده و مردمانی که انقلابی را از سر گذرانده و در گیرودار تبعات آن ‌اند.
مارکز درباره‌ی آثار محدود رولفو گفته است: «آثار رولفو با این‌که سرجمع از سیصد صفحه تجاوز نمی‌کنند ولی تقریبن هم‌حجم آثاری هستند که از سوفوکل می‌شناسیم و به باور من به همان اندازه جاودان.» او اذعان کرده است کشف «پدرو پارامو» در سال ۱۹۶۱ زندگی او را تغییر داد و مسیر خلق شاهکارش «صد سال تنهایی» را به او نشان داد. در واقع، پدرو پارامو به‌عنوان نمونه‌ی اولیه‌ای برای‌ رئالیسم جادویی، تأثیر عمده‌ای بر ادبیات امریکای لاتین و نویسندگان «دوران شکوفایی» در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ گذاشت. اما برخلافِ آن، دشت سوزان اثری کاملن واقع‌گرایانه است و شاید از همین‌روست که در جهان ادبیات، به‌اندازه‌ی پدرو پارامو شناخته‌شده نیست. هرچند به اعتقاد بسیاری منتقدان، همان‌قدر تحسین‌برانگیز و حائز اهمیت است. در این یادداشت، به معرفی این مجموعه‌داستان پرداخته شده است.


متن کامل این یادداشت، در سایت پیرنگ از طریق لینک زیر در دسترس است:
https://www.peyrang.org/1049/


مدت زمان مطالعه: ۱۰ دقیقه

#انتشارات_ققنوس
#خوان_رولفو
#فرشته_مولوی
#آمریکای_لاتین


@peyrang_dastan
www.peyrang.org
http://instagram.com/peyrang_dastan/
.
#گاهنامه_پیرنگ_شماره_دو

رولفو:کاتب جاودان مردگان
نویسنده: آریل دورفمن
مترجم: فریبا گرانمایه


پدرو پارامو قصه‌ای عبرت‌آموز است. داستانی که باید در عصر حاضر، زمانه‌‌ی مردان بی‌رحمِ قدرتمند و ثروتمندان حریص طنین یابد. در فانتزی‌ آرزومندانه و خیالی رولفو تمام قدرت و اندوخته‌ای که غارتگران روزگارش جمع کرده‌اند، از بلای تنهایی و اندوه نجات‌شان نمی‌دهد. بسیاری از نویسندگان آمریکای لاتین بعدها برای ساختن شخصیت‌های سلطه‌گری که با تهدید ملت‌ها را فاسد می‌کنند، دیدگاه رولفو را سرمشق خود قرار دادند. آن‌ها در ظاهر با پذیرش محال بودن تغییر سرنوشتِ کشورهای بداقبال‌شان، حداقل توانستند به شکلی خیالی شکنجه‌گران مردم خود را در «رمان‌های دیکتاتوری» تنبیه کنند.


متن کامل این داستان را می‌توانید در گاهنامه‌ی شماره‌ دو - ویژه‌ی آمریکای لاتین بخوانید.


خرید از طریق لینک زیر:
فروشگاه پیرنگ


#آمریکای_لاتین
#آریل_دورفمن
#خوان_رولفو


@peyrang_dastan
www.peyrang.org
http://instagram.com/peyrang_dastan/
.

#برشی_از_کتاب

تکه‌ای از داستان کوتاه «لووینا»؛ خوان رولفو

انتخاب: گروه ادبی پیرنگ


یک روزی سعی کردم آن‌ها را متقاعد کنم که باید به جای دیگری که زمین خوب داشته باشد، بروند. به آن‌ها گفتم: «بیایید از این‌جا برویم! می‌رویم و جای دیگری زندگی می‌کنیم. دولت به ما کمک می‌کند.»
بدون این‌که پلک بزنند، از ته تخم چشمشان که فقط کمی نور داشت، به من زل زدند و به حرف‌هایم گوش دادند.
«تو می‌گویی دولت به ما کمک می‌کند، معلم؟ تو دولت را می‌شناسی؟»
گفتم که می‌شناسم.
«اتفاقاً ما هم می‌شناسیم. اما هیچ نمی‌دانیم که مادرش که هست.»
به آن‌ها گفتم که مملکتشان مادرش است. سرشان را تکان دادند که «نه» و خندیدند. این اولین و آخرین باری بود که دیدم مردم لووینا می‌خندند. با دهان‌های بی‌دندانشان خندیدند و گفتند: «نه» گفتند که دولت مادر ندارد.
می‌دانید، حق با آن‌هاست. آن ارباب فقط وقتی یاد آن‌ها می‌افتد که یکی از پسرهایش آن‌جا خبط و خطایی کرده باشد. بعد دنبالش می‌فرستد و آن یارو را می‌کشند. از این که بگذریم، دیگر بود و نبود این مردم برایش علی‌السویه است.
به من گفتند: «تو داری به ما می‌گویی که از لووینا برویم، چون فکر می‌کنی به اندازه کافی بیخود و بی‌جهت گرسنگی کشیده‌ایم. اما اگر از این‌جا برویم، مرده‌هایمان را چه کسی برایمان می‌آورد؟ آن‌ها این‌جا هستند و ما نمی‌توانیم تنهایشان بگذاریم.»


#دشت_سوزان
#خوان_رولفو
ترجمه‌ #فرشته_مولوی
#انتشارات_ققنوس


@peyrang_dastan
www.peyrang.org
https://instagram.com/peyrang_dastan