کانون انتظار

#مصطفی_احمدی_روشن
Канал
Логотип телеграм канала کانون انتظار
@entezar_ikiuПродвигать
113
подписчиков
1,26 тыс.
фото
239
видео
396
ссылок
💠ارتباط با ادمین: @Z_taher17 @Erfanalamoutiyan 💠 کانون انتظار دانشگاه بین‌المللی امام خمینی(ره) @entezar_ikiu ▪️ صفحه کانون انتظار در اینستاگرام: https://www.instagram.com/entezar__ikiu/ ▪️
Forwarded from عکس نگار
❤️🌹❤️🌹❤️🌹❤️
‍ ‍#زندگینامه
#مصطفی_احمدی_روشن
#کاروان_عشق

▪️خطرات سیاسی و ترور و اینها را من می دانستم. بعد از شهادت دکتر علی محمدی و دکتر شهریاری، من می ترسیدم. همیشه به مصطفی می گفتم: مادر، مراقب باش. این جوری شده!
می خندید. می گفت: «اتفاق خاصی نمی افته. کار من خیلی دردسر نداره، نگران نباش.»

▪️همه ی حرفها را به شوخی و خنده می گذراند.بعد از این ترورها تلاشش بیشتر شد.مخصوصا بعد از ترور دکتر شهریاری که دیگر بی وقفه کار می کرد.

▪️روز یکشنبه بود. برخلاف همیشه که سه_ چهار روز اول هفته را نطنز بود،شنبه رفت، شب برگشت. به من زنگ زد، گفت: «می خوام بیام خونتون.»
ساعت هشت نشده بود، آمدند.غذا را کشیدم، خوردیم. یک خورده با بچه ها گفت و خندید.

▪️ساعت هشت و دوازده دقیقه؛ صبح روز چهارشنبه بیست ویک دی بود که به موبایل مصطفی زنگ زدم. زنگ زدم، گفت: « دارم می رم شرکت. »
گفتم: امروز می تونم ببینمت؟
گفت:«ساعت یازده»
و تلفن را قطع کردم، حاجی قرار بود بیاد دنبالم که باهم بریم پیش مصطفی، حاجی کلافه بود اما هرچی میپرسیدم که چی شده جواب نمی داد
رسیدیم خونه دخترم سراسیمه از پله ها پایین اومد و وقتی حالش رو دیدم پرسیدم چی شده؟؟
گفت:میگن ی شخصی به اسم دکتر احمدی روشن رو ترور کردن ولی نگران نباش مامان داداشی که دکتر نبود.
دنیا روی سرم خراب شد گفتم دختر جان مگه چند نفر توو ایران اسمش احمدی روشنه یاد روزنامه قبولی کنکورش افتادم.

▪️تو راه به همه دوستای مصطفی زنگ زدم یا جواب نمیدادن یا رد تماس میکردن، آخه همه میدونستن من چقدر روی مصطفی حساسم...
تا اینکه رسیدیم خونه مصطفی، خونه اش خیلی شلوغ بود همه فامیل و دوستای مصطفی اونجا بودن و همه سیاه پوش
دیگه نفهمیدم چی شد...

▪️اون لحظه فقط نگران علی بودم که الان کجاست، مادرش گفت مهدکودکه و از خواهرش خواسته که ببره خونه خودشون...
خیالم راحت شد و رفتم سراغ خواهرای مصطفی میدونستم که جونشون به جون داداشی بند ولی باید محکم می‌ایستادیم تا دشمن از گریه ما خوشحال نشه.

◾️هنوز هم منتظرم که ساعت ۱۱بشه و برم ببینمش..
هنوز هم دست و دلم به درست کردن آش رشته نمیره، آخه مصطفی گفته بود جمعه میاد ازم خواسته بود براش آش درست کنم...
هنوز آخر هفته ها منتظرم که بیاد و از پشت آیفون چهره قشنگش رو ببینم...


اما خوشحالم از اینکه مصطفی کاری کرد که نه فقط توو ایران بلکه توو قلب آمریکا، خیابان وال استریت جلوی چشم دشمنانش عکسش بالا میره ولی آمریکا و اسرائیل هیچ غلطی نمیتونن بکنن...

