مدافعان حضرت زینب سلام الله علیها🖤🖤🖤

#نفس
Канал
Логотип телеграм канала مدافعان حضرت زینب سلام الله علیها🖤🖤🖤
@modafehanzynabПродвигать
256
подписчиков
26,2 тыс.
фото
7,73 тыс.
видео
836
ссылок
وقتی که طفل کوچکتان باب حاجت است پس گردش زمین و زمان کار #زینب است جهت تبادل باادمین کانال هماهنگ کنید وقتی که طفل کوچکتان باب حاجت است پس گردش زمین و زمان کار #زینب است جهت تبادل باادمین کانال هماهنگ کنید @Kkjhyygf کپی حلال باذکرصلوات 🌱
🌸 یک آیه 🕊

🌿 و ما انسان را آفريده‏ ايم و مى‏ دانيم كه #نفس او چه #وسوسه‏ اى به او مى ‏كند و ما از شاهرگ گردن [او] به او نزديكتريم.

🦋 آیه ۱۶ #سوره_ق
♡ادامه پارت 32♡👆🏻
اینکه خر

ا راز اول همراه ما بهمشـ ـ ـهدنیامدی چون دنبال کارهای ا پزشـــکی ات بودی... اما هیچ واهی وجود نداشـــت برای رفتنت!
همهمیگـفتندانقدر وضـ ـ ـ ـعیتتخراب اسـ ـ ـ ـتکهنرسـ ـ ـ ـیده بهمرز برای جنگحالتبدمیشـ ـ ـ ـودو نهتنها کمکی نمیتوانی کنی بلکهفقط
سربار میشوی... واین تورا میترساند.
***
از یـےومن در

حمام بیرون می ا حالیڪه جانماز کوچکم رادر کیفم میگذارم زیرلچ میگویم
قا!

_ عافیتباشها غسل زیارت کردی؟
یـے

سرت را تکان میدهی و سمتم می ا ..
_ شما چی؟ غسل کردی؟
_ اره..داشتم!
دسـتم رادراز میکنم ،حولهکوچکی کهروی شـانهات انداختهای برمیدارمو به صـندلی چوبی اسـتوانهای مقابل دراور سـوئیتاشـاره
میکنم
_ بشین..
مبهم نگاهم میکنی
_ چیکار میخوای کنی؟
_ شما بشین عزیز
مینشینی، پشت سرت می ایستم ،حوله را رامماساژ میدهم تا
روی سرت میگذارمو ا موهایت خشک شود.
دستهایت را باالمی اوری و روی دستهای من میگذاری
_ زحمت نکش خانوم
_ نه زحمتی نیست اقا!... زود خشک شهبریم حرم..
سرت را پائین میندازی ودر فکرفرو میروی.در ینهبه چهره ات نگاه میکنم

ا
_ به چی فکر میکنی؟...
_ به اینکه این بار برم حرم... یا مر مو میخوام یا حاجتم....
و سرت را باالمیگیری و بهتصویر چشمانم خیره میشوی.
دلم میلرزداین چه خواستهای است...
از توبعید است!!
کار موهایت که تمام میشود عطرت را از جیچ کوچک ساکت بی ورمو به ردنتمیزنم...

رون می ا
چقدر شیرین است که خودم برای زیارت اماده ات کنم.
***
چند دقیقه ای راه بیشتر به حرم نمانده که یک لحظه لبت را از میگیری و می ایستی. مضطرب نگاهت میکنم...
_ چی شد؟؟؟
_ هیچی خوبم. یکم بدنم درد رفت...
_ مطمئنی خوبی؟... میخوای بر ردیم هتل؟
_ نه خانوم! امروز قراره حاجتبگیریما!
لبخندمیزنم اماتهدلم هنوز میلرزد...
ب

نرسیده به حرم از یک مغازه ابمیوه فروشی یک لیوان بزرگا پرتغال طبیعی میگیری بادو نی و با

خوشحالی کنارممی ایـے
بیا بخور ببین ا ردوستداشتی یکی دیگهبخرم. اخه بعضی اب میوه ها تلخ میشه...
به دو نی اشاره میکنم
_ ولی فکرکنم کلن هدفتاین بوده کهتویهلیوان بخوریما...
میخندی و از خجالت نگاهت را از من میدزدی. تاحرم دســت در دســتت و در رامش مطلق بودم.

