❤️🌹❤️🌹❤️🌹❤️🌹
#زندگینامه#مصطفی_احمدی_روشن#قسمت_8⃣
🔸مصطفی دوست داشت برود رشته ی ریاضی، کلاً در ریاضی و فیزیک و شیمی همیشه جلوتر از بقیه بود.
🔹 در دوره ی راهنمایی مسئله های ریاضی را از چند راه، حل می کرد. یادم هست توی خونه در همان ایام راهنمایی، گاهی یک مسئله ریاضی نشان میداد و می گفت: ببین مامان جان اینطوری هم می شود؟
🔸می گفتم که آره، و بعد می گفت: ولی معلم ما که این روش را قبول نمی کند.خلاصه رفت رشته ی ریاضی. آن اوایل فقط شب امتحان درس می خواند و نمره های خوبی هم می آورد.¹
🔹دوستی من و مصطفی اولین بار در سال دوم راهنمایی بیشتر شد. ما باهم تقریبا هم محله ای بودیم.
🔸توی کلاسی که درس می خواندیم نفر سومی که سر میز ما بود، فضای بیشتری از نیمکت را اشغال می کرد. موضوع را با آقای ناظم مطرح کردم و جای ایشان را عوض کردند و مصطفی آمد سر میز ما.هنوز با هم مسیر مدرسه و خانه را نمی رفتیم.
🔹سال سوم راهنمایی در یک کلاس نبودیم اما در یک مدرسه با هم بودیم تا اینکه دوران راهنمایی تمام شد و ما به دبیرستان رفتیم.
🔸هر دو به یک دبیرستان می رفتیم.سال اول دبیرستان علی و مصطفی توی یک کلاس و هم شیفت بودند، من شیفت مخالف بودم. سال دوم دبیرستان علی رفت تجربی.و من و مصطفی ریاضی را انتخاب کردیم. برای همین دوباره باهم همکلاس شدیم.²
1 ــ به نقـل از مادر شهید
2 ــ به نقـل از دوست شهید
#برگرفته_از_کتاب_جسارت_علیه_دلواپسی#ادامــه_دارد ...
#خاطره_شهدا #شهید_مصطفی_احمدی_روشن_16https://t.me/joinchat/AAAAAD-LMWromNQON4nIEA💠کانون انتظار دانشگاه بین المللی امام خمینی(ره)
@entezar_ikiu