میبینم روزی رو که تاریخ به احترام مصطفای شهید و پسرش علی، فرزندان خلف امام خامنه‌ای(مدضله العالی) می‌ایستد...✌️✌️

#ادامــه_دارد ...
قسمت پایانی زندگینامه، فردا شب ان شاءالله

🌹🍃🌹🍃🌹🍃




🆔تلگرام:
👉https://t.me/joinchat/AAAAAD-LMWromNQON4nIEA

🆔سروش (پیام رسان ایرانی):
👉http://sapp.ir/mostafaahmadiroshan

#خاطره_شهدا
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن_27
#کاروان_عشق

💠کانون انتظار دانشگاه بین المللی امام خمینی (ره)
@entezar_ikiu
Forwarded from عکس نگار
🌹❤️🌹❤️🌹❤️🌹
#زندگینامه
#مصطفی_احمدی_روشن
#کاروان_عشق

🔸حد و مرز بخشهای مختلف زنجیره ای که مصطفی درست کرده بود را فقط خودش می دانست و توی تقویم و سررسید و توی دفتری در محل کارش ننوشته بود . هرکسی در هر جا توی شبکه ای که مصطفی طراح آن بود کار خود را انجام می داد و از بخش های دیگر شبکه خبر نداشت در این میان فقط خودش می دانست حالا و در این لحظه چه کاری را باید هماهنگ کند و چه کسی در جریان امر باشد.

#دفتـر_اصلی_کار_مصطفـی_حافظه_اش_بود.

🔹هیچ جایی نبود که اطلاعات شبکه ای که مصطفی طراح و مجری آن بود جمع شده باشد. اما خروجی آن، پیشرفت هسته ای و رفع مشکلات حادی بود که در این حوزه به وجود آمده بود.

🔸مصطفای عزیز خودش را حائل می کرد، برای خطر آغوش می گشود تا کار کشور پیش برود.او به من پیمانکار می گفت: مطمئن باش اسم شما، سوابق شما و کار شما را توی تشکیلات نمی برم. بعد اعتماد من جلب می شد، کار را پیگیری می کردم.من نوعی محصول را تحویل می دادم و این مصطفی بود که محصول را به سازمان تحویل می داد و این یعنی با آغوش باز و به سوی خطر دویدن.
به سازمان هم می گفت: آقا شما نپرسید این محصول را چه کسی داده است. می گفتند: نمی شود و نمی توانیم پول بدهیم. می گفت: دستگاه را تست کنید درست نبود می توانید بگویید نمی شود.
ما به قطعه نیاز داریم و مهم نیست که در بحران خود را سرگرم تشریفات اداری هم بکنیم و با دست خودمان، چوب لای چرخ خودمان بگذاریم.

🔹بعد کلی برچسب به مصطفی زدند. مثلاً اینکه شاید تو دو برابر پول گرفتی، فلان جا خانه خریدی.

🔸مصطفی همه ی تهمت ها را می شنید ولی باز هم کار را ادامه می داد و این حرف ها برایش مهم نبود. دشمن اما فهمید که مصطفی داردخدمت می کند، سالم کار می کند و برای همین او را ترور کرد.

#ادامه_دارد
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃



🆔تلگرام:
👉https://t.me/joinchat/AAAAAD-LMWromNQON4nIEA

🆔سروش (پیام رسان ایرانی):
👉http://sapp.ir/mostafaahmadiroshan

#کاروان_عشق
#خاطره_شهدا
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن_27
Forwarded from عکس نگار
❤️🌹❤️🌹❤️🌹❤️

#کاروان_عشق
#زندگینامه
#مصطفی_احمدی_روشن


🔹مصطفی رفت نطنز. در بخش غنی سازی و سوخت فعال بود. این همان ایامی بود که سایت داشت پلمپ می شد. مصطفی در آن مقطع تاریخی نقش بسیار مهمی در تعطیل نشدن کار علمی کشور در حوزه ی هسته ای ایفا کرد.بعد دولت تغییر کرد. قرار شد پلمپ بشکند و شکست. جشنی هم برگزار کردند.جشن در حالی برگزار شده بود که دستگاه های ما همه خراب شده بودند.آقایان گزارشهای اشتباه داده بودند. جشن برپابود در حالیکه دستگاه ها کار نمی کردند.