ا زیارت تنها با تو حال و هوایـی دیگر
داشـت. تا نزدیک اذان مغرب در صـحن نشـسـته ایم و فقط به نبد نگاه میکنیم. از وقتی که رسـیدیم مدام نفس میزنی و درد میکشـی.
اما من تمام تالشـم را میکنم تاهواسـت را پـی چیز دیگر جمع کنم. نگاهت میکنم و سـرم را روی شـانهات میگذارماین اولین بار اسـت
که این حرکت را میکنم. صدای نفس نفس را حاال بوضوح میشنوم. دیگر تاب ندارم ،دستت را میگیرم
_ میخوای بر ردیم؟
_ نه من حاجتمو میخوام
_ خچ بخدا اقا میده ... تواالن باید بیشتر استراحت کنی..
مثل بچه ها بغض و سرت را کج میکنی
_ نه یا حاجت یاهیچی...
خدایا چقدر! از وقتی هم من فهمیده ام شکننده تر شده...
همان لحظه اقایـی با فرم نظامی از مقابلمان رد میشود و درست در چند قدمی ما سمت چپمان مینشیند...
نگاه پر ه میکشی
ازدردت را بهمردمیدوزی و ا
مرد می ایستدو برای نماز اقامه میبندد.
تو هم دســـتت را وری.

در جیچشـ ـلوارت فرو میبری و تسـ ـبیح تربتترا بیرون می ا سـ ـرت را چندباری به چپو راسـ ـتتکان میدهی و
زمزمه میکنی:
_ هوای این روزای من هوای سنگره...
یه حسی روحموتا زینبیهمیبره
تاکی باید بشینمو خدا خدا کنم....
بهعکس صورت شهیدامون نگا کنم...
باز لرزششانههایتو صدای بلندهق هقت... انقدر که نفسهایت به شماره می افتد و من نگران دستت را فشار میدهم..
#نفس_نزن_جانا
#که_جانم_میرود.
🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷
✍️ #دمشق_شهر_عشق

#قسمت_سی_و_یکم

💠 به نیمرخ صورتش نگاه می‌کردم که هر لحظه سرخ‌تر می‌شد و دیگر کم آورده بود که با دست دیگر پیشانی‌اش را گرفت و به‌شدت فشار داد.

از اینهمه آشفتگی‌اش #نگران شدم، نمی‌فهمیدم از آن طرف خط چه می‌شنود که صدایش در سینه ماند و فقط یک کلمه پاسخ داد :«باشه!» و ارتباط را قطع کرد.

💠 منتظر حرفی نگاهش می‌کردم و نمی‌دانستم نخ این خبر هم به کلاف دیوانگی سعد می‌رسد که از روی صندلی بلند شد، نگاهش به تابلوی اعلان پرواز ماند و انگار این پرواز هم از دستش رفته بود که نفرینش را حواله جسد سعد کرد.

زیر لب گفت و خیال کرد من نشنیده‌ام، اما به‌خوبی شنیده و دوباره ترسیده بودم که از جا پریدم و زیرگوشش پرسیدم :«چی شده ابوالفضل؟»

💠 فقط نگاهم می‌کرد، مردمک چشمانش به لرزه افتاده و نمی‌خواست دل من را بلرزاند که حرفش را خورد و برایم #دلبری کرد :«مگه نمی‌خواستی بمونی؟ این بلیطت هم سوخت!»