🔸در آن مقطع مصطفی دست به کار شد به او گفتند: سر و صدا نکن، هارت و پورت نکن.اما او تصمیمش را گرفته بود خودش را می خورد. می گفت: اگر این ملت بفهمند که این همه تحریم را بخاطر هسته ای دارند تحمل می کنند اما هسته ای از کار افتاده، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ بعد شروع کردیم به کار جهادی.

🔹مصطفی دو کار بزرگ انجام داد. او در وهله ی اول از همه ی ارتباطاتی که با نیروی علمی داشت استفاده کرد و واقعیت های هسته ای را به هسته ی تصمیم گیری کشور رساند.خبر به خود آقا رسید. ایشان دستور بررسی صادر کردند.

🔸در این میان مصطفی را خیلی اذیت کردند در برهه ای تا مرز اخراج هم او را رساندند.ولی فشاری که از بالا آمد باعث شد نقشه ی مصطفی گرفت.

🔹کار بزرگ دومی که مصطفی انجام داد در جهت رفع و دفع مشکلات بود.افراد قابل اعتماد و از لحاظ علمی دارای مراتب بالا را پای کار آورد و سرانجام مشکلات حل شد.

#ادامــه_دارد

🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃



🆔تلگرام:
👉https://t.me/joinchat/AAAAAD-LMWromNQON4nIEA

🆔سروش (پیام رسان ایرانی):
👉http://sapp.ir/mostafaahmadiroshan

#خاطره_شهدا
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن_27
#کاروان_عشق

💠کانون انتظار دانشگاه بین المللی امام خمینی(ره)
@entezar_ikiu
Forwarded from عکس نگار
‍ ‍ #کاروان_عشق
#زندگینامه
#مصطفی_احمدی_روشن
#قسمت51⃣

💠 مصطفی بعد از ازدواج، همسرش را با خودش برد کاشان تا به محل کارش نزدیک باشد. آنجا خانه گرفت و تقریبا نه ماهی ماند. چون کارش در نطنز خیلی سخت بود خیلی کم به خانه می آمد. همین باعث اذیت همسرش می شد.

💠 یک روز به او گفتم : شما چرا این کار را می کنی؟ بیا یه آپارتمان کوچک نزدیک خانه ی مادر خانومت بگیر ، و با خیال راحت برو سرکار.

💠 آمد تهران خانه گرفت و خودش رفت محل کارش. حول و حوش ده_دوازده روز نطنز بود. یکی دو روز تهران. که تحریم علیه ایران صورت گرفت و کار سخت تر شد.

💠 مصطفی به بازرگانی رفت تا مشکل تهیه ی مواد اولیه را حل کند. کالاهایی که تحریم شده بود را با ذکاوت و درایتی که داشت، تأمین می کرد. نمی گذاشت سایت لنگ چیزی بماند.

#ادامه_دارد

🔷🔷🔸🔸🔷🔷

#کاروان_عشق
#خاطره_شهدا
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن

🌺کانون انتظار دانشگاه بین المللی امام خمینی(ره)
@entezar_ikiu
Forwarded from عکس نگار
❤️🌹❤️🌹❤️🌹❤️

#کاروان_عشق

#زندگینامه
#مصطفی_احمدی_روشن
#قسمت 4⃣1⃣

💠 آقا مصطفی شش ماه برای پایان نامه ی لیسانسش وقت گذاشت. یکی از پروژه های آزمایشگاهی اش شد یک مقاله. ایشان دو مقاله داشتند یکی از آنها ISI و دیگری داخلی بود. بین همان لیسانس گرفتن تا فارغ التحصیلی این مقاله ها را انجام داد.

💠 مصطفی کسی بود که با اتکا به خودش شریف قبول شد نه معلم خصوصی نه کلاس کنکوری و نه حتی یک خیال راحت.او باهمت بلندی که داشت می توانست راحت فوق قبول شود.

💠 اما اولویت هایش را با دقت و مطالعه انتخاب کرده بود. او یکسره دنبال این بود که وظیفه اش در قبال دین و میهن چیست؟ "من" در ذهن مصطفی هرگز وجود نداشت. او به این فکر میکرد که کجا مفید است.

💠 بلافاصله بعد از لیسانس وارد نیروی قدس شد. بعد از آنکه به نیروی قدس جذب شد رفته رفته در گروه های تحقیقاتی وزارت دفاع مشغول شد و در ادامه به کار در سازمان انرژی اتمی ترغیب شد.

💠 بعد از آنکه بحث انرژی اتمی پیش آمد، بدون اینکه هیچ واسطه ای وجود داشته باشد در آزمون شرکت کرد و ۹ ماه گزینش او طول کشید.


#ادامه_دارد

🔷🔷🔸🔸🔷🔷


https://t.me/joinchat/AAAAAD-LMWromNQON4nIEA

#کاروان_عشق
#خاطره_شهدا
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن_22

🌺کانون انتظار
دانشگاه بین المللی امام خمینی(ره)

@entezar_ikiu
Forwarded from عکس نگار
❤️🌹❤️🌹❤️🌹❤️
‍ ‍ #زندگینامه
#مصطفی_احمدی_روشن
#قسمت31⃣

💠 شهید رضایی شخصیتی بود که در شکل گیری شخصیت علمی مصطفی تاثیرگذار بود.شهید رضایی دغدغه اش این بود که بیاییم کاری را راه بیندازیم که بتوانیم مشکل صنعت را تا حدودی حل کنیم. ایده اش این بود که جایی راه اندازی شود که دانشجویان بتوانند علاوه بر رفع نیازهای کشور، درآمدی هم کسب کنند و هر ارگانی به نیروی متخصص نیاز داشت به این پژوهشکده مراجعه کند.

💠 افزون بر پژوهشکده در همان ایام، آقا مصطفی کتابخانه و نوارخانه ای به نام شهید همت راه اندازی کرد.کار ماندگار مصطفی که هنوز به دلیل ریشه ی محکمی که دارد پابرجاست، راه اندازی کانون نهج البلاغه دانشگاه بود.

💠 آقا مصطفی، مرا در دانشگاه دیده بود و میگفت: «حجب و حیا و متانت تو با دیگران فرق می کرد و دلیل اصلی انتخابم این بود. او مهندسی شیمی و مسئول بسیج دانشگاه و من شیمی شریف و عضو عادی بسیج بودم. زمانیکه پیشنهاد ازدواج دادند به من گفتند: «من نه کار دارم، نه سربازی رفتم، نه درسم تمام شده. »

💠 بنده با توجه به ایمان و صداقت ایشان، رضایت اولیه را دادم و این قضیه سه سال طول کشید. من و آقا مصطفی سال۸۲ عقد کردیم سال ۸۳ازدواج. بعد از ازدواج مسئله خدمت و کارشان هم حل شد. مهریه من ۵۰۰ سکه بود اما باهم ۱۴ تا سکه را توافق کردیم و ایشان هم دادند. مراسم ازدواج هم در منزلمان با حضور ۹۰ مهمان برگزار شد.

#ادامه_دارد

🔷🔷🔸🔸🔷🔷


https://t.me/joinchat/AAAAAD-LMWromNQON4nIEA

#خاطر_شهدا
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن_21


💠کانون انتظار دانشگاه بین المللی امام خمینی(ره)
@entezar_ikiu
Forwarded from عکس نگار
❤️🌹❤️🌹❤️🌹❤️
#زندگینامه
#مصطفی_احمدی_روشن
#قسمت 2⃣1⃣

💠وقتی که مصطفی شریف قبول شد 🎓 و رفت تهران و در محیط شریف قرار گرفت، روحیاتش عوض شد. درس خوان📚 تر شده بود.

💠مصطفی جز کسانی بود که روز به روز بهتر می شد.او علی رغم اینکه خیلی شر و شور بود، فوق العاده بچه ی احساساتی ای بود. خیلی عاطفی بود. هر چه بیشتر در شریف پیش می رفت، دل مشغولی های تازه ای پیدا می کرد.