باورم نمی‌شد طلسم ماندنم شکسته باشد که ناباورانه لبخندی زدم و او می‌دانست پشت این ماندن چه خطری پنهان شده که پیشانی بلندش خط افتاد و صدایش گرفت :«برمی‌گردیم بیمارستان، این پسره رو می‌رسونیم #داریا

💠 ساعتی پیش از مصطفی دورم کرده و دوباره می‌خواست مرا به بیمارستان برگرداند که فقط حیرت‌زده نگاهش می‌کردم. به سرعت به راه افتاد و من دنبالش می‌دویدم و بی‌خبر اصرار می‌کردم :«خب به من بگو چی شده! چرا داریم برمی‌گردیم؟»

💠 دلش مثل دریا بود و دوست داشت دردها را به تنهایی تحمل کند که به سمت خط تاکسی رفت و پاسخ پریشانی‌ام را به شوخی داد :«الهی بمیرم، چقدرم تو ناراحت شدی!» و می‌دیدم نگاهش از نگرانی مثل پروانه دورم می‌چرخد که شربت شیرین ماندن در #سوریه به کام دلم تلخ شد.

تا رسیدن به بیمارستان با موبایلش مدام پیام رد و بدل می‌کرد و هر چه پاپیچش می‌شدم فقط با شیطنت از پاسخ سوالم طفره می‌رفت تا پشت در اتاق مصطفی که هاله‌ای از اخم خنده‌اش را برد، دلنگران نگاهم کرد و به التماس افتاد :«همینجا پشت در اتاق بمون!» و خودش داخل رفت.

💠 نمی‌دانستم چه خبری شنیده که با چند دقیقه آشنایی، مصطفی مَحرم است و خواهرش نامحرم و دیگر می‌ترسد تنهایم بگذارد. همین که می‌توانستم در #سوریه بمانم، قلبم قرار گرفته و آشوب جانم حس مصطفی بود که نمی‌دانستم برادرم در گوشش چه می‌خواند.

در خلوت راهروی بیمارستان خاطره خبر دیروز، خانه خیالم را به هم زد و دوباره در #عزای پدر و مادرم به گریه افتادم که ابوالفضل در را باز کرد، چشمان خیسم زبانش را بست و با دست اشاره کرد داخل شوم.

💠 تنها یک روز بود مصطفی را ندیده و حالا برای دیدنش دست و پای دلم را گم کرده بودم که چشمم به زیر افتاد و بی‌صدا وارد شدم.

سکوت اتاق روی دلم سنگینی می‌کرد و ظاهراً حرف‌های ابوالفضل دل مصطفی را سنگین‌تر کرده بود که زیر ماسک اکسیژن، لب‌هایش بی‌حرکت مانده و همه #احساسش از آسمان چشمان روشنش می‌بارید.

💠 روی گونه‌اش چند خط خراش افتاده بود، گردنش پانسمان شده و از ضخامت زیر لباس آبی آسمانی‌اش پیدا بود قفسه سینه‌اش هم باند‌پیچی شده است که به سختی #نفس می کشید.

زیر لب سلام کردم و او جانی به تنش نبود که با اشاره سر پاسخم را داد و خیره به خیسی چشمانم نگاهش از #غصه آتش گرفت.

💠 ابوالفضل با صمیمیتی عجیب لب تختش نشست و انگار حرف‌هایشان را با هم زده بودند که نتیجه را شمرده اعلام کرد :«من از ایشون خواستم بقیه مدت درمان‌شون رو تو خونه باشن!»

سپس دستش را به آرامی روی پای مصطفی زد و با مهربانی خبر داد :«الانم کارای ترخیص‌شون رو انجام میدم و می‌بریم‌شون داریا!»

💠 مصطفی در سکوت، تسلیم تصمیم ابوالفضل نگاهش می‌کرد و ابوالفضل واقعاً قصد کرده بود دیگر تنهایم نگذارد که زیر گوش مصطفی حرفی زد و از جا بلند شد.