💠دغدغه هایی توی ذهنش شکل گرفته بود.مشکلات اجتماعی ذهنش را اشغال کرده بود. چراهای بزرگی توی ذهنش بود مثل اینکه چرا بعضی از مردم از نظر اقتصادی در رنج هستند؟ تفاوت تهران و همدان برایش چرایی به وجود آورده بود.

💠برایش ناراحت کننده بود با اینکه به مردم فلسطین خیلی فکر می کرد، یادم هست موضوع فلسطین خیلی برایش مهم شده بود.

💠مصطفی دید فنی داشت و به نظر من این خیلی مهم بود که یک نفر وقتی می آید پای درس استادی می نشیند جرقه هایی از قبل اگر در ذهن داشته باشد موفق تر از کسانی است که ابتدا به ساکن به دانشکده فنی می آید.

#ادامه_دارد
#برگرفته_از_کتاب_جسارت_علیه_دلواپسی

#خاطره_شهدا
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن_20

📎https://t.me/joinchat/AAAAAD-LMWromNQON4nIEA

💠کانون انتظار دانشگاه بین المللی امام خمینی (ره)
@entezar_ikiu
Forwarded from عکس نگار
❤️🌹❤️🌹❤️🌹❤️🌹
‍ ‍ #زندگینامه
#مصطفی_احمدی_روشن
#قسمت11⃣

💠مصطفی همیشه می گفت: من دوست دارم رتبه ی سه رقمی در کنکور بیاورم. من بیشتر هدفم این بود قبول بشوم با هر رتبه ای که بتوانم.آن اوائل برای اینکه الکترونیک قبول بشود بیشتر برنامه ریزی می کرد.

🔹به من توصیه می کرد تو باید کامپیوتر قبول بشوی تا پیشرفت کنی. کامپیوتر خرج داشت. نهایتا من تصمیم گرفته بودم مکانیک قبول بشوم.

🔹مصطفی شیمی اش خیلی خوب بود. با بچه های دیگر قابل مقایسه نبود، می توانم بگویم که توی همدان او در شیمی تک بود. او در شیمی نابغه بود.

🔹یادم هست که مصطفی در مرحله دوم کنکور که فقط از چهار تا کتاب سوال می آمد از ۶۰ تا سوال فقط یکی را جواب نداده بود یعنی ۹۸ درصد زد.

🔹سال اول کنکور دادیم،خوب هم انتخاب رشته نکردیم. ما در سال اول فقط می خواستیم مهندس شویم. هر دوی ما برق قبول شدیم. رفتیم گفتند می توانید رشته تان را عوض کنید. من به مصطفی گفتم می خواهم بروم کامپیوتر. گفتند می توانید خلبانی هم بروید و خلاصه هر دوی ما تصمیم گرفتیم که یک بار دیگر بشینیم برای کنکور بخوانیم.

🔹سال دوم جدی تر خواندیم انگیزه ی مصطفی برای سال دوم بیشتر شده بود. دیگر تصمیم گرفته بود حتما شریف قبول شود. یادم هست با وضوی نماز صبح، نماز مغرب و عشا را هم می خواندیم و یکسره درس می خواندیم.

🔹مصطفی می گفت: حسن از خدا چیزهای بزرگ بخواه چرا می گی دانشگاه همدان هم شد، شد؟ ما باید برویم شریف. من به همدان هم قانع بودم. ولی مصطفی می گفت: فقط شریف. تا عید که می خواندیم شیمی چندان مدنظرش نبود مثلا می گفت: من می خواهم بروم صنایع شریف.

🔹درس های دیگر را ۴۰-۵۰ درصد می زد اما شیمی را همیشه بالای ۹۰. بلاخره رتبه اش شد ۷۲۹. و مهندسی شیمی شریف قبول شد. من مکانیک همدان قبول شدم، رتبه ی من بالای هزار شد.

🔺#ادامه_دارد ...

#خاطره_شهدا
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن_17


#برگرفته_از_کتاب_جسارت_علیه_دلواپسی



https://t.me/joinchat/AAAAAD-LMWromNQON4nIEA

💠کانون انتظار دانشگاه بین المللی امام خمینی(ره)
@entezar_ikiu
Forwarded from عکس نگار
❤️🌹❤️🌹❤️🌹❤️🌹
#زندگینامه
#مصطفی_احمدی_روشن
#قسمت 0⃣1⃣

🔸ما از سال سوم دبیرستان یواش یواش خودمان را برای کنکور آماده می کردیم. می توانم بگویم که عید سال سوم را صرف خواندن برای کنکور کردیم.البته خیلی جدی نبود.

🔹ما حالا خیلی بیشتر به هم نزدیک شده بودیم. من جلوی در خانه مصطفی می رفتم. مصطفی محله ما می آمد. بیرون مدرسه هم با هم بودیم. کنکور یک انگیزه و بستر خیلی خوبی بود که ما را به هم نزدیک می کرد. به محله ما زیاد می آمد.

🔸 با دوستان می رفتیم پشت بام خانه ما حرف می زدیم، درس می خواندیم.

🔹بین محله ما و محله آنها پارکی ⛲️ بود. ما با هم خیلی فوتبال بازی ⚽️ می کردیم. پارک، کتابخانه ای هم داشت. تصمیم گرفتیم برای درس خواندن از کتابخانه هم استفاده کنیم.

🔸مصطفی یواش یواش خانه ی ما آمد و رفته رفته خانواده ها با هم بیشتر آشنا شدند. توی آن کتابخانه بچه های هم دبیرستانی هم می آمدند.

🔹یادم هست وقتی پای مسئله های سخت پیش می آمد، چون مصطفی تبحّر خاصی در حل کردن مسئله ها داشت میز ما توی آن محیط شده بود میز مرجع.

🔸بیشتر هماهنگی ها و برنامه ریزی درس خواندن با من بود.

🔹 برنامه جوری بود که در هفته یک کتاب 📚 می خواندیم امّا برنامه بچّه ها دیگر کتابخانه، این طور بود که آنها توی یک ماه یک کتاب 📓 می خواندند. برای همین آنها به میز ما جذب شده بودند.

🔺#ادامه_دارد ...

🔴#برگرفته_از_کتاب_جسارت_علیه_دلواپسی
💠کانون انتظار دانشگاه بین المللی امام خمینی(ره)
@entezar_ikiu


https://t.me/joinchat/AAAAAD-LMWromNQON4nIEA
Forwarded from عکس نگار
❤️🌹❤️🌹❤️🌹❤️🌹
‍ ‍ #زندگینامه
#مصطفی_احمدی_روشن
#قسمت 9⃣


💠در آن مقطع ما سه نفر (من و مصطفی و حامد) جز درس خوان های کلاس به حساب نمی آمدیم. با این حال درس هایی که حل کردنی داشت مثلاً در درس جبر خیلی از بچه ها لنگ می زدند مخصوصاً در بحث اتحادها.

💠اما مصطفی با بقیه متفاوت بود. او اتحادها را خیلی خوب یاد گرفته بود. او در این جور درس ها روش های ابتکاری داشت. در حل کردن مسئله متخصص بود.

💠 توی حل معادله ها معمولاً متفاوت بود. روش های خلاقانه خودش را داشت.
در این موارد مصطفی همیشه جلوتر بود، از کلاس هم جلوتر بود.

💠ولی توی معدل و اینا خوب نبود چون تو بقیه ی درس ها، زیاد کار نمی کرد.سوم دبیرستان که بودیم در مثلثات و هندسه خیلی خوب بود.

💠ما سه نفر نسبت به بقیه جثه ی کوچک تری داشتیم. به اصرار حامد زنگ های تفریح و ورزش بیشتر بسکتبال بازی می کردیم. این باعث شده بود ما بیشتر با هم بودیم.

💠 یکی دوتا از بچه های بسکتبالیست مدرسه هم بودند که چم و خم کار را به ما یاد می دادند و ما را به این رشته ی ورزشی علاقمند می کردند.

💠یادم می آید این که ما را برای رژه ۱۳ آبان بردند و لباس اندازه ما نمیشد و گاهی که می خواستند به بچه ها اسلحه بدهند، به ما می گفتند جثه ی شما کوچک است.