کنارم که رسید لحظه‌ای مکث کرد و دلش نیامد بی‌هیچ حرفی تنهایم بگذارد که برادرانه تمنا کرد :«همینجا بمون، زود برمی‌گردم!» و به سرعت از اتاق بیرون رفت و در را نیمه رها کرد.

💠 از نگاه مصطفی که دوباره نگران ورود غریبه‌ای به سمت در می‌دوید، فهمیدم ابوالفضل مرا به او سپرده که پشت پرده‌ای از #شرم پنهان شدم.

ماسک را از روی صورتش پایین آورد، لب‌هایش از تشنگی و خونریزی، خشک و سفید شده و با همان حال، مردانه حرف زد :«#انتقام خون پدر و مادرتون و همه اونایی که دیروز تو #زینبیه پَرپَر شدن، از این نامسلمونا می‌گیریم!»

💠 نام پدر و مادرم کاسه چشمم را از گریه لبالب کرد و او همچنان لحنش برایم می‌لرزید :«برادرتون خواستن یه مدت دیگه پیش ما بمونید! خودتون راضی هستید؟»

نگاهم تا آسمان چشمش پرکشید و دیدم به انتظار آمدنم محو صورتم مانده و پلکی هم نمی‌زند که به لکنت افتادم :«برا چی؟»...

#ادامه_دارد
🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷
براے #شهید شدن...

#هنر لازم استــ !
هنر بہ ← #خدا رسیدن...
هنر ڪشتن ← َفس...
هنر ← َهذیبــ...
◈ تا #هنرمند نشویم...
#شهید نمے شویم... #اللهم_ارزقنا_شهادت
🔺بـا "شهــادت" #زندگـــے زیبا شود..
عاشقے با #سوختن معنــا شود..

🔺حال، آنها #رفته و ما مانده ایم..
از "شهادت" ، ما همه جا #مانده ایم..

🔺تـا #نفس داریم تا ڪه زنده ایم..
"اے #شهیدان از شما #شرمنده ایـم"

🔺تا ابد #رزمنده ایم پاے ولے ..
اللهم الرزقنا توفیق الشهادت فى سبیلڪ..

#شهید_مدافع_حرم_علیرضا_بریری

💐صبحتون شهدایی💐

🍀🍀🍀
‌‌‌‌‌💌بسمـ رب الشـهدا..

#مهمـان‌امروزما

🌺
#به #مناسبت #سالروزشهادت

🌺به مناسبت سالروز
#تولد #شهید_سید_مرتضی_آوینی
‍ ♡آوینی نصوح انقلاب ماست♡
🎂🎂🎂🎂🎉🎉🎉🎉🎉
🍃احتیاج به یک بارقه‌ی نور و
#نفس مسیحایی داشت تا راه بشناسد، شناخت و در مسیر، پیشتاز شد به سمت #آرمان شهر.

🍃همه ما ادعای درستی پیمایش مسیر را در غب‌غب خود داریم و زور می‌زنیم مسیر خود را تلقین کنیم بر اطرافیان، که من بر طریق اعلی هستم، شاید بخاطر این تلاش می‌کنیم اشتباه بودن مسیر را نپذیریم، چون از راهی که آمده‌ایم و
#سختی‌ای که کشیده‌ایم می‌ترسیم که بیهوده بوده باشد.

🍃اما
#آوینی آنگاه که دم مسیحایی و اتمسفر خون و #خاک را دید و صوت ربنای #آزادی را به چشم دید و به گوش شنید، بی ترس از راه آمده و قهرمانانه مسیر درست را پذیرفت تا از آن به بعد #محکم و استوار قدم بردارد. تا نه دلش لرزان باشد نه گام هایش🌹

🍃رسید به دیدگاهی که گفت شاید امام زمانم از سیگار کشیدنم راضی نباشد. مچاله کرد
#سیگار و تعلقش را، و پرتاب...