💠ما هم با این حرف ها مصمم شدیم که برویم بسکتبال.دوم دبیرستان درس ها خیلی سخت نبود برای همین گاهی می رفتیم و بسکتبال 🏀 می زدیم.
تصمیم گرفته بودیم هر طور شده قدمان بلند شود.

#برگرفته_از_کتاب_جسارت_علیه_دلواپسی
#ادامه_دارد

https://t.me/joinchat/AAAAAD-LMWromNQON4nIEA

💠کانون انتظار دانشگاه بین المللی امام خمینی(ره)
@entezar_ikiu
Forwarded from عکس نگار
❤️🌹❤️🌹❤️🌹❤️🌹

‍ ‍ #زندگینامه
#مصطفی_احمدی_روشن
#قسمت_8

🔸مصطفی دوست داشت برود رشته ی ریاضی، کلاً در ریاضی و فیزیک و شیمی همیشه جلوتر از بقیه بود.

🔹 در دوره ی راهنمایی مسئله های ریاضی را از چند راه، حل می کرد. یادم هست توی خونه در همان ایام راهنمایی، گاهی یک مسئله ریاضی نشان میداد و می گفت: ببین مامان جان اینطوری هم می شود؟

🔸می گفتم که آره، و بعد می گفت: ولی معلم ما که این روش را قبول نمی کند.خلاصه رفت رشته ی ریاضی. آن اوایل فقط شب امتحان درس می خواند و نمره های خوبی هم می آورد.¹

🔹دوستی من و مصطفی اولین بار در سال دوم راهنمایی بیشتر شد. ما باهم تقریبا هم محله ای بودیم.

🔸توی کلاسی که درس می خواندیم نفر سومی که سر میز ما بود، فضای بیشتری از نیمکت را اشغال می کرد. موضوع را با آقای ناظم مطرح کردم و جای ایشان را عوض کردند و مصطفی آمد سر میز ما.هنوز با هم مسیر مدرسه و خانه را نمی رفتیم.

🔹سال سوم راهنمایی در یک کلاس نبودیم اما در یک مدرسه با هم بودیم تا اینکه دوران راهنمایی تمام شد و ما به دبیرستان رفتیم.

🔸هر دو به یک دبیرستان می رفتیم.سال اول دبیرستان علی و مصطفی توی یک کلاس و هم شیفت بودند، من شیفت مخالف بودم. سال دوم دبیرستان علی رفت تجربی.و من و مصطفی ریاضی را انتخاب کردیم. برای همین دوباره باهم همکلاس شدیم.²

1 ــ به نقـل از مادر شهید
2 ــ به نقـل از دوست شهید


#برگرفته_از_کتاب_جسارت_علیه_دلواپسی
#ادامــه_دارد ...

#خاطره_شهدا
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن_16

https://t.me/joinchat/AAAAAD-LMWromNQON4nIEA

💠کانون انتظار دانشگاه بین المللی امام خمینی(ره)
@entezar_ikiu
Forwarded from عکس نگار
❤️🌹❤️🌹❤️🌹❤️🌹
‍ ‍ #زندگینامه
#مصطفی_احمدی_روشن
#قسمت11⃣

💠مصطفی همیشه می گفت: من دوست دارم رتبه ی سه رقمی در کنکور بیاورم. من بیشتر هدفم این بود قبول بشوم با هر رتبه ای که بتوانم.آن اوائل برای اینکه الکترونیک قبول بشود بیشتر برنامه ریزی می کرد.

🔹به من توصیه می کرد تو باید کامپیوتر قبول بشوی تا پیشرفت کنی. کامپیوتر خرج داشت. نهایتا من تصمیم گرفته بودم مکانیک قبول بشوم.

🔹مصطفی شیمی اش خیلی خوب بود. با بچه های دیگر قابل مقایسه نبود، می توانم بگویم که توی همدان او در شیمی تک بود. او در شیمی نابغه بود.یادم هست که مصطفی در مرحله دوم کنکور که فقط از چهار تا کتاب سوال می آمد از ۶۰ تا سوال فقط یکی را جواب نداده بود یعنی ۹۸ درصد زد.