🍃شد صوت شناخت ما از بوی باروت و خون و خاک و
#آتش و نگاشت آنچه را که در مکاشفه‌های ذهنش #حس کرد.

🌺به مناسبت سالروز
#تولد #شهید_سید_مرتضی_آوینی

نویسنده :
#محمد_صادق_زارع

📅تاریخ تولد : ۲۱ شهریور ۱۳۲۶. شهر ری تهران

📅تاریخ شهادت : ۲۰ فروردین ۱۳۷۲

🥀مزار شهید : گلزار شهدای بهشت
زهرا(س)

🕊محل شهادت : فکه، خوزستان
مهمان_ویژه_امروز

*بسم الله الرحمن الرحیم*‍ 🌹بسم رب شهدا

◇نون والقلم◇

🍃عزیزی میگفت: در #اسلام، عالی ترین محک ایمان، #جهاد است.

🍃جهاد در مسلک ما، چه معنا می شود؟
چه وجهی را در بر می گیرد؟ جهاد با هیاهوی آمال بی پایان #نفس یا جهاد با #دشمن و حفظ خاک؟ شاید هم جهادی دیگر که #امام_موسی_صدر برایمان ترسیمش کرد.

🍃جهادی که مسبب #رشد است.
جهادی که ترسیم گر شکوه #عشق و #ایثار است، جهادی که مزدش طعم خوش لبخند کودکانی خسته و تماشای برقِ شیرین #آبادی در نگاه خشت خرابه هاست.

🍃جهادی که عطر خوش #اخلاص دارد و مگر نه اینکه #خدا، خریدار خلوص است! و چه زیباست اینگونه مدح #عشق کردن و #لبیک را چشم در چشم یار گفتن. چه زیباست چون اینان بودن.
همچون #امیرمحمد!

#تولدت_مبارک_جهادگر❤️

نویسنده : #مهدیه_نادعلی

🌹به مناسبت سالروز #تولد #شهید_امیرمحمد_اژدری🎂🎂🎂🎂🎂🎂🎂🎂🎂🎂

📅تاریخ تولد : ۳۱ مرداد ۱۳۷۲

📅تاریخ شهادت : ۲۵ آبان ۱۳۹۷

📅تاریخ انتشار : ۳۰ مرداد ۱۴۰۰

🥀مزار شهید : امامزاده علی اکبر چیذر

#استوری_شهدایی

🍀🍀🍀
🔺بـا "شهــادت" #زندگـــی زیبا شود..
عاشقی💘 با #سوختن معنــا شود..

🔺حال، آنها #رفته و ما مانده ایم..
از "شهادت" ، ما همه جا #مانده ایم..

🔺تـا #نفس داریم تا که زنده ایم..
"ای #شهیدان از شما #شرمنده ایـم"

🔺تا ابد #رزمنده ایم پای ولی ..

#شهید_محمود_رضا_بیضائی🕊
#یادشهداباصلوات


|⇦•غدیرِ و دلها شده چراغونی ..
#سرود ویژۀ عیدالله الاکبر عید غدیر خم به 🎧#نفسِ کربلایی محمد حسین پویانفر

غدیرِ و دلها شده چراغونی 
هوای چشمای عاشقا بارونی

یاعلی به فدای نامِ تو  
یاعلی دو جهان غلامِ تو
یاعلی دل اسیر دام تو، یا علی

یاعلی ، یا علی علی علی ..
👏👏👏
جشن ولایت رو در اوج خوش عهدی   
بگیم همه تبریک به حضرت مهدی

شد عیان گلِ خنده ی شما
تهنیت ای عزیز مصطفی
شد علی جانشین مصطفی، یا علی

یاعلی ، یا علی علی علی ..
👏👏👏
نبی به فرمانِ یگانه ی داور   
حقِّ خلافت رو  رسونده بر حیدر