🔹سال اول کنکور دادیم،خوب هم انتخاب رشته نکردیم. ما در سال اول فقط می خواستیم مهندس شویم. هر دوی ما برق قبول شدیم. رفتیم گفتند می توانید رشته تان را عوض کنید. من به مصطفی گفتم می خواهم بروم کامپیوتر. گفتند می توانید خلبانی هم بروید و خلاصه هر دوی ما تصمیم گرفتیم که یک بار دیگر بشینیم برای کنکور بخوانیم.

🔹سال دوم جدی تر خواندیم انگیزه ی مصطفی برای سال دوم بیشتر شده بود. دیگر تصمیم گرفته بود حتما شریف قبول شود. یادم هست با وضوی نماز صبح، نماز مغرب و عشا را هم می خواندیم و یکسره درس می خواندیم.

🔹مصطفی می گفت: حسن از خدا چیزهای بزرگ بخواه چرا می گی دانشگاه همدان هم شد، شد؟ ما باید برویم شریف. من به همدان هم قانع بودم. ولی مصطفی می گفت: فقط شریف. تا عید که می خواندیم شیمی چندان مدنظرش نبود مثلا می گفت: من می خواهم بروم صنایع شریف.

🔹درس های دیگر را ۴۰-۵۰ درصد می زد اما شیمی را همیشه بالای ۹۰. بلاخره رتبه اش شد ۷۲۹. و مهندسی شیمی شریف قبول شد. من مکانیک همدان قبول شدم، رتبه ی من بالای هزار شد.

🔺#ادامه_دارد ...
#خاطره_شهدا
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن_9
🔴#برگرفته_از_کتاب_جسارت_علیه_دلواپسی



https://t.me/joinchat/AAAAAD-LMWromNQON4nIEA

💠کانون انتظار دانشگاه بین المللی امام خمینی (ره)
@entezar_ikiu
Forwarded from عکس نگار
🌹❤️🌹❤️🌹❤️🌹❤️🌹❤️


‍ ‍ #زندگینامه
#مصطفی_احمدی_روشن
#قسمت 3⃣1⃣

💠 شهید رضایی شخصیتی بود که در شکل گیری شخصیت علمی مصطفی تاثیرگذار بود.شهید رضایی دغدغه اش این بود که بیاییم کاری را راه بیندازیم که بتوانیم #مشکل #صنعت را تا حدودی #حل کنیم. ایده اش این بود که جایی راه اندازی شود که دانشجویان بتوانند علاوه بر #رفع_نیازهای کشور، درآمدی هم کسب کنند و هر ارگانی به نیروی متخصص نیاز داشت به این پژوهشکده مراجعه کند.

💠 افزون بر پژوهشکده در همان ایام، آقا مصطفی کتابخانه و نوارخانه ای به نام شهید همت راه اندازی کرد.کار ماندگار مصطفی که هنوز به دلیل ریشه ی محکمی که دارد پابرجاست، راه اندازی کانون نهج البلاغه دانشگاه بود.

💠 آقا مصطفی، مرا در دانشگاه دیده بود و میگفت: «حجب و حیا و متانت تو با دیگران فرق می کرد و دلیل اصلی انتخابم این بود. او مهندسی شیمی و مسئول بسیج دانشگاه و من شیمی شریف و عضو عادی بسیج بودم. زمانیکه پیشنهاد ازدواج دادند به من گفتند: «من نه کار دارم، نه سربازی رفتم، نه درسم تمام شده. »

💠 بنده با توجه به ایمان و صداقت ایشان، رضایت اولیه را دادم و این قضیه سه سال طول کشید. من و آقا مصطفی سال۸۲ عقد کردیم سال ۸۳ازدواج. بعد از ازدواج مسئله خدمت و کارشان هم حل شد. مهریه من ۵۰۰ سکه بود اما باهم ۱۴ تا سکه را توافق کردیم و ایشان هم دادند. مراسم ازدواج هم در منزلمان با حضور ۹۰ مهمان برگزار شد.

#ادامه_دارد...

https://telegram.me/mostafaahmadiroshan

#خاطره_شهدا
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن_6

💠کانون انتظار دانشگاه بین المللی امام خمینی (ره)
@entezar_ikiu