این علی یه سر از سَرا سرِ
این‌ علی جَلواتِ داورِ
این علی وصیّ پیمبرِ ، حیدرِ

یاعلی ، یا علی علی علی
👏👏👏

🌹🌹🌹🌹🌹
#تلنگر💥

برای #شـ⚘ـهادت
باید چڪار ڪرد؟!
- #نفس خود را سر بِبُر...!
دنیا را براے دنیا
جدے نگیریمـ...
دنیا را براے #آخرٺ جدے
بگیریمـ..🌱

#دلاتون_شـهدایے

#_مهدی_جان

عشق آن دارم که تا آید #نفس

از #جمال دلبرم گویم فقط ...

حق پرستم، مقتدایم #مهدی است

تا ابد از #سرورم گویم فقط ...

#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ

#سلام سلطان تنهای زمین
🔺بـا "شهــادت" #زندگـــے زیبا شود..
عاشقے با #سوختن معنــا شود..

🔺حال، آنها #رفته و ما مانده ایم..
از "شهادت" ، ما همه جا #مانده ایم..

🔺تـا #نفس داریم تا ڪه زنده ایم..
"اے #شهیدان از شما #شرمنده ایـم"

🔺تا ابد #رزمنده ایم پاے ولے ..
اللهم الرزقنا توفیق الشهادت فى سبیلڪ..

#شهید_مدافع_حرم_علیرضا_بریری

💐صبحتون شهدایی💐

🔺بـا "شهــادت" #زندگـــے زیبا شود..
عاشقے با #سوختن معنــا شود..

🔺حال، آنها #رفته و ما مانده ایم..
از "شهادت" ، ما همه جا #مانده ایم..

🔺تـا #نفس داریم تا ڪه زنده ایم..
"اے #شهیدان از شما #شرمنده ایـم"

🔺تا ابد #رزمنده ایم پاے ولے ..
اللهم الرزقنا توفیق الشهادت فى سبیلڪ..

#شهید_مدافع_حرم_علیرضا_بریری

💐صبحتون شهدایی💐

گاهـی، فاصلهٔ ما و #شهدا
فقط یک سیم خاردار است

به اسمِ " نَفْس "
از این ها که بگذریم
می رسیم تازه به #شهدا

⚠️بیایید از سیم خاردار #نفس عبـورڪنیم خیلی ها بودند که تا یک قدمی شهادت🌷 رفتند
ولی با یک #امتحان به عقب برگشتند😔



#یاد_شهدا_با_ذکر_صلوات
🕊شهادت

چه می فهمیم شهادت چیست مردم؟
شهید و همنشینش کیست مردم؟
تمام جست و جومان
حاصلش بود:
شهادت
اتفاقی
نیست
مردم...
اول باید #نفس خود را شهید و شهیدانه زندگی کنی تا #شهید شوی...


سلام صبحتون شهدایی
گاهـی ...
فاصله ما و #شهدا
یه خمپاره است ؛
یه سیم خاردارِ به اسمِ َفْس !
از این ها که بگذریم ،
می رسیم ...

#جامـــــانده_ام
🌹
آی شهدا...
#نوکرتون که بودم...

دیگر توان ماندن نیست!
این روزها #اشک امان نمی دهد!
دل #بی_قرار تر از همیشه می تپد!
و َفَس به سختی بالا می آید...

هوای #شهادت در جان مان افتاده...
آی شهدا...
به رسم #نوکری...
به #جان بی توان...
به #اشک بی امان...
به #دل بی قرار...
به #نفس های به شمارش افتاده...
#دریابید...

دعایم کن...
وقتی می گویم:
دعایم کن!
یعنی دیگر کاری از دست #خودم برای خودم بر نمی آید...

من به #شهادت محتاج ترم تا #زندگی!
پس؛
برایم در این شب ها #شهادت بخواه...
فقط شهادت...

😭😭😭